1725-48

شبی که من زرین را درعروسی برادرم دیدم، بدون آنکه آشنایی قبلی داشته باشم، احساس می کردم او را سالهاست می شناسم بهرطریقی بود سرصحبت را با او باز کردم و بعد از یک ربع فهمیدم یکسال پیش طلاق گرفته و یک پسر7ساله دارد آخرشب شماره تلفنم را به او دادم و گفتم خیلی خوشحال میشوم بازهم شانس دیدارش را داشته باشم.
یک هفته بعد زنگ زد و گفت مرا ببخشید دیرزنگ زدم، چون پسرم بشدت سرما خورده بود و من ناچار شدم حتی او را نزد یک پزشک ببرم. ولی خوشبختانه حالش خوب است، گفتم مایل هستید شما و پسرتان را به شام دعوت کنم؟ گفت باید ازخودش بپرسم، گفتم خوشحالم که تا این حد به پسرتان احترام می گذارید، گفت پدرام پسرم بسیارعاقل و فهمیده است من گاه فکرمیکنم او حداقل 10سال از سن اش بیشتر می فهمد، تنها مشکل من این است که او به پدرش علاقه دارد و آخر هفته ها را با اومی گذراند، گفتم چه اشکالی دارد؟ گفت اشکال اش تغییررفتارش بعد ازآن دو روز است.
من دیگرادامه ندادم و یک ساعت بعد زنگ زد و گفت پدرام رضایت داده و مرتب میگوید قصد ازدواج داری؟ من هم میگویم چنین قصدی درمیان نیست ولی با انسان خوبی آشنا شدم و دلم میخواهد او هم آشنا شود.
زرین وپدرام همان شب مهمان من شدند وآنها را به یکی ازرستورانهای جالب لس آنجلس که کناریک دریاچه بود بردم، پدرام مرتب ازمن سئوال می کرد و میخواست همه ته و توی مرا درآورد، من هم خیلی ماهرانه علت طلاق پدر ومادرش را در زمان غیبت کوتاه مادرش پرسیدم و اینکه چه کاره است و او چرا به پدرش علاقه دارد.
پدرام هم گفت پدر ومادرم برسرمنشی پدرم که خیلی خوشگل بود و بیشتراوقات با ما می آمد به رستوران ها، سینماها،مهمانی ها و مادرم کم کم دچارحساسیت شد و کارشان به جرو بحث کشید و پدرم منشی اش را ترجیح داد، ولی بعد ازجدایی ازمادرم، نمیدانم چه اتفاقی افتاد که ازهم جدا شدند، پدرم سعی کرد دوباره با مادرم آشتی کند، ولی مادرم رضایت نداد، پدرم صاحب یک کمپانی بزرگ بیمه است و برای مادرم یک آپارتمان دو خوابه و یک اتومبیل و ماهانه 2هزاردلارتا 18سالگی من درنظرگرفت ومادرم مسلما با چنین شرایطی حاضرنیست دیگر با پدرم که اهل بخیه است آشتی کند. پرسیدم اهل بخیه چیه؟ گفت یعنی عادت به خیانت دارد و آنرا حق خود هم میداند!
من ازهوشیاری پدرام خوشم آمد، گفتم تو بعنوان مردخانه میتوانی بهترین تکیه گاه مادرت باشی، گفت من هم چنین عقیده ای دارم و مرتب به مادرم میگویم بدنبال ازدواج نرو، یک شکست دیگر تو را از پای می اندازد ولی مادرم می گوید میخواهم یکباردیگریک مرد عاشق کنارم باشد که راست بگوید و صادق باشد.
بعدازآن شب من درهفته دو بار با زرین و پدرام بیرون میرفتم، ولی ازاین وضع راضی نبودم، چون من وزرین خلوت خود را نداشتیم. تا بالاخره زرین را راضی کردم هفته ای یکبارمن واو باهم باشیم و پدرام را به خاله اش بسپارد دریکی دو مورد که پدرام مرا سئوال پیچ کرده بود درمیان حرفهایش گفت مادرم یک عیب بزرگ دارد، و آنهم حسادت شدید است. سوءظن، شک نسبت به مرد زندگیش، که دراصل قاتل یک زندگی آرام است! من از بکارگیری بعضی جملات پدرام حیرت می کردم، وقتی بیشترکنجکاو شدم فهمیدم شوهرخاله اش درایران دربازارتهران مغازه داشته و دارای اخلاق سنتی است چون یکی دو بار هم گفت مرد باید پرقدرت باشد، باید زورش به زنش برسد، او را زیرفرمان خود بگیرد!
رابطه من و زرین به مروراحساسی تر شد بطوری که زرین گفت همه خانواده مرا زیرذره بین گذاشته اند و ازسویی پدر پدرام همه جا عنوان کرده که من زن زندگی نیستم وگرنه تا امروز ازدواج کرده بودم. من بدون اینکه به نتیجه حرف خود بیاندیشم گفتم حاضری زن من شوی؟ زرین باهیجان مرا بغل کرده وگفت با همه وجود حاضرم و همین سبب شد ما دو ماه دیگرازدواج کنیم درحالیکه من احساس میکردم با وجود صمیمیت و رفاقتی که میان من و پدرام بوجودآمده بود، اوچندان خوشحال نیست وحتی یکبار بمن گفت شما دارید می خندید ولی خبرندارید که پدرم درخانه بزرگ خود تنها نشسته و گریه میکند!
من حرفی نزدم ولی احساس خطرکردم و با خود گفتم با چنین تفکری این پسرزندگی ما را به بن بست می کشد و بهمین جهت من یک شب به زرین گفتم آیا پسرت ازاین وصلت خوشحال نیست؟ اگرچنین است چه تصمیمی دارد؟ آیا نزد پدرش میرود؟ آیا مشکل برای ما بوجود نمی آورد؟
زرین همه این حرفها را رد کرد و گفت اولا اختیارزندگی من دردست پسرم نیست دوم اینکه اگراو پدرش را ترجیح می داد ویا میدهد خیلی خوش آمده، من خوشحال هم میشوم.
زندگی ما با عشق شروع شد، من همه کارمیکردم تا نه تنها زرین، بلکه پدرام هم خوشحال باشد. همه آنچه سبب سرگرمی یک پسرهفت هشت ساله می شد، برایش تهیه کردم، مرتب او و دوستانش را به اماکن تفریحی می بردم.
بعد از مدتی بیش ازآنچه من تصورمیکردم، پدرام به من نزدیک شد و می گفت پدرش با زنی دوست شده که اصلا به دردش نمی خورد و او ترجیح میدهد زیاد درخانه پدرش نماند، بعد صحبت ازتلاش دوباره پدرش برای برگرداندن مادرش کرد و گفت پدرم حتی به خرید یک خانه یک میلیون ونیمی حاضر است تا مادرم را وادار به طلاق بکند، بعد هم میخواست بمن بفهماند که مرا ترجیح میدهد واز اینکه پدرش چنین نقشه ای کشیده ناراحت است، البته هربار هم می گفت مادرم را در جریان نگذارید تا اگرآنها باهم تماس گرفتند من شما را خبرکنم!
دو سه ماه بعد من باورم شده بود پدرام واقعا از پدرش دورشده، به بهانه خرید کفش ورزشی بیرون رفتیم و او حرف از پدرومادرش را پیش کشید و گفت من نمی خواستم به شما بگویم که پدر ومادرم چندین بار تلفنی باهم حرف زدند ومادرم به پدرم گفت من الان شوهردارم، نه تنها حاضرنیستم به خانه تو بیایم بلکه از نصرت می ترسم، او مرد متعصب و جدی است.
من یکی دوبار خواستم به زرین هشدار بدهم وحتی حقیقت را بگویم ولی ترسیدم اومراقب ارتباطات خود باشد و من ازحقایق پشت پرده بی خبربمانم. یکروز پدرام خبرداد که آنها قراردیدار دارند و مادرم دوش گرفته و لباس شیک و سکسی پوشیده و به دیدارش میرود من برجای خشک شدم و گفتم میتوانی ثابت کنی، اگر این کار را بکنی من 500 دلارجایزه می دهم.
پدرام آنروزمرابه نزدیک خانه پدرش برد، که مادرش با او ربرو شد ولی بدلیلی حاضرنشد بدرون خانه برود و با هم بیک رستوران ساحلی رفتند و من که بشدت ناراحت شده بودم دو سه بار خواستم به زرین تلفن بزنم ولی پدرام مانع شد و گفت مطمئن باش اتفاقات دیگری هم در راه است، من حیران بودم که یک پسر9ساله چگونه درجریان این رویدادهاست وخوشحال بودم که با من چنان دوست شده که می کوشد چشم و گوش مرا باز کند.
یکی ازروزها خانم جوان و زیبایی سرراه من پیدایش شد که خود را دخترخاله زرین معرفی کرد و گفت بدنبال کار میگردد، من جلوی اتومبیل ایستاده و برایش کلی توضیح دادم وخداحافظی کردیم وهمان شب که اتفاقا پدرام به خانه پدرش رفته بود، ناگهان زرین با گریه و خشم و فریاد مرا متهم به خیانت کرد و گفت از تو انتظارنداشتم، من گفتم چه خیانتی؟ گفت با دخترخاله ام قرارومدارگذاشتی، تا فهمیدی او طلاق گرفته، برایش دام گستردی! من ناگهان جوش آوردم گفتم این تو هستی که به من خیانت میکنی، تو را دیدم که با پدر پدرام دیدارکردی وحتی بیک رستوران رفتی، ازارتباط های تلفنی تان هم خبردارم. زرین بیشتر به گریه افتاد و گفت این یک دیدارسرنوشت ساز برای پدرام بود، چون پدرش قصد سفر6 ماهه به اروپا را دارد من سخت نگران هستم و می خواستم واقعیت را بدانم و چاره اندیشی کنم چون پدرام ازاین سفرپدرش به شدت غمگین است بعد از یک ساعت گپ و گفتگو، گریه وخشم وخنده فهمیدیم که پدرام با نقشه حساب شده ای تدارک جدایی ما را دیده و میخواهد به هرطریقی شده مادرش را دوباره به سوی پدرش برگرداند.
من که هاج وواج مانده بودم به زرین گفتم دیگرتحمل دیدن و زندگی کردن زیریک سقف را با این پسرندارم تو باید یکی ازما را انتخاب کنی، زرین مستاصل و نگران و دستپاچه داد می زد و می گفت من چگونه دورپسرم را خط بکشم؟ براستی من درشرایط خاصی هستم، نمی دانم بعد از بازگشت پدرام از سفر 10 روزه با پدرش چکنم؟ واقعا با فکر دیدن پدرام تنم می لرزد، و همه افکارم درهم می ریزد.
نصرت- لس آنجلس

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای
خانوادگی به آقای نصرت از لوس آنجلس پاسخ میدهد

زندگی عاشقانه ای را با زرین آغاز کرده اید، درحین آشنایی و دیدار از زرین متوجه شدید که او دارای فرزند با هوشی است که بقول مادرش دهسال بزرگتر از سنش در مسائل اظهارنظر می کند. آنچه از نظرعشق و احساس دوجانبه بود بنظر طبیعی میرسید ولی باید درنظر داشت درهر ازدواج بویژه زمانی که یکی از دونفر که بیکدیگرعلاقمند هستند و دارای فرزند از همسر پیشین است، بهتر است که از نظرروانشناسی و یا مشاور خانواده در این مورد استفاده شود. آمارها نشان میدهند که بسیاری از ازدواج ها پس از مدتی فقط بدلیل بازتاب و نگرش های منفی «بچه ها» بهم خورده است. منتهی درارتباط شما و زرین، فرزند او بدلیل هوشمندی از راه دیگری برای بهم زدن زندگی مادرش با شما استفاده کرد و خیلی طول کشید که شما دو نفر بتوانید بفهمید که آیا حوادث پی در پی برای هر دوی شما ریشه در چه اقداماتی دارد؟ و بالاخره پای پدرام بمیان کشیده شد و مشخص شد که او طراح برنامه بهم زدن زندگی شماست.
اینک پس از این تجربه هم چنان برسر دو راهی ادامه زندگی و یا دورشدن و جدا شدن هستید. باید درنظر داشت تا زمانی که شما مشکل اصلی را که وجود کودک از ازدواجهای پیشین را درجلسات خانواده درمانی حل نکنید این مشکل را با خود حمل خواهید کرد. پدرام با پدرش به سفر رفته است و شما مادر او را در تصمیم گیری بسیار دشواری قرار داده اید. بنظرمن وقتی پدرام از سفربازگشت با او حرف بزنید و با هم به روانشناس مراجعه کنید. ممکن است او نسبت به پدرش احساس گناه داشته باشد، نمیدانیم در زندگی گذشته آیا همان رفتاری را که با شما کرده است با دیگری هم انجام داده است؟ بهر روی این پسر با بچه های دیگر تفاوت دارد و باید درحضور روانشناس و حتی پیش از جلسات خانوادگی او بتواند به تنهایی از یادآوری های گذشته خود را رها کند تا بتواند در رابطه با شما و سایرین درصلح و صفا زندگی کند.