1561-74

در یک کارگاه نقاشی من با زهره آشنا شدم، زهره تابلوی قشنگی از یک مادر و نوزاد کشیده بود که مرا سخت تحت تاثیر قرار داد. سر صحبت را با او باز کردم. برایم گفت که با گرین کارت قرعه کشی به امریکا آمده، هیچکس را در اینجا ندارد با وجود نقشه بازگشت به ایران، پدر ومادرش به شدت مخالفت می کنند و او که سابقه نقاشی و حضور در نمایشگاه ها را داشته، می کوشد تا شغلی مناسب با آن حرفه پیدا کند، که به جایی نرسیده است.
من شماره تلفن دستی و محل کارم را به او دادم و 24 ساعت بعد تلفن زد و به دیدار من آمد، گفت شدیدا نیاز به کار دارد، گفتم کار نیمه وقتی در کمپانی خودم دارم، که حقوق زیادی هم ندارد، گفت می پذیرم، بشرط اینکه بیشتر کمکم کنید.
من قبل از آنکه به عاقبت این دوستی فکر کنم، شروع به کمک و راهنمایی کردم و 3 ماه بعد هم احساس کردم عاشق زهره شده ام. زهره خوش اندام و زیبا، طناز بود و مرا کاملا شیفته خود کرده بود. در همان نزدیکی محل کار برایش آپارتمانی اجاره کردم و تقریبا هرشب با هم شام میخوردیم. به مرور از زندگی مشترک حرف زدیم و من به مجرد از راه رسیدن مادرم، ترتیب ازدواج را با زهره دادم و او را به خانه خود آوردم.
زهره بلافاصله یکی از اتاق ها را به کارگاه نقاشی خود مبدل کرد، من هم کمکش کردم، تا همه وسایل لازم را تهیه کند و از یک خانم نقاش با سابقه هم کمک گرفتم تا او را بیشتر تعلیم بدهد و با هنرمدرن آشنا سازد.
زهره خیلی خوب بلد بود مرا بدنبال خود چون سایه بکشاند، اغلب اوقات در خانه نیمه لخت و یا حتی عریان راه میرفت و می گفت میخواهم شوهرم هر لحظه هوس مرا بکند، با من عشقبازی کند! دوستان و اطرافیان همه زیبایی زهره را می ستودند و حتی بارها درخیابان و گذر از او می پرسیدند آیا مدل و یا ستاره است؟
من به تابلوهای رنگارنگی که زهره می کشید خیره می شدم وهنرش را می ستودم. یکی دو تا از دوستانم مرتب از من می پرسیدند این فرشته را از کجا پیدا کردی؟ یکی دو نفر می گفتند مراقب باش زن زیبا داشتن آسان نیست. تا یکی از دوستانم با دیدن تابلوهای زهره، بمن گفت اسراری در پشت این تابلوها نهفته است، پرسیدم چه اسراری؟ گفت اگر خوب دقت کنی، در بیشتر تابلوها چهره مردی دیده میشود که گاه در پشت ابرها و گاه در هاله ای از نور و یا در میان جنگل ها دیده میشود. من که تا آنروز به این مسئله توجهی نکرده بودم، در غیبت زهره، همه تابلوها را زیر و رو کردم و براستی در لابلای رنگها، گلها و درختان و کوه ها، یک چهره دیدم، چهره مردی که لبخند می زند ولی چنان در هاله ای از نور و رنگ فرو رفته که چهره اش کاملا آشکار نیست.
یک شب در این باره با زهره حرف زدم، با خنده گفت این یک کار غیرارادی است، من از قصد نیت خاصی این چهره را نمی کشم، شاید در ضمیر ناخودآگاه من، قصه ای، رازی خوابیده که من بی خبر هستم، ولی اصولا آنرا جدی نگیر. من سعی کردم مسئله را جدی نبینم و مدتی گذشت و متوجه شدم، گاه زهره با تلفن دستی اش در گوشه ای مدتها حرف میزند و بعد از مکالمه تلفنی هم چشمانش پر از اشک میشود. علت آنرا پرسیدم، گفت با خانواده در ایران حرف میزنم دلم برای همه شان تنگ شده است. من نمی دانم چرا حرفش را باور نکردم، گرچه زهره با من رفتار عاشقانه ای داشت، مرا شب و روز بدنبال خود می کشید و از آن همه اشتیاق من در مورد بدن ونوسی اش لذت می برد، ولی عجیب اینکه با وجود نشان دادن هیجان و شور و لذت ظاهری، من احساس می کردم او دارد نقش بازی میکند و آنهمه که من از این رابطه ها لذت می برم نمی برد!
یکبار که درگاراژ خانه به مرتب کردن وسایل مشغول بودم، دو چمدان قدیمی زهره را هم جابجا کردم، که ناگهان یکی از آنها باز شد و کلی عکس و وسائل مختلف روی زمین ریخت، من عکس ها را برداشتم و درمیان شان عکس های دو نفره زهره را با مردی دیدم که درواقع نشانه هایش در آن تابلوها دیده می شد.
همه بدنم سرد شده بود، نمی دانستم چکنم؟ در یک لحظه فکر کردم که زندگی عاشقانه ام از هم پاشیده و من از زهره، به اندازه یک قاره فاصله دارم. برای اطمینان بیشتر دو سه تا از آن عکس ها را برداشته و روزی که زهره برای خرید بیرون رفته بود، به درون آتلیه اش رفتم و با آن تابلوها مقایسه کردم، درست بود، همان آقا بود، که در بیش از 30 تابلو، به نوعی در گوشه ای جای داشت، دوباره به گاراژ رفتم تا مدارک دیگری پیدا کنم ولی فقط عکس های تازه ای پیدا کردم، نمی دانستم با زهره چگونه در میان بگذارم، از درگیری و قهر و جدایی می ترسیدم.
عکس ها را در اتاق کارم، در یک کشو جای دادم و فردای آنروز ناگهان صدای گریه زهره را شنیدم، به سراغش رفتم، چمدانش روی زمین بود و زهره درحالیکه به شدت گریه می کرد گفت چه کسی این چمدان را باز کرده است؟ گفتم من باز کردم و عکس هایی هم پیدا کردم زهره در همان لحظه به درون خانه رفت و یک ساک را پر از لباس کرد و خانه را ترک گفت.
من هرچه بدنبال او دویدم و بعد به تلفن اش زنگ زدم جوابی نداد تا همسر یکی از دوستانم خبرداد که به خانه آنها رفته است.
اینک من مانده ام که چکنم؟ اولا توقع داشتم زهره درباره گذشته خود با من واقعیت ها را بگوید ووقتی همان اوایل پرسیدم این چهره در تابلوهایت چه میکند؟ مرا آگاه می کرد، بعد هم من واقعا نمی دانم چه رابطه ای میان زهره و آن آقا وجود دارد، آیا زهره با او در تماس است؟ از اینها گذشته من قبول دارم که اسرار او را فاش کردم، ولی بهرحال من هم بعنوان یک شوهر حق داشتم.
اینک از خود می پرسم چکنم؟ با زهره و زندگیم چکنم؟
فرشید – سانفرانسیسکو

 

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای فرشید از سانفرانسیسکو پاسخ میدهد

زهره هنرمندی است که هنر خود را با افسردگی جلا داده است. نقاش هنرمندیست که برای آشکار سازی آنچه در اندیشه دارد نیازمند سوژه ایست که تمامی محرومیت های او را بیان کند. او در رابطه با شما کوشش کرد این رابطه را به ازدواج بکشاند. گرچه می گوئید زهره خیلی خوب بلد بود که مرا چون سایه به دنبال خود بکشاند ولی این شما بودید که در زهره «آنی» را که حافظ فرموده است می دیدید و به دنبال او کشیده می شدید. درواقع این شما بودید که با رفتار خود به زهره اطمینان دادید که می توانید شوهر خوبی برای اوباشید.
دراینکه زهره رنج هائی از گذشته را واپس زده و کوشش کرده است که بیش ازین آزار نبیند شکی نیست ولی مهم این است که با گذشته های دردناک چگونه روبرو شود؟ او تاکنون با نقاشی همه ی احساس خود را نشان داده است، راه دیگری که میتواند او را از گذشته ها به مقدار زیاد رها سازد گفتگو با روانشناس است. درجلسان روان درمانی او گذشته های خود را بازنگری می کند و راه های تازه برای زندگی با آرامش را انتخاب خواهد کرد.
اما آنچه شما را اینگونه دگرگون کرده است اگر بدلیل گذشته های زهره است عادلانه بنظر نمی رسد. گذشته های زهره قاعدتا نمی بایست شما را اینگونه دگرگون کند مگر آنکه زهره به شما بگوید که من و آن آقا همچنان در رابطه هستیم اگر این رابطه عاطفی باشد درجلسات روان درمانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر اگر زهره همواره درصدد آن است که شما را متوجه اندام خود کند شک شما را راجع به اینکه مبادا جسما با آن مرد در تماس باشد کمرنگ می کند. به احتمال زیاد یک بانوی هنرمند و حساس نمی تواند در آن واحد دو هندوانه را با یک دست بردارد. پیشنهاد من این است که با زهره به روانشناس مراجعه کنید.