1380-38

فیروزه خطیبی-بی بی سی فارسی
سخنرانی 10 نوامبر گلی ترقی دربخش مطالعات خاورنزدیک دانشگاه لس آنجلس، آخرین توقف او درآمریکا برای معرفی کتاب تازه “اناربانو و پسران او”  بود که اخیرا توسط انتشارات نورتن در آمریکا به چاپ رسیده است. 
 ناشرکه ترجمه انگلیسی قصه “انار بانو” را دریکی ازآنتولوژی های رضا اصلان خوانده بود به گلی ترقی پیشنهاد می کند تا 9 داستان دیگر شبیه به آن بنویسد تا درمجموعه ای به همین نام چاپ شود:”نابوکوف هم نمی تواند 9 تا قصه بنویسد که همه اش خوب باشد.  توی هرمجموعه ای تنها دو یا سه تا قصه خوب بشود پیدا کرد. با این حال  نوشتم. سارا خلیلی هم خیلی خوب آن را ترجمه کرد. روی جلدش  هم شیک است و از چادروچاقچورو این چیزها روی آن خبری نیست.”
گلی ترقی با همان سادگی و بی پیرایگی طنزآلود قصه هایش پشت میزسخنرانی به قول خودش «ولو» می شود.بیانش خودمانی، صریح و بی تعارف و کلامش مثل قصه هایش شیرین و شنیدنی است. اما اگر کسی “بزرگ بانوی هستی”او را نخوانده باشد هیچ از “ساحت دیگری از وجود او”  و” سروکارش با حقایق ازلی و عالم کشف و شهود و تخیل” نشانی نمی بیند. 

زبان فارسی برایم اقیانوسی است
گلی ترقی به جمع حاضرمی گوید:”من به فارسی می نویسم و اصلا این زبان برایم اقیانوسی است که با آن شنا می کنم. .وقتی می روم ایران به محض  ورود به فرودگاه گوشم و کله ام همه به کار می افتد. این چی گفت؟آه….اون آهی که ایرونی ها می کشند با آه فرنگی ها فرق می کند. فرنگی ها آهشون معقول است و دلیل دارد. یک بدبختی سرشان آمده و میدانند برای چی آه می کشند. اما آه ایرانی برمی گردد به زمان های قدیم. انگار این همان آهی است که آدم وقتی از بهشت رانده شده کشیده است.”
“یک بار درفرودگاه تهران یک آقایی با کلافگی می گفت:”اه..مرده شور فرنگ رو ببرن. همش بدو بدو. زبون بلد نباش .الان می روم خونه رفقا ولو می شوم”. این “ولو” هم مثل اون آهه.نه به فرانسه میشه ترجمه اش کرد و نه به انگلیسی. این ولو شدن عرفانی است.  این ولو شدن یعنی آدم اصلا از زمان غافل میشود ومعنی عمیق تری از دراز شدن و استراحت کردن دارد. مخصوص ما ایرونی هاست. آن آهه رو می کشیم و ولو می شویم. این کلمه ها را خیلی دوست دارم.”
“ناخودآگاه جمعی و حیات زندگی ما زبان است. وقتی که می روم ایران، وارد آن زبان که می شوم  یکهو خودم می شوم. همه چیزهایی که کج و کوله و اینجا واونجا بوده همه می رود سر جای خودش و من خودم می شوم.فقط در آنجاست که پروبال می کشم. “
اهمیت زبان درقصه مادام گرگه تجلی می کند. صاحبخانه زورگو و بداخلاق فرانسوی در سال های سخت اول مهاجرت یک خانواده ایرانی به پاریس،زندگی آن ها را جهنمی کرده است:”واقعا آدم وقتی زبان بلد نیست چقدر بلادفاع و گمشده است.»
همه ما یک حاجی سیاح هستیم
گلی ترقی می گویددرهمه 34 سال گذشته در دو دنیا زندگی کرده است: ” اینجا و آنجا. زندگی در غربت را هیچوقت دوست نداشتم اما خیلی چیزآموختم.  داستان هایم هم همه پشت زمینه شان ایران است. اما همیشه حرفی توی این قصه ها هست. نوعی دید فلسفی نسبت به غربت پیدا کرده ام. اولین غربت از زندگی بهشتی شکم مادربا ورود به این دنیا شروع می شود. دنیای کودکی به دنیای بزرگی هم تبعید دیگری است.در نهایت همه ما یک حاجی سیاح هستیم که همه دنیا را دید اما بالاخره برگشت به ایران و با همه سختی همانجا ماند.”
“در قصه های من همیشه یک  بعد و ساحت دیگری هم هست. یک ساحت انقلاب و و اقعیت و های و هوی تاریخی.  با سهراب سپهری اول انقلاب رفتیم توی خیابان ها . گوسفند کشته بودند. سپهری وحشت کرده بود. در یک باغ کوچک نیمه باز مانده بود. ما رفتیم تو و واقعا یک بهشت بود. توی آن هیاهوی وحشتناک تاریخ.یک رویت و یک رویای ملکوتی زیبایی هستی بود. بیشتر قصه های من پشتشون می خورد به یک رویت.”

1380-39

زندگی در دودنیا
خانم ترقی می گوید در کودکی هم همیشه بین دودنیای هم جوار اما با هم متخاصم زندگی کرده است: “دنیای بین مدرنیته و سنت. دنیای خانواده مادر و دایی هایم که اروپا رفته و خیلی متجددبودند وخانواده پدرم که به قول خود او “گرگ ها وعمه ها” بودند. قمی بودند و پدرم که پدربزرگش آیت الله بود قرار بود خودش هم آیت الله بشود. ولی او کهعاشق مدرنیته و علم بود  اسم “ترقی” را برای خودش انتخاب کرد. او از هرچی که سنتی و مذهبی بود بدش می آمد.”
” در خاطرات پراکنده می بینید که برخورد این مدرنیته و سنت چقدر کاریکاتورال و مضحک بود. اولین یخچالی که خریدیم را گذاشتند توی سالن و رویش یک گلدان بزرگ گذاشتند. خیلی با احترام. مادرم می گفت یک دخترشایسته باید پیانو بزند. یک پیانوی دم دار و گنده خریدند و معلم سرخانه می آمد. حسن آقا آشپزچقدر به این پیانو احترام می گذاشت. اصلا از آن می ترسید  وفکر می کرد این یک حیوان اساطیری مقدس است.”

ملاقات با اناربانو
گلی ترقی می گوید برای نوشتن داستان هایش از وقایع روزمره و اتفاق های معمولی زندگی الهام می گیرد. گاه ازجمله ساده یک رهگذر، یا ملاقات با یک ناشناس. می گویداو امروز با چشمانی دیگر به دنیا نگاه می کند و صراحت شیرین واقعیت، جای نیست انگاری واعتقاد به پوچی مجموعه “من هم چه گوارا هستم” را در ذهن اش گرفته است: “انقلاب، زندگی درغربت و سفرهای مداوم به تهران رنگ دیگری به داستان هایم داده است. در نوشته هایم شرایط انسانی برایم مهم است و بیشترقصه هایی که توی کتاب “اناربانو” می خوانید هم قصه های واقعی هستند.”  
او می گوید:”انار بانو قصه مادر و پدرهایی است که پس از انقلاب قربانی شدند و حالا بی  جا و مکان اند.”
 ” با شخصیت ننه اناردر فرودگاه پاریس آشنا شدم. اسمش واقعا انار بود و فامیلش چناری. توی پاسپورتش هم که به من نشان داد همین را نوشته بودند: انارچناری. می گفت دربچگی پدر و مادرش اورا  زیر درخت اناری گذاشته و رفته بودند. وقتی بزرگ ترشد روزها زیر سایه یک درخت چنارمی نشست.”
“من زیردرخت اناربزرگ شده‌ام. باباننه كه نداشتم.  به جای شیر مادرم بهم آب اناردادند. شاخه درخت را می‌كشیدم پایین. انار آبلمبو را میك می‌زدم. خیال می‌كردم پستان مادرم است. مردم گفتند انارك، این درخت مادر توست …”
“وقتی رضا شاه دستور دادهمه باید شناسنامه بگیرند او هم اسم انار چناری را برای خودش انتخاب کرد. این اولین سفرش به خارج بود. دنبال هواپیمای سوئد می گشت  که قرار بود او را برای دیداردو پسرفراری اش که به گمانم مجاهد بودند به گوتمبرگ ببرد.” 
گلی ترقی می گوید ننه انار یکی از همین مادرهای پرنده جابجا شده و سرگردان است که از بعد از انقلاب برای دیدن بچه هایشان ازیک شهر به شهری دیگر پرواز می کنند:”این ها هیچ جا و مکان مشخصی ندارند. واقعیت این است که درخانه فرزند تبعیدی به خاطردشواری های زندگی درغربت جایی برای آن ها نیست. از خانه دختر به خانه پسر فرستاده می شوند و درواقع تنها مکانی که واقعا به آن ها تعلق دارد صندلی هواپیماست. خانه ای در آسمان.”