1736-35

«سمیرا» یکی ازدخترهایی بود که درعروسی برادرم، به من معرفی کردند و گفتند آماده ازدواج است. سمیرا بلند قامت، لاغراندام، شیکپوش وخوش سروزبان بود. بقول رعنا خواهرم ازهرجهت ایده ال بود وکلی هم چشم بدنبال اش بود. خود سمیرا بعد از معرفی، یک بشقاب پلو برای من آورد و کنارم درهمان میز ما نشست و سرصحبت را باز کرد، اولین حرفش درباره ازدواج، نامزدی و یا عاشق بودن من بود، من حیرت زده پرسیدم چرا این سئوالات را می کنید؟ به دختری که کمی دورتر از ما نشسته بود، اشاره کرد و گفت برای آن خانم ماموریتی انجام میدهم! خندیدم و گفتم لابد خودتان کنجکاو هستید؟ گفت البته هر دختری درمورد هرمردی کنجکاو است. گفتم من به شما جواب میدهم، نه به آن خانم!
درهمان لحظه هم من پرسیدم شما چی؟ گفت دو بار نامزد کردم، بی نتیجه بود، هر دوشان بسیار خسیس وکم سواد بودند.
گفتم اگر من شما را به یک شام دعوت کنم، تشریف می آورید؟ گفت نیازی نیست، شما آخر هفته آینده بیائید به جشن تولد من، می توانیم کلی حرف بزنیم، گفتم میان آن همه جمعیت؟ گفت کل مهمانان 12 نفرهستند. من با میل پذیرفتم و با یک هدیه قشنگ به خانه اش رفتم، که البته خانه پدر ومادرش بود، خانواده ای بسیار گرم و صمیمی داشت من همان شب به سوی سمیرا جذب شدم و خیلی سریع تر ازآنچه تصورمیرفت، ما با هم صمیمی شدیم و من او را به یک کروز دعوت کردم و بعد هم ازدواج کردیم.
زندگی ما پرازشوروهیجان بود، چون دوستان خوبی داشتیم، آخر هفته ها دورهم جمع می شدیم، بجای رستوران و بریزوبپاش، غذای خانگی تهیه می کردیم. خوشبختانه بیشتر زوج ها هم تحصیلکرده و فهمیده وازخانواده های خوبی بودند. درهمان روزها یکی از زوج ها تصادف کردند همه ما جمع شدیم، چه در بیمارستان و چه درخانه مراقب شان بودیم، بصورت کشیک شبها هم با آنها می ماندیم و 3 دختر و پسرشان را چون فرزندان خود مراقبت می کردیم، بطوری که خواهرشان که از لس آنجلس آمده بود، بعداز 2 روز گفت نیازی بمن نیست شما ازفامیل هم مهربانتر هستید.
درست یک ماه ونیم طول کشید، تا آنها سرکار بازگشتند و ما هیچکدام کوتاهی و قصوری نکردیم، تا آنجا که یخچال و فریزشان هم پرازغذا شده بود ودرست دو ماه بعد برسر یک ماجرای خانوادگی میان زوج دیگری اختلاف شدید بروزکرد، زن به خانه مادرش در شیکاگو رفت و مرد افسرده درخانه مانده بود. ما با کشف ریشه این اختلاف و گفتگوی با فامیل دوطرف، یک جلسه مشترک تشکیل دادیم که بعضی حضور داشتند و بعضی روی اسکایپ، به گفتگو پرداختیم و ریشه اصلی را که ازوجود مادر شوهر و مادرزن بود پیدا کردیم و از بخت ما هر دو زنهای تحصیلکرده ای بودند و با منطق و تکیه برعشق فرزندان شان، بقول گروه، از خرشیطان پائین آمدند و دو خانواده آشتی کرده و زن و شوهر به پایگاه خود بازگشتند درجمع ما از زوج ایرانی، امریکایی، هندی، اسپانیایی و آلمانی حضورداشتند، همه درنهایت تفاهم با هم دوستی داشتند.
من و سمیرا دلمان بچه می خواست، ولی بدلیل اینکه کمپانی بمن پیشنهاد یک ماموریت یکسال ونیم به چین را داده بود، هر دو به این نتیجه رسیدیم، تا درمورد ماندگاری طولانی مان در واشنگتن مطمئن نباشیم، بهتر است بچه دار نشویم وحداقل پیش بینی کردیم که میان 4 تا 6 سال باید صبرکنیم.
یک رابطه پنهانی میان یکی ازخانمها با یکی ازآقایان، دو سه زوج را که درجریان بودند، ناراحت و نگران کرده بود. البته از زوایایی شاید به آن خانم حق می دادند که دنبال یک راه احساسی بگردد، چرا که شوهرش در نهایت رفیق دوستی و رفت وآمد، درابراز احساسات و همچنین خرج کردن و هدیه دادن بسیارخسیس بود، خانم آن آقا هم میگفت بدون عشق ازدواج کرده وسرانجام با وجود کلی نکات مشترک، روزی طلاق می گیرد!
من یکی دو بار به آن خانم گفتم بهتر است یک تصمیم قطعی بگیرد، اگر براستی قصد ادامه زندگی با شوهرش را ندارد، طلاق بگیرد و بدنبال زندگی خود برود، می گفت نگران دو پسرم هستم، آنها به من و پدرشان عشق عمیقی دارند و جدایی ما، آنها را بشدت می آزارد. من عقیده داشتم، با بچه ها که 12 و 16 ساله بودند، میشود به راحتی حرف زد، آنها را قانع کرد و قبل ازآنکه درگیری و کدورتی پیش آید، راه خود را جدا کنند. آن خانم قول داد، ولی یکروز شوهرم گفت شاید برایت عجیب باشد، ولی شوهراین خانم را با دختری بسیارجوان دریک کافی شاپ دیدم، خیلی راحت گفت دوست دختر جدیدم است گفتم چرا؟ گفت زنم هم دوست پسردارد! خوشبختانه با مأموریت جدید شوهرم، من هم با او همراه شدم، حدود 8 ماه به چین رفتیم، ولی با دوستان درارتباط بودیم دربازگشت متوجه شدیم ماجرای آن زن و شوهرش کاملا رو شده و آنها درآستانه جدایی هستند، ما هم دربازگشت در پی بچه دارشدن بودیم که سمیرا خبرداد مهمانی در راه دارد، من از شوق یک اتاق درخانه اختصاص به مهمان تازه دادم، همه نوع مبلمان، اسباب بازی و خلاصه وسایل سرگرمی برایش پیشاپیش آمده کردم. خواهر بزرگم از آلمان آمد، تا مراقب سمیرا باشد. من درست درآستانه وضع حمل برای یک ماموریت دو هفته ای به سانفرانسیسکو رفتم، ولی مرتب با سمیرا در تماس بودم، تا یک شب خبر داد راهی بیمارستان است می خواستم همان شب برگردم ولی سمیرا و خواهرم اصرارکردند صبرکنم، بعد از وضع حمل با راحتی خیال برگردم.
فردا صبح خواهرم زنگ زد، صدایش سنگین بود، پرسیدم برای بچه اتفاقی افتاده؟ گفت نه، گفتم برای سمیرا؟ گفت نه. گفتم پس چه شده؟ گفت راستش بچه ای با پوست کاملا تیره بدنیا آمده، سمیرا دچار وحشت شده و من هم گیج شده ام.
من فورا برگشتم به واشنگتن دی سی، دیدن نوزاد مرا هم شوکه کرد. سمیرا حاضر نبود مرا ببیند، با دکترحرف زدم تا یکی از دکترها گفت ژن خودت، DNA خود شماست، بچه شماست، ولی پوستش تیره شده است، با یک پزشک دیگر حرف زدم او هم همه آزمایشات رادید و گفت بچه شماست، گفتم پس پوست تیره چرا؟ گفت گاه پیش می آید، یک ژن قدیمی در وجود یکی ازشما، این مسئله را سبب میشود.
سمیرا دیشب به من زنگ زد و گفت من هم گیج شده ام، ولی اگرفکر می کنی در ذهن خود تردیدی داری، یا در زندگی می خواهی این مسئله را پیش بکشی و مرا متهم بکنی، بهتر است همین حالا از هم جدا شویم و من واقعا درمانده ام که چکنم؟
راستین – واشنگتن دی سی

دکتردانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگردشواریهای خانوادگی
به آقای راستین از واشنگتن دی سی پاسخ می دهد

بدون نگاه به بخش یکم درد دل آقای راستین در این رابطه دو موضوع را مورد بررسی قرار میدهم، یکم آنکه ایشان بیش از اندازه در حل مشکلات افرادی که با او آشنا بوده اند دخالت کرده اند. گرچه موفقیتی هم بدست آورده بودند ولی مشکل در این است که گاه می تواند مثل شمشیر دو لب عمل کند و سبب ایجاد اشکال بشود. ولی مشکل اساسی آقای راستین با سمیرا در این است که هر دو از اینکه فرزندی دارند که به گونه ای از نظر پوست نماینده چهره هیچیک از آندو نیست دچار شگفتی شده اند. در این مورد با اینکه به پزشک هم مراجعه کرده اند و برای آنها تشریح شده است که این حادثه میتواند اتفاق بیافتد هنوز از نگرانی بیرون نیامده اند.
در جنین شناسی و قوانین مربوط به ارث پاسخ چنین مشکلی آسان داده میشود، یکم آنکه DNAپدر ومادر نشان داد که نوزاد فرزند آنهاست. از نظر قوانین ارثی (قانون مندل) بیان کننده این واقعیت است مثلا ممکن است پدر و مادر بزرگ ها و یا حتی تا هفت نسل پیشین آنها بتواند درامتزاج دو انسان با یکدیگر چنین نتیجه ای را ببار بیاورد. یعنی ژن های مکتوم پس از گذر از چند نسل درنسل دیگر «بارز» بشود.
پس از این آگاهی نباید مسئله ای ازنظر اعتماد زن و وشوهربه یکدیگروجود داشته باشد ولی خیلی ها ممکن است در توضیح این حادثه برای افراد فامیل وآشنایان دچار نگرانی شوند. این موضوع را برای افراد بسیار نزدیک فامیل می توانند تشریح کنند برای بقیه هم احتیاجی به تشریح نیست چون ابدا به آنها مربوط نیست!