1618-67

در موقعیتی ایران را ترک کردم، که پدرم کارخانه جعبه سازی خود را در کرج اداره می کرد، درآمد بالایی داشت و شوق اصلی من برای ادامه تحصیل در خارج بود، مادرم در یک مجموعه ساختمانی، اتاق کوچکی برای تعمیر و رفو و سروسامان دادن به لباس های قیمتی داشت که بدلیلی پاره و یا سوراخ و یا سوخته بودند، درآمدش خیلی خوب بود و مرتب می گفت تو برو خارج راه ها را هموار کن و من هم می آیم.
من بعد از 3سال و نیم تلاش با یک پذیرش دانشگاهی به دالاس آمدم، چون عموی بزرگم در این شهر زندگی می کرد. البته پیشاپیش پدرم گفته بود که عمو جمشید خسیس است، اهل کمک نیست ولی بدلیل تجربه و سابقه زندگی درخارج، میتواند راهنمای خوبی باشد. از همان لحظه ورود، زن عمویم گفت تو چون خیلی خوشگل و خوش اندام هستی، با کلی مزاحمت و دردسر روبرو خواهی شد، بهتر اینکه با پوشیدن لباسهای تیره و گشاد و بدون هیچ آرایشی خود را از معرض خطرها دور کنی! من علیرغم میل خودم به دستور او عمل کردم و در یک اتاق کوچک در ته حیاط شان که قبلا انبار وسایل استخر بود، ساکن شدم و از همان روزهای اول با چشمان هیز سیاوش پسرعموی خود روبرو بودم، دو سه بار هم مرا به پارتی دعوت کرد، که من رد کردم و گفتم فرصت پارتی ندارم. یکی دوبار دستم را فشرد، یکبار از پشت بغلم کرد، هر بار مقاومت کردم. ولی احساس می کردم او هر روز حلقه محاصره را تنگ تر می کند. من به کلی احساس راحتی نمی کردم، حتی شب ها از ترس نه تنها در اتاقم را قفل می کردم بلکه تخت را به پشت آن می چسباندم، چون دو سه بار نیمه شب ها احساس کردم کسی به درفشار می آورد.
در این فاصله کالج را تمام کردم وآماده ورود به دانشگاه شدم، طفلک پدرم مرتب پول حواله می کرد که من در تنگنا نباشم چون بهرحال هزینه دانشگاه بالا بود. یک شب که عموجان و همسرش به مهمانی رفته بودند سیاوش به سراغم آمد و اصرار داشت با هم مشروب بنوشیم، ولی من زیر بار نمی رفتم با زور با من روبرو شد. فریاد کشیدم و ازخانه بیرون رفتم، فهمید من قصد فرار دارم، التماس کرد برگردم تا پدرش نفهمد، ولی من ترجیح دادم تا بازگشت آنها بیرون خانه بمانم و به یک سینما پناه بردم. فیلم تمام شد، ولی من هنوز درون سینما نشسته بودم و گریه می کردم، خانمی با دوستش به من نزدیک شد و پرسید اتفاقی افتاده؟ گفتم مهمان عمویم هستم، نمی خواهم به خانه اش برگردم، ماجرا را برایش گفتم، گفت چرا شکایت نمی کنی؟ گفتم ما اصولا اهل شکایت نیستیم . گفت می خواهی بیائی مهمان من باشی؟ گفتم من شما را نمی شناسم، گفت حداقل بیا به خانه ما، دو سه ساعتی بمان و تصمیم بگیر. من با او همراه شدم، خانه کوچک و بسیار قشنگی داشت. شارونا با شوهر و دو فرزندش زندگی می کرد، آن شب تا دو ساعتی در آنجا ماندم، شارونا پیشنهاد کرد شبها پرستار بچه هایش باشم و از اتاق وخورد و خوراک و یک حقوق مختصر برخوردار شوم، قبول کرده و قرار شد به بهانه ای از خانه عمویم بیرون بیایم سه روز بعد وقتی به زن عمویم گفتم قصد دارم در خانه ای پرستار بچه ها باشم زندگی کنم، استقبال کرد و گفت خوشحالم که میروی، چون سیاوش بدجوری دنبال تو بود!
شارونا زن بسیار مهربان و آگاه و دلسوزی بود همه امکانات یک زندگی ساده را برایم فراهم ساخت، شوهرش مارتین بظاهر خیلی با وقار می آمد زن و شوهر هرشب شراب می نوشیدند و تلویزیون تماشا می کردند. من هم از بچه ها تا زمان خواب شان پرستاری می کردم با آنها انواع بازیها را می کردم درس در دانشگاه کم کم آغاز شد، چون هزینه ها بالا بود، همان حقوق مختصر هم برایم کارساز شده بود. مارتین یکی دو بار از زیبایی من تعریف کرد و گفت باورم نمی شد ایرانیان اینقدر خوشگل باشند؟! یکبار هم اصرار کرد من در استخرشان شنا کنم، که با اکراه پذیرفتم ولی دیدم که چشمش بدنبال من است و همین نگرانم کرد نمی خواستم آرامش تازه ام به هم بخورد.
شاید باور نکنید، من لباسهای بلند و پوشیده به تن می کردم، در هیچ شرایطی آرایش نمی کردم، ولی مزاحمت ها چه درون خانه و چه در دانشگاه هرجا پا می گذاشتم جریان داشت. و یکروز بعد از ظهر که شارونا برای عیادت دوستی به بیمارستان رفته بود مارتین با زور مرا بوسید، دختر 4 ساله اش این منظره را دید، من همه وجودم لرزید، برسر مارتین فریاد زدم گفت اگر مقاومت نکنی، این دردسرها پیش نمی آید.
فردا صبح سر میز صبحانه، دختر شان ناگهان گفت بابا منیرو بوسید! شارونا از جا پرید، من عصبانی از خانه بیرون رفتم، یک ساعت بعد شارونا زنگ زد و گفت شوهرم و دخترم می گویند تو مارتین را بوسیدی؟ گفتم تو باور می کنی؟ گفت من شوهرم را بعد از 8 سال باور میکنم و دخترم را که دروغ نمی گوید. من گفتم اگر چنین است اجازه بده من اثاثیه ام را جمع کنم و بروم. گفت همین الان بیا و شرت را کم کن. احساس کردم خیلی به من توهین شده ولی حرفی نزدم و ازخانه آنها یکسره بیک متل کوچک رفتم تا اتاقی پیدا کنم. بهرحال حسن آن خانه این بود که من ماهی 600 دلار می گرفتم و هیچ هزینه ای هم نداشتم.
بعد از یک هفته با یک دختر دانشجو هم اتاق شدم و همان دختر هم ترتیبی داد در یک خشکشویی، کار موقتی گرفتم. تقریبا همان درآمد هم حاصل شد.
دو هفته بعد مارتین برایم پیغام گذاشت، که اگر سرکشی نکنم، برایم یک آپارتمان کوچک اجاره می کند تا باهم موقتا زندگی کنیم، من جوابی ندادم، ولی سه روز بعد باز هم تلفن زد، من تلفنم را روی ضبط گذاشتم مارتین گفت دیدی که با برنامه ریزی دقیق و قانع کردن دخترم، تو را از خانه بیرون کردم، حالا هم بهتر است به من گوش بدهی تا حداقل دچار فشار مالی نشوی، من می توانم دوست پسرخوبی باشم. تو فقط برایم دو شب یک غذای ایرانی آماده کن. من هم ماهانه 500 دلار می پردازم که در تنگنا نباشی. گفتم تو چگونه وجدانت راضی شد چنان اتهامی به من ببندی و مرا آواره کنی؟ گفت شارونا زن زودباوری است، من حتی درآینده می توانم اورا قانع کنم که تو قصد بخصوصی از بوسیدن من نداشتی و تورا بعدها به خانه برگردانم. گفتم یعنی تا این حد دروغ بگوئی و به همسر وفادارت خیانت کنی؟ گفت تو نگران همسر من نباش، فقط رضایت بده. من گوشی را گذاشتم و هردو پیام او را نگهداشتم تا به سراغ شارونا بروم و دست شوهر دروغگو و خیانتکارش را رو کنم. چون آن اتهام کمر مرا شکسته بود.
هفته قبل با آماده کردن مدارک و نوار صدای مارتین راهی خانه شان شدم تا سرزده به درون بروم و مچ او را باز کنم. ولی آنروز جلوی خانه، مارتین را دیدم که دختر کوچکش را بغل کرده از شوق می خندد و به هر سویی می رود، از خودم پرسیدم آیا این حق من است که این زندگی، هرچند برپایه دروغ را از هم بپاشم؟ آیا رو کردن چهره واقعی مارتین حق من نیست؟ آیا باید او را ببخشم و اجازه بدهم او همچنان به دروغ و کلک و خیانت ادامه بدهد؟ واقعا چه باید بکنم؟
منیر- دالاس

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر
دشواریهای خانوادگی به بانو منیر از دالاس پاسخ میدهد

خویشتن داری شما از لحظه ورود به امریکا به ویژه در رابطه با پسرعمو نشاندهنده شخصیت استوار و آموزش درست خانوادگی است. در اینگونه موارد مهم این است که آدمی صرفنظر از محبتی که می بیند بتواند از خود دفاع کند. درواقع خروج شما از خانه عمو آنهم بدلیل توجه پسرعمو می بایست به وسیله شما در جمع خانواده مطرح شود. اگر عمو تصمیم می گرفت که شما را از خانه خود براند آنوقت می توانستید راحت تر مرحله دوم را که زندگی در خانه فرد دیگر است آزمایش کنید. زمانی که به خانه شارونا و مارتین رفتید توجه مارتین را نسبت به خود غیرعادی دیدید. در بسیاری از موارد دختران جوان خیلی ساده تر از آنچه بنظر می رسد می توانند به کسی که از آنها توقع غیرمسئولانه دارد بفهمانند که تسلیم مزاحمت آنها نخواهند شد. مارتین اگر برخلاف آنچه انتظار داشته اید شما را بوسیده است می بایست این موضوع را با همسرش در میان می گذاشتید. شما از زندگی در خانه عمو آموخته بودید که بی سروصدا گذاشتن مسئله، بخودی خود آنرا حل نمی کند. به همین دلیل مارتین توانست در حضور همسرش طوری عمل کند که او شما را مقصر اصلی بداند. اگر پرسش این بود که آیا می توانستید در برابر مارتین از خود مقاومت بخرج بدهید یا نه؟ پاسخ این است که اعتراض و نشان دادن ناخرسندی در رفتار می توانست تا حدی زیربنای آنچه را که شارونا از شوهرش شنیده بود متزلزل کند. درهرحال ترجیح دادید که اینکار را نکنید.
اینک مدارکی را فراهم کرده اید که میتوانید به شارونا ثابت کنید که شوهرش مقصر اصلی بوده است نه شما؟ ازین افشاگری چه نتیجه ای می گیرید؟ آدمی با انجام هر رفتاری بهتر است سود و نتیجه ی رفتار را در نظر داشته باشد. آیا هدف شما فقط گرفتن انتقام است؟ اگر چنین است ممکن است به قیمت جدایی این زن و شوهر ختم شود و شما که قلبی مهربان دارید دچار ناراحتی وجدان شوید. ازین خانواده فاصله بگیرید و زن و شوهر هر دو را به بخشید.