1715-61

لطفا در نامه هاي خود تاكيد كنيد:
«براي چـاپ در مجلـه جوانـان»

گفت «کرونا» زندگی مرا درهم ریخته است. عادت داشتم هرروزصبح پس از بیدار شدن و ایجاد آمادگیهای لازم برای خروج از منزل، به محل کار بروم و با مشتری های گوناگون سروکله بزنم، از یکی جنسی را پس بگیرم! و به دیگری بفروشم برنامه ناهار با دوستان داشته باشم. یک ساندویچ را هرکدام درکنار هم بخوریم و عصربه خانه برگردیم. همسرم پس از ورودم خبرهای روز را به من بدهد! فلانی فلان حرف را زده، دختر فلانی شنیده ام که یکنفررا می بیند ولی پدرش خبرندارد. دوست ما میخواهد خانه تازه ای در فلان محله بخرد و بعد از من بپرسد که اوپول از کجا آورده است؟ و من مات و مبهوت به چشمانش نگاه کنم و پاسخ را بی جواب بگذارم و او دلخور بشود که تو چرا حرف نمی زنی؟!…سکوت
• بنظرمی رسد که از گذشته درعین حال شکوه دارید….
– فقط بله! نمیگویم. حتی راضی به همان صحبت ها بودم ولی از روزی که گفته اند درخانه بنشینید زندگی برایم بسیار سخت شده است همچنان صبح ها بمنوال سابق ازخواب بیدار میشوم.. همان کارهای پیشین را مثل یک روبات برنامه ریزی شده انجام میدهم. بی اختیار لباسم را می پوشم و یک دفعه متوجه میشوم که لازم نبود لباس کار برتن داشته باشم. آنوقت همسرم آغاز سخن می کند:… به بین فراموشکاری! هیچوقت باور نمی کردی ولی الان باید اعتراف کنی که این لباس، لباس توی خانه است؟ یا لباس کار؟… تو که در منزل هستی وباید باشی چرا طاقت دیدن من و بچه ها را نداری؟ از همسرم می پرسم از کجا فهمیده ای که طاقت دیدن تو و بچه ها را ندارم؟ میگوید از همین جا که لباس پوشیده ای! تواگر قصدت این بودکه از ماندن درمنزل سود ببری و خدا را شکر کنی که فرصت دیدار بچه هایت را پیدا کرده ای، بازهم فیلت یاد هندوستان کرده است. اینگونه زندگی ها چه لذتی دارد؟! اصلا تو به خود زندگی و لذت از زندگی فکر کرده ای یا اینطورباورداری که فقط باید کار کرد! پول درآورد و دیگر بقیه کارها بعهده زن من است که از صبح بلند شده، همه ی کارهای پیشین را بعلاوه ی محدودیت های کرونا! انجام بدهد… و من شگفت زده که چه چیزی را در این رابطه کم گذاشته ام؟! غلط کردم و لباس پوشیدم این همه فلسفه و تعبیر و تفسیرچه مفهومی دارد…؟(سکوت)
• گاه مفهوم محرومیت به گونه ای دیگرمطرح میشود. حافظ می فرماید: میگوی ولیک درمیانش میگوی!
– شاید اینطورباشد. نمیدانم ایشان چه محرومیتی دارد از یکطرف حسرت خانه خریدن دیگری را میخورد و از سوی دیگرسرزنش می کند که من فقط بدنبال پولم. ابدا اینطورنیست. بهمین دلیل زندگی ما خیلی «جمع و جور» است بی جهت خودم را گرفتار نکرده ام که مشکل آفرین باشد. کاری نکردم که همسر و فرزندانم درحسرت تفریح و گردش و سفر ودیدار وخرید چیزهائی که دوست دارند بمانند. یکباردریکی از مقاله های شما درهمین مجله خوانده بودم که وقتی به همسرخود کادو میدهید یک شاخه گل هم روی آن بگذارید!… من گاهی اوقات اینکار را کردم و نتیجه خوبی داشت ولی همیشه امکان پذیر نیست که من تمام فکرم این باشد که چطور راه بروم یا چطوربخندم وحرف بزنم و عقیده داشته باشم که همسرم راضی باشد! بویژه آنکه «کرونا» هم وبال گردن من شده است…(سکوت)
• کرونا وبال گردن شما شده است؟
بله! همسرم صبح یک پارچ بزرگ آب نمک درست میکند و آنرا دو قسمت میکند. این پارچ نمک متوسطی دارد به نیمه دیگرپارچ همانقدرنمک اضافه میکند. هر روز همه باید بینی خود را با آب نمکی که از پارچ یکم برمیدارند بینی خود را بشویند، ازآب پارچ دوم بردارند وآنرا گرم کنند تا غرغره کردن موثرباشد و ویروس کرونا را بکشد، بعد مواظب است به بیند کسی عطسه کرده است یا نه؟…
• شما ابرازخوشحالی میکنید یا نگرانی؟!
حق با شماست آنچه درمورد بهداشت و تندرستی ماست واقعا محبت است ولی آنچه جنبه مبالغه آمیزبخود می گیرد است. یاد مقاله دیگری از شما افتادم: با عشق کشتن!! یعنی افراد بنام عشق آنقدر مزاحم بشوند که آدمی عطای طرف را به لقایش به بخشد. مثل عاشقی که ازشدت علاقه بخواهد روزی پانزده بار به محبوبش زنگ بزند و بگوید دوستت دارم!!

1715-62

• آیا راجع به این موضوع با همسرخود گفت وگوکرده اید؟
– بله ولی او آنچه را که فکرمیکند تغییر نمی دهد!… فکر نمی کنم درتمام عمرش حتی یکباراعتراف کرده باشد که دچار اشتباه شده است. مثلا اگربرود میوه بخرد و درمیوه ها چند پوسیده پیدا شود، نمی گوید انتخاب درست نکردم! می گوید میوه فروش سرم کلاه گذاشت! حتی یکبار نان سنگک خریده بود و آنقدر سوختگی دریکطرف وخمیری درطرف دیگرداشت که قابل مصرف نبود!… پس ازآنکه همه متوجه شدند گفت (…شاطربلد نبود نان بپزد!) این است که درروبروشدن با چنین افکاری خیلی مشکل است که آدمی بتواند خونسرد باقی بماند…(سکوت)
• سر کار نمی روید روزراچگونه می گذرانید؟!
– ابتدا صبحانه است و بعد نگاه کردن به اخبارتلویزیون وسپس رفتن به سایت های متفاوت برای اینکه ببینم درایران چه میگذرد؟…آیا مردم هنوز میخواهند با دعا درمان شوند و یا دستورالعملهای جهانی را درمبارزه با کرونا درپیش بگیرند؟! این خود یک مصیبت دیگراست بدلیل آنکه بین آنچه من میخواهم به بینم وهمسرم توقع دیدن دارد فاصله است. از اینجا با فامیل دور ونزدیک که درایران دارد تماس می گیرد و به آنها دستورالعمل آب نمک را گزارش میدهد واز آنها میخواهد که غرغره کنند واو با فیس تایم به بیند که کاردرست انجام داده اند یا نه؟
• برای آنها دلسوزی میکند؟
– بله.درست است که کرونا آمده است وخطرناک ولی مردم هنوز زنده اند و میخواهند زندگی کنند. این بیماری نباید ما را اززندگی کردن بازدارد به ما مربوط نیست که دخترچه کسی با پسرچه کسی میخواهد ازدواج کند. همسرمن میخواهد هراتفاقی که درفامیلش می افتد بداند و یک دفعه می بینی درست دو ساعت سرچیزهای بی اهمیت وبی ارزش با کسی که در دهات فلان جا زندگی میکند حرف میزند…
• بنظرمیرسد او توانسته است خود را سرگرم کند.
– بله ولی به چه قیمتی؟ وقتی اودوساعت حرف می زند باید ساکت به کتاب خواندن مشغول باشم و یا تلویزیون به بینم ولی به محض اینکه طرف مقابل احساس خستگی کرد همسرم میگوید: بس نیست تو اینقدر تلویزیون دیدی؟! این اخبارچه فایده ای دارد؟ همه اش دروغ وراجع به جنگ وکرونا و آدمکشی است! میگویم خانم بیا اقلا چند قدم با هم راه برویم! جائی برویم که با مردم روبرو نشویم! چون الان هرکه ما را در راه به بیند میخواهد بلافاصله راهش را کج کند. میگوید باید یک ساعت صبرکنی تا من آماده بشوم! آخر راه رفتن در یک خیابان متروک که میخواهیم درآن رفت وآمدی نباشد چه نیازی به آمادگی دارد؟! میشود یک گرم کن نازک پوشید وحرکت کرد و بعد میگوید هرچه تلاش کرده ایم (ماسک) که درواقع همان پوزه بند! است پیدا نکرده ام بنابراین باید یک زیرپیراهن را پاره کنیم و از آن یک چیزی شبیه (برقع) افغان ها درست کنیم. واقعا آن زیرپیراهن سفید که شبیه برقع به چهره من وخودش می بندد تماشایی است! با این همه می پذیرم. این راه را می رویم ودربازگشت تمام مراسم مربوط به دست نزدن به دستگیره های در و ورود به منزل ودرآوردن کفش درخارج از در و گذاشتن آنها جلوی آفتاب همه را انجام میدهیم و سپس دستها را با صابون می شوئیم و به سراغ آب نمک ها می رویم واین کار را ادامه میدهیم… تمام اینکارهاحداکثر تا ساعت ده صبح بپایان می رسد و بعد برصندلی چکنم؟ می نشینم… وهمسرم نگاه می کند و سری تکان میدهد. بچه ها شاگردان دبیرستانی اند و در اتاقها با دوستان خود مشغول حرف زدن و تبادل انواع واقسام چیزها هستند… و می رسد به زمان شکایت!… که میگوید«…آخه یک فکری بکن!» مستاصل نمیدانم چه فکری بکنم؟… در این زمان ودراین موقعیت حساس که همه درخانه زندانی هستیم چه فکری بکنم؟ مگرمیشود ازاین چارچوب رها شد؟…(سکوت)
• پاسخ: ازقضا راه حل را تا نیمه یافته اید. به فکرخارج بوده اید، راه رفته اید و خیابانها را گشته اید اینک وقت آن است که تماشا و لذت را در داخل خانه جستجو کنید. از یکدیگر بخواهید؟ بیشتر به یاد جوانی… به یاد روزهای ابتدایی آشنایی بیافتید. عشق را مصرف کنید! چه زمانی بهتر از این که با هم هستید و فضای مهرآمیز را با مهربانی میتوانید تکرارکنید.

1715-63