1669-30

برای آخرین بار رو در روی شاهین نشستم. کلنجارها و گفتگوهای بی پایان و آزاردهنده ما بیشتر از دو ساعت و نیم به درازا کشید. مثل همیشه به هیچ نقطه مشترکی نرسیدیم والبته این دادوفریادها و درگیری ها در زمانی اتفاق افتاد که دختر شانزده ساله مان، سارا برای دیدن یک کنسرت خارجی به همراه دوستش از خانه بیرون زده بود. واقعیت ماجرا این است که ما به اصطلاح ایرانی های قدیم او را فرستاده بودیم دنبال نخود سیاه تا شاهد کشمکش های همیشگی من و شاهین نباشد. الان که این یادداشت را می نویسم، ساعت 7 بعد از ظهر است وشاهین عصبانی و بسیار افسرده و به شدت بهم ریخته از خانه بیرون زده است و نمی دانم به کدام قبرستانی رفته است یا می رود، خیلی هم برایم مهم نیست که چه غلطی خواهد کرد یا می کند، اما من تصمیم نهایی خودم را مدتهاست گرفته ام، چندین بار مشاوره با پزشک هم نتوانست اوضاع نابسامان من و شاهین را جمع و جور کند. اوایل زندگی ما مثل خیلی از زوج های جوان سرشار از عشق و دوستی و رویاپردازی بود. جملات عاشقانه، سفرهای متوالی، خریدها، رستوران ها و گشت و گذارهایی که حتی باعث شده بود من و شاهین به قول دوستان واقوام و آشنایان شیرین و فرهاد جمع باشیم. این عشق و عاشقی ها واقعا تا همین یکسال و نیم پیش هم ادامه داشت و با وجود به دنیا آمدن سارا و بزرگ شدن او تاثیری در روند زندگی ما اتفاق نیفتاده بود.همه چیز از سال قبل و ورود شرلی به خانه ی ما آغاز شد. ما به خاطر مشکلات مالی مجبور شدیم طبقه دوم خانه امان را اجاره بدهیم، در روزهای آغازین ورود شرلی، دختر جوان اروپائی هیچ اتفاق خاصی شکل نگرفت. ما زندگی امان را می کردیم و تنها ممکن بود سلام و علیکی با شرلی داشته باشیم. اما به مرور زمان احساس کردم شاهین نسبت به او حساس شده و تا حدودی اورا زیرنظر می گیرد، اوایل فکر میکردم یک شیطنت ساده است وبه مرور زمان حل میشود، چندین بار بدون اینکه شاهین متوجه باشد، او را زیرنظر گرفتم و دیدم که از پشت پنجره محو رفت وآمدهای شرلی است. زمانی که شرلی از استخرخانه استفاده می کرد. انگار شاهین می بایست هر طور شده و به هر بهانه ای خودش را پشت پنجره برساند و به دلایل واهی به داخل حیاط برود و بیاید. یکی دو بار غیرمستقیم با ایما و اشاره و کنایه به اوحساسیت خودم را بیان کردم اما انگار نه انگار که او گوش شنوایی داشته باشد. از حق هم نباید گذشت. شرلی از نظر قد و قامت و استایل زنانه فوق العاده زیبا و دلفریب بود. کم کم احساس می کردم که انگار علاقه ورابطه شاهین نسبت به من به مرور زمان کم و کمتر میشود. دیگر از آن شور و نشاط گذشته خبری نبود و من به عنوان یک زن بخوبی این بی تفاوتی را احساس می کردم پیش خودم حدس می زدم شاید مشکل از من باشد و لابد از نظر قد وقواره و هیکل روی فرم نیستم. شروع کردم به ورزش کردن و کلاسهای بدن سازی و تمرینات مختلف تا از این طریق بتوانم بی آنکه با شاهین در مورد این مسئله چالشی داشته باشم موضوع را ختم به خیر کنم. اتفاقا از جهاتی این حرکتها بسیار خوب بود و مرا دوباره به فرم ایده ال از نظر ظاهری برگرداند، به طوری که هم دوستان و فامیل شروع کردند به تعریف و تمجید ازوضعیت ظاهری من، اما در این میان نه تنها شاهین توجهی به من نمی کرد، بلکه علاقه و وابستگی اش به شرلی روز به روز بیشتر می شد و جسارت را به جائی رسانده بود که سارا را بهانه می کرد و به اتفاق او به استخر می رفتند و با شرلی معاشرت می کرد، تصمیم گرفتم به صورت جدی با شاهین در این مورد صحبت کنم، چند بار جر و بحث کردیم، اما شاهین زیر بار نمی رفت و به من می گفت تو توهم داری و بی خود و بی جهت میخواهی به من تهمت بزنی، از آنجائی که قرار داد ما با شرلی دوساله بود، راهی برای بیرون کردن او هم نداشتم و هر روز باید شاهد این کشمکش ها می ماندم، کم کم احساس کردم شرلی هم از آن حالت بی تفاوت قبلی اش به شاهین بیرون آمده و حالا گستاخانه با او رفت و آمد میکند، نمی توانم صد درصد بگویم آنها با هم رابطه دیگری هم داشتند، اما در همین حد و اندازه هم مرا هر روز عصبانی تر میکردند. در مقابل اعتراض های من به شاهین، او پوزخندی تحویل من می داد و می گفت که تو حسودی و به دیگران حسودی می کنی وحاضر نیستی کسی را زیباتر از خودت ببینی، به گونه ای به سارا فهماندم که از همراهی با شرلی و شاهین خودداری کند. حالا به جز استفاده از استخر، متوجه شدم که بعضی وقت ها شرلی وشاهین با هم قرار می گذارند و برای ناهار یا صبحانه بیرون می روند. داستان استخر رفتن آنها را با حضور خودم خنثی کردم و یک بار هم به صورت جدی با شرلی در مورد رابطه اش با شاهین صحبت کردم و او به راحتی همه چیز را کتمان کرد و اعتقاد داشت رابطه ای با شاهین ندارد و اگر یکی دو بار با هم به رستوران رفته اند به خاطر این بوده است که شاهین از او برای همکاری در کارهای بیزینس شرکتش دعوت کرده است.
حالا سارا هم تا حدودی از درگیریهای بین من و شاهین باخبر شده بود و رابطه ما هر روز سرد و سردتر میشد. تصمیم گرفتم به هر صورتی که شده است پولی را قرض بگیرم و شرلی را از خانه بیرون کنم. اما انگار شرلی هم خیلی در مورد برخورد من با خودش حساس شده بود و زیر بار نمی رفت که چند ماه باقیمانده را ندید بگیرد و خانه را خالی کند. اگر چه این ماجراهای داخلی خانه ی ما فقط و فقط محدود به من و شاهین و شرلی و تاحدودی سارا شده بود، اما ناخودآگاه روی روح و روان من تاثیر سختی گذاشته بود و باعث شده بود چندین بار به دکتر روانپزشک مراجعه کنم وحتی مجبور به استفاده از داروهای آرامبخش شدم. در بیرون از خانه اگرچه کسی از ماجرای من و شاهین اطلاع نداشت اما تاحدودی آوازه عشق و عاشقی و شیرین و فرهادی ما تحت تاثیر قرار گرفته بود و دیگر مثل سابق به گشت و گذار نمی رفتیم، مجبور شدم یک ماه از محل کارم مرخصی بگیرم تا شاید بتوانم خودم را از این مضحکه نجات دهم. هرچه با شاهین در مورد این ماجرا صحبت می کردم، می خندید و براین باور بود که من حسودی می کنم و او هیچ رابطه ای با شرلی ندارد، مجبور شدم یکی از دوستانم را به مدت دو هفته وادار کنم که در مورد شرلی و رفت و آمدهایش و روابط زندگیش پی گیری کند، نتیجه به دست آمده برایم بسیار تکان دهنده بود، شرلی از دوستان خانوادگی شوهرم بوده است و آنها مدتی دراروپا با هم زندگی کرده بودند و اگرچه رسما ازدواج نکرده بودند، اما به نوعی عاشق و معشوق یکدیگر بودند وحالا برایم این ماجرا شکل دیگری پیدا کرده بود. رو درروی شاهین نشستم و همه ی یافته های دوستم در مورد شرلی را برایش توضیح دادم… کمی مکث کرد. اشک در چشمانش و بعد برایم توضیح داد که هدفش فقط کمک کردن به شرلی است و هیچ رابطه ای با او ندارد، برایم گفته های شاهین غیرقابل قبول بود، شروع کرد به گریه کردن و هق هق گریه اش هر لحظه بیشتر می شد، چند روزی گذشت و دیگر او مثل سابق توجهی به شرلی نداشت. اما من هنوز درباره رابطه او مشکوک بودم و وقتی که دیروز برای آخرین بار با او حرف می زدم به نتیجه ای نرسیدم. اصلا نمی دانم چرا همه این اتفاقات را روی کاغذ آورده ام. چند صفحه ای را که خط خطی کردم جمع می کنم و داخل یک پاکت می گذارم و از خانه بیرون می زنم. بدجوری دلم گرفته است. نمی دانم چند ساعت در خیابان قدم زده ام که احساس می کنم دیگر پاهایم نمی کشند. با تاکسی به خانه بر می گردم. ساعت 11 شب است. طبقه بالا سوت و کور است و احساس می کنم که شرلی برای همیشه اینجا را ترک کرده است. چراغ طبقه پائین روشن است. داخل می شوم، شاهین و سارا با دسته گلی در آستانه در به استقبالم می آیند، بی آنکه حتی به آنها نگاه کنم به اتاق خوابم می روم و در را از پشت می بندم و روی تخت ولو می شوم، در تاریکی مطلق چشم هایم را می بندم، هنوز بر سر دو راهی هستم که چه کنم، آیا حرف های شاهین را باور کنم و او را ببخشم و یا برای همیشه از او جدا شوم؟
پریسا- شمال کالیفرنیا

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی
به بانو پریسا از لوس آنجلس جواب میدهد

همه ی دشواریها از آنجا آغاز میشود که زن و شوهر واقعیت های مهم زندگی را از یکدیگر پنهان نگاه می دارند. اگر موضوع زندگی مشترک شاهین و شرلی درست باشد او می توانست آنچه را که حادث شده بود برای همسرش روشن کند و دلیل یاری رسانی به شرلی را بگوید. در این گفت وگو روشن میشد که آیا با شرایط مالی زندگی آندو و اصولا با شرایط احساسی پریسا آیا یاری رسانی به یک دوست و یا همسر سابق تا چه اندازه میتواند مورد پذیرش باشد؟
نکته دیگر در این است که پریسا توجه شوهر را به شرلی فهمیده است. انسان به کسی که میخواهد یاری برساند از پشت پنجره به اندامش خیره نمی شود! این بیشتر یاری رسانی به خود است نه به دیگری دلیل این رفتار را پریسا به افزایش وزن خود نسبت میدهد. اگر مردی در رابطه با همسرش وفادار باشد افزایش وزن او را در دوران زندگی پذیرا می شود. یاری مرد این است که با توجه و مهر او را به سوی آنچه
ایده ال اوست همراهی کند. منظور از بیان این مسئله این مفهوم را دارد که بهانه جویی برای رفتن به سوی دیگری نباید این همه با انکار همراه باشد. زنی در گذشته با مردی بنام شاهین رابطه عاشقانه داشته است. با هم زندگی کرده اند. با هم رابطه جسمانی داشته اند امروز آن زن برای نزدیک شدن به آن مرد آمده است و خانه ای از او به اجاره گرفته تا یار را درکنار به بیند. اگر جز این است می توانست بدون آگاهی به شاهین به سوی دیگر ومکان دیگر برود. اینگونه سخنان که پنهانکاری را برتر از واقعیت به طرف تحمیل می کند، توهین به هوش و منش زن و یا شوهر است. با این همه پریسا همه ی حرفهای شوهر را پذیرفته است تا این زندگی را حفظ کند و بهتر است در این زمان با شوهرش به روانشناس مراجعه کند تا در ارزیابی ابتدایی روشن شود آیا بیماری افسردگی پریسا تا چه اندازه بوسیله چنین حادثه ای افزایش یافته و آیا او نیاز به دارودرمانی هم دارد یا نه.