1634-68

من رهام را در سفری کوتاه به ایران شناختم، او ازجمله نوجوانان، جوانان فامیل و آشنا بود، که شب و روز ورزش میکردند تا بدنسازی کنند و از آن طریق توجه دختران و زنان ثروتمند را جلب نمایند. خواهر بزرگم می گفت اینروزها درایران چه دخترها و چه پسرها فقط بدنبال بدن سازی و جراحی هستند، تا خود را بصورت مدل در آورند و با یک وصلت دور از انتظار آینده خود را بسازند.
رهام هم به بهانه های مختلف جلوی من ظاهر می شد و اندام خود را به رخ می کشید و گاه به قولی نزدیک بود بدنش و ماهیچه هایش پیراهنش را پاره کند! رهام مرا برگزیده بود چون می دانست من سال آخر دانشکده دندانپزشکی هستم، شرایط مالی خوبی دارم و آینده ام بقولی طلایی است. من ابتدا متوجه این برنامه ریزی ها و نقشه کشی ها نبودم تا با دیدارهای پیاپی رهام و دو سه شام و ناهار جمعی و بعد هم هدایایی از جانب او بصورت صنایع دستی و ترمه و لباس محلی و غیره احساس کردم به او عادت کرده ام.
وقتی ایران را ترک می کردم، تنها کسی که در فرودگاه اشک می ریخت، رهام بود، می گفت اگر تو را به زودی نبینم، دیوانه میشوم. من در بازگشت بیشتر احساس کردم به او علاقمند شده ام. بدنبال راهی برای آوردن او به امریکا بودم، تا سرانجام دوست برادرم راه هایی برای ویزای او پیدا کرد و بعد از 4ماه رهام به ساکرامنتو آمد و من برایش در یک مجموعه یک آپارتمان کوچک اجاره کردم و او در همان روز نخست اصرار به ازدواج داشت، من عجله ای نداشتم ولی پیگیری او سبب شد تن به نامزدی بدهم، بعد هم برادرم توصیه کرد اگر او را دوست دارم و جوان مناسبی است با او ازدواج کنم. من هم یکروز به خودم آمدم که با رهام زن و شوهر شده بودیم. او به آپارتمان من آمد و زندگی تازه مان شروع شد. رهام برای رضایت و شادی من همه کار می کرد او نه تنها صبحانه، ناهار و شام برایم آماده می کرد، بلکه به مجرد ورود به خانه، مرا حمام می کرد، روی مبل می خواباند و پذیرایی اش را آغاز می کرد.
در این فاصله در یک کمپانی قدیمی که قبلا برادرم کار می کرد شروع به کار کرد و روزی 3 ساعت هم به ورزش مشغول بود تا در فرم دلخواه بماند رهام همه کار می کرد که من احساس کنم در بهشت زندگی می کنم و هیچ کم و کسری ندارم.
یکبار که یکی از دوستان من سر شوخی را با او باز کرده بود، رهام ناگهان گفت من اهل شوخی نیستم، من یک عاشق دیوانه هستم، که فقط یک نفرجلوی چشمانم ظاهر میشود و برای خوشحالی او حاضرم جان بدهم! دوستم خیلی جا خورد ولی گفت خوش بحالت که چنین شوهر عاشقی داری که هیچ چیز و هیچ کس وسوسه اش نمی کند.
گرفتاری کار و تلاش برای خوشحال کردن من، سبب شد، رهام به مرور از ورزش سخت دست بکشد و بدنش از آن فرم همیشگی خارج شد، حتی فهمیدم متاسفانه بدلیل مصرف مواد و تزریق های سابق، بخش هایی از بدنش دچار ناراحتی ها و گرفتگی ماهیچه و سفتی پوست شده است البته دیگر برای من، خود رهام و رفتار عاشقانه اش مهم بود وتلاش کردم تا آن ناراحتی ها را هم به مرور از بین ببرم واو را به صورت یک انسان عادی در آورم.
در سومین سال ازدواج مان، یک شب از یک مهمانی برمی گشتیم، هر دو مشروب خورده بودیم، ولی رهام به شدت مست بود و من خیلی کم، به همین جهت رانندگی را بعهده گرفتم درست در آستانه ورود به پارکینگ خانه، با نور شدید چراغ یک اتومبیل، من کنترل از دست دادم و زمانی بخود آمدم، که دربیمارستان بودم و در همان لحظه اول سراغ رهام را گرفتم و گفتند تحت عمل جراحی است.
در آن ماجرا، اتومبیل روبرویی مقصر شناخته شد، کسی با من که بسیار کم مشروب خورده بودم کاری نداشت ولی 3 عمل جراحی پیاپی، رهام را تا مرحله ای پیش برد که پزشکان گفتند یا جان برسر این عمل ها می گذارد و یا بکلی فلج میشود. من داشتم دیوانه می شدم، بزرگترین متخصص را بر بالین او آوردم، ولی در نهایت بعد از 4ماه رهام بروی صندلی چرخدار بیمارستان را ترک گفت و درهمان حال که بغل اش کرده بودم، زیر لب گفت مرا برای ابد فلج کردی، ولی مهم نیست عشق چنین روزهایی هم دارد. رهام را به خانه آوردم و یک پرستار شبانه روزی استخدام کردم و خودم نیز در هر فرصتی مراقبش بودم ولی متاسفانه بعد از چندماه اخلاق رهام بکلی تغییر کرد، او مرتب غر میزد، ایراد می گرفت، پی بهانه می گشت، تا کم کم به من توهین می کرد، فحش میداد. من به سراغ یک روانشناس رفتم، در دو جلسه روانشناس نظر داد که باید تحت تراپی قرار بگیرد و من باید او را تحمل کنم، من همه سعی خودم را می کردم و گاه شبها تا ساعتها بیدار می ماندم تا اورا تحت مراقبت داشته باشم، روزها حداقل دو ساعت درون استخر با او شنا میکردم. او را ماساژ میدادم و خلاصه همه کار میکردم تا شاید روزی او دوباره سر پا بایستد.
در این ضمن اگر دوستان و فامیل به دیدار ما می آمدند و احیانا یکی از آقایان از من بدلیل لباس و یا آرایش و یا فداکاربودن تعریف میکرد، رهام عصبی میشد و می گفت لابد تو با اینها رابطه داری؟ من بارها با او خلوت کردم، به او فهماندم تلاش میکنم او را به فرم سابق حداقل در روابط زناشویی برگردانم، من تا آخر عمر با او خواهم بود، رهام می گفت تو بدلیل مقصر بودن در حادثه تصادف احساس عذاب وجدان می کنی وگرنه دیگر مرا دوست نداری!
یک شب که من محو بازی یک هنرپیشه در یک سریال شده بودم، ناگهان کتاب روی میز را به صورت من کوبید و گفت تو رویای هم خوابگی با این هنرپیشه را داری! من با اینکه صورتم مجروح شده بود، تحمل کرده و بعد از یک ساعت توضیح به او قبولاندم که هیچکس در زندگی مورد توجه من نیست. من اهل خیانت نیستم، تو می توانی هر لحظه ازطریق تلفن دستی و حتی تصویر زنده با من حرف بزنی. من حتی گاه زمان عمل جراحی دندان بروی بیماران، یک لحظه به رهام جواب می دادم و صحنه جراحی را هم به او نشان می دادم تا خیالش راحت باشد.
یکبار وسط اتوبان تلفن زد و گفت به من نشان بده که در اتومبیل تنها هستی! من با وجود سخت بودن این کار، سعی خودم را کردم و سبب شد به اتومبیل جلویی بکوبم، کلی خسارت ببار بیاورم، ولی هنوز رهام دست بردار نبود.
اینک 3 سال است همه این فشارها و توهین ها، درگیریها را تحمل کرده ام، ولی احساس می کنم طاقتم تمام شده و به روی کارم هم تاثیر گذاشته، در برخورد با اطرافیان گاه عصبانی میشوم و فریاد میزنم. من داشتم مقالات روانشناسی مجله جوانان، طلاق و سنگ صبور و یادداشت سردبیر را میخواندم باور کنید در طی 15 سال گذشته نه تنها ارتباطم با زبان و جامعه ایرانی حفظ شده، کلی هم آموخته ام با خود گفتم قصه ام را با شما در میان بگذارم واقعا من چه باید بکنم، هم رهام را دوست دارم و هم دلم بحالش می سوزد و هم رفتار و کردارش مرا کلافه کرده است. امروز من با چنین بن بستی چه باید بکنم؟
تندیس – ساکرامنتو

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی

به بانو تندیس از ساکرامنتو پاسخ میدهد

آشنایی شما با رهام در ایران آغاز شد. رهام از اندام خود وآنگونه که اشاره کرده اید با به رخ کشیدن ورزیدگی های جسمانی خود به شما نزدیک شد ولی در عین حال عقیده دارید که دانش آموختگی و آینده روشنی که در پیش داشته اید در تصمیم رهام نقش بسیار مهمی داشته است. در یک زمان کوتاه رهام بگونه ای عاشق شما شد که در هنگام بازگشت شما به امریکا از شت هیجان اشک می ریخت. مجموعه ی این حالات سبب شد اورا به امریکا بیاورید و با آنکه دوست داشتید زمان بیشتری را با او بگذرانید و از چگونگی رفتار و نگرش های او آشنا شوید به سبب اصرار او به ازدواج زودرس راضی شدید و از آن پس چون رهام تحصیل درستی نداشت و پیش از آن جز اندام سازی و ورزش راه دیگری را برای استقلال مادی پیدا نکرده بود به خانه داری پرداخت ووسائل رفاه شما را تا آنجا که ممکن بود فراهم کرد.
اما یک حادثه رانندگی که مقصر اصلی آن فرد دیگری بود سبب شد که رهام کمی از جلد پیشین و گفت وگوهای شیرین بیرون بیاید و شما را مقصر بداند. در حادثه رانندگی رهام آسیب فراوان دید ولی شاید مصرف الکل نقشی دراین میان بوجودآورده بود. مهم این است که متخصص شما را مقصر نشناخت. رهام در شرایط موجود زندگی را بر شما تلخ کرده ودچار توهم بسیار شدید شده است. حادثه دوم رانندگی به شما نشان میدهد که بیش از اندازه در اضطراب و نگرانی بسر می برید و باید به چاره جویی بپردازید.
اگر بخواهید به سبب پاکیزگی درون و آنچه ما «رفتارانسانی» می شناسیم رفتار کنید بهتر است رهام را به روانپزشک معرفی کنید. شاید نیاز به دارودرمانی داشته باشد و سپس با کمک روانشناس میزان تغییر او را برای ادامه و یا جدایی مورد بررسی قرار دهید. زمانی که رهام درمان شود آنوقت بهتر می توانید بدانید که آیا رهام امروز قابل تحمل است یا تغییر شخصیت او رهام «وابسته » را تبدیل به موجود خشن وبی علاقه ای ساخته است؟