امیر به همه گفته بود، که سالها خواب مرا می دیده، آرزوی دیدار مرا درواقعیت داشته، تا مرا در دالاس در یک رستوران ایرانی می بیند  وهمه لحظه اول عاشق من میشود. با توجه به چنین دیدگاهی، من می باید خوشبخت ترین زن فامیل و آشنایان خود باشم که چنین نبود.

من با امیر خیلی زود دوست شدم، چون او ازهمان روز اول حرف ازدواج میزد واینکه آرزویش 4 فرزند است. ازدواج مان بدون حضور خانواده هایمان انجام شد، امیر بعنوان موزیسین با خوانندگان معروف همکاری میکرد و مرتب روی صحنه ها می آمد و چه خواننده و چه مردم او را تشویق می کردند، همان اوایل زندگی مشترک مان، یکبار روی صحنه بمن اشاره کرد و آخر شب هم گفت من با تشویق شما زنده ام ولی امشب را به تنها عشق و همسرم رزا تقدیم می کنم.

بعد ازآن شب، دیگر چنین سورپرایزی نداشت. گاه مجبور می شد با خوانندگان به شهرهای مختلف و حتی کانادا برود. من بدلیل پذیرش شرایط شغلی اش اعتراضی نداشتم و با او کنار می آمدم، در زمان غیبت اش خواهرم الهه به خانه ما می آمد و من تنها نبودم.

من یکبار حامله شدم ولی جنین را انداختم، پزشکان هم توصیه کردند برای مدتی حامله نشوم، تا یک دوره دوا و درمان را بگذرانم البته امیر دیگر اون هیجان اولیه را برای بچه دارشدن نشان نمی داد، من هم با وجود اشتیاق به مادر شدن، بدلیل توصیه پزشک صبر پیشه کردم یکبار که در یک کنسرت امیر با نوازندگی اش توجهات را جلب کرده بود، یک خانم جوان و زیبا یک دسته گل جلوی صحنه به او داد و درگوش اش حرفی زد و رفت من کنجکاو شدم و زمان بازگشت به خانه از او پرسیدم اون خانم چی توی گوش تو گفت؟ امیر ناگهان برآشفت و گفت خواهش می کنم به کار من دخالت نکن، ازاین منظره ها همه عمرت خواهی دید، ابدا حساسیت نشان نده، اینها طرفداران ما هستند، و همان حد هم احساسات نشان میدهند و باید آنها را آزاد گذاشت، من گفتم ایرادی به احساسات آنها ندارم، ولی بارها به چشم دیده ام که حتی همسران خوانندگان معروف هم دربرابر اینگونه احساسات عکس العمل نشان میدهند و خود را جلو می اندازند که طرف بفهمد و برود پی کارش. امیر گفت من توی ذوق این آدم ها نمی زنم بنابراین بهتر است خودت را از این حیطه کنار بکشی! من دیگر بحثی نکردم ولی بهرحال دلخور شدم تا کم کم نسبت به سفرهایش حساس شدم و به چشم دیدم در سفرهای طولانی ده پانزده روزه اغلب خوانندگان معروف همسران و یا دوست دخترهای خود را هم می برند ولی امیر بکلی مرا از محیط کاری خود دور نگهداشته بود و یکبار هم که با همسر یکی از خوانندگان حرف زدم گفت اگر می خواهی زندگی ات را حفظ کنی چشم و گوش ات را ببند و بی خیالش باشی! من خیلی سعی کردم چنان باشم، ولی برایم آسان نبود، چون شوهرم را دوست داشتم و توقع زیادی هم نداشتم، همین که حوادث و رویدادهای محیط کارش را با من قسمت می کرد من راضی بودم و گاه مرا با خود به سفری می برد. از جمله گاه به مناسبت کریسمس و سال نو و نوروز که سفرش چند هفته طول می کشید اجازه می داد من هم با هزینه خودم بدنبال او میرفتم، خوشحال می شدم، ولی نه تنها او اجازه نمی داد بلکه همسران آن هنرمندان هم بی خیال بودند و غیرت شان را درون جعبه بی خیالی بسته و کنج خانه گذاشته بودند. 

بعد از مدتی احساس می کردم امیر تا حد زیادی نسبت به من بی تفاوت شده است با خودم می گفتم ما که هنوز حتی به مرز 45 سالگی هم نرسیده ایم نباید اینقدر بهم بی حال و بی تفاوت باشیم! تا آن زمان از سفر کانادا برگشته بود، ساعت یک نیمه شب بود من از پشت پنجره نگاه کردم خانمی او را رسانده بود، بعد هم برایش بوسه فرستاد و رفت. من عصبانی شدم و گفتم این یکی دیگر کی بود؟ گفت چه می دانم یک راننده اوبر ! گفتم ساین اوبر نداشت، گفت از دور ندیده ای باو گفتم من به لیست کردیت کارت نگاه می کنم، گفت اگر همین جا تمام اش نکنی جدا میشویم، گفتم من آماده ام، گفت پس من میروم از همین امشب هتل، تا تکلیف مان روشن شود و بدون اینکه به اشکهای من توجه کند، چمدان اش را بست و رفت. من آن شب تا صبح اشک ریختم و بربخت بدم لعنت فرستادم.

راستش نمی دانستم چکنم، چون امیربکلی خودش را از زندگی من کنار کشید. من خوشبختانه کار میکردم و درآمدی داشتم و او حتی به هزینه های زندگی من هم اهمیت نمی داد و هرچه هم تلفن می کردم جواب نمی داد، فقط یکبار تکست فرستاد که پس چرا تقاضای طلاق نکردی؟ 

من حقیقت را بخواهید نمی خواستم دربرابردوستان و  فامیل کوچک شوم، به خواهرم گفتم که امیر مرتب در سفرخارج است به مادرم می گفتم این بار شاید جلوی کارش را بگیرم و با همین وضع پیش میرفتم که یکروز در استارباکس خانمی به من نزدیک شد و گفت تو هنرپیشه هستی؟ گفتم نه، گفت در فیلم ها بازی کردی؟ گفتم نه، گفت حاضری در سریال بازی کنی؟ در یک لحظه حس انتقام از امیروجودم را پر کرد! گفتم بله آمادگی دارم آن خانم به من کارتی داد و گفت فردا به من زنگ بزن، تا ترتیب بازی تو را بدهم، گفتم لخت بازی نمی کنم، گفت نیازی به لخت شدن نیست فردا زنگ زد م و آدرس داد، من هم رفتم، یک دفتر بزرگ بود، کلی رفت وآمد در آن جریان داشت، دو بار از من تست گرفتند، به آن خانم گفتم من لهجه دارم، گفت اتفاقا لهجه ات شیرین است، دوست دارم. بعد گفت دو سه نقش کوتاه بعنوان ویترس رستوران داریم، حداقل هر بار 5 هزار دلاردستمزد می گیری تا بعد اضافه شود، من هیجان زده گفتم کی شروع بکار می کنیم، گفت ابتدا باید قرارداد را امضا کنی، دو هفته بعد من اولین نقش را امضا کردم، در یک سریال حدود 3دقیقه ای داشتم، کارگردان از شیوه بازی من خوشش آمد. 

درمدت 3 ماه که من بکلی از امیر بی خبربودم، در  6 قسمت سریال بازی کردم. کل دستمزدم بالای 35 هزاردلاربود البته اصل دستمزد بالاتر بود، که تعدادی را بابت فکس بعد هم ایجنت و بیمه بر می داشتند. من خالص این مبلغ نصیبم می شد. یکروز زمان بازی ناگهان یکی از دوستان قدیمی امیر را دیدم که پشت صحنه، یکی از مسئولان نور بود، خودش را بمن رساند گفت از دیروز تا حالا تماشایت می کنم، باورم نمی شود، واقعا خودت هستی، ولی امیرچگونه اجازه داده؟ گفتم من و امیر درحال جدایی هستیم. گفت شما زن و شوهر خوبی بودید گفتم بله ولی طرفداران شوهرم او را از من گرفتند. 

دو شب بعد ناگهان امیر وارد خانه شد. یک دسته گل روی میز گذاشت و گفت راستش جدایی از تو سخت است، گفتم ولی جدایی از تو سخت نیست، گفت خودت را لوس نکن ماجرای بازی درسریال چیه؟ درحالیکه خیلی دلم برایش تنگ شده بود و میخواستم بغل اش کنم جلوی خودم را گرفتم و گفتم تازه اول راه است، گفت ولی من اجازه نمی دهم، گفتم تو حدود 6ماه است مرا میان زمین و هوا رها کردی و رفتی، حتی نپرسیدی زندگی من چگونه می گذرد، آیا مریض نشدم، نیاز به چیزی ندارم، گفت خساسیت هایت را می فهمم، اما اگر بخواهی دست از این کار می کشم و تو میدانی که عاشق این کار هستم، ولی بخاطر تو بدنبال کار دیگری میروم، ولی ابتدا قسم ات میدهم به من بگو که با هیچکس رابطه نداشتی. گفتم تو اول بگو گفت من با یک خانمی مدتی رابطه داشتم ولی  الان با هیچکس. گفتم هم برای جواب این سدوال ات و هم تصمیم در مورد زندگی با تو فکر کنم باید دو هفته به من وقت بدهی گفت حرفی ندارم و من در همین خانه، در اتاق دیگری می خوابم تا تو تصمیم بگیری. 

راستش من با کسی نبودم ولی نه تنها نمی توانم امیر را بخاطر رابطه اش با این خانم، بلکه با دخترها وزنهای گذشته ببخشم ولی در ضمن دوستش دارم و مانده ام چکنم. 

رزا لس آنجلس

دکتردانش فروغی روانشناس بالینی ودرمانگردشواریهای خانوادگی به آقای فرهاد ازلندن پاسخ میدهد

همانگونه که اشاره کرده اید زندگی با هنرمندان کار ساده ای نیست. گرچه دیداری که با امیر داشته اید نشاندهنده یک علاقه ی دو جانبه ایست که در کوتاه مدت بوجود آمده است ولی اشکال اساسی به پس از ازدواج شما ارتباط پیدا می کند. نکته یکم در احساسی است که معمولا خانمها پس از آنکه فرزند خود را درماههای نخست حاملگی  از دست میدهند بوجود می آید. از آن پس بانوان نیاز به توجه بیشتراز سوی همسران خود دارند ولی پس از این حادثه، توجه اطرافیان به امیربویژه زمانی که او بروی صحنه می رفت گرچه درابتدا با بردباری شما ایجاد دشواری  نمیکرد ولی نخستین باری که بانویی برای او دسته گلی بروی سن برد آن نگرانی خفته و پنهان در وجود شما خودنمایی کرد. اینها دشواری شما نیست که همسرخود را برای خود می خواهید. واقعیت این است که این رفتار امیربود که توانست شما را تا سرحد استقبال وورود به صحنه های فیلم بکشاند. یک بانوی کارآمد که پیش از ازدواج خود توانایی ایجاد درآمد داشت این بار میخواست به شوهرش نشان دهد که اگر تو در روی صحنه میخوانی و می نوازی منهم میتوانم در فیلم به درخشم و جلب توجه کنم. درواقع شما هم عایدات تازه ای را به رخ کشیدید و هم هنر خود را در صحنه ها آشکار ساختید درحالیکه هم چنان به شوهرخود علاقه داشتید بازی در فیلم را بعنوان یک مسکن بکار برده اید.

دراین زمان امیرازآنچه کرده است پشیمان است و میگوید که همچنان شما را دوست دارد ولی با خود در ستیزهستید که عشق تازه او را بپذیرید یا نه؟ بنظرمن امیر همان مرد سابق است مگر آنکه با شما درجلسات روان درمانی درخود ایجاد تقصیر کند! درواقع او میتواند از هنرخود سود ببرد ولی این عمل نباید راهی برای بی وفایی و  ایجاد تنش و نگرانی برای شما باشد. درجلسات روان درمانی پاسخ خود را خواهید یافت.