1562-78

من دو فرزند خود را برداشته و از بلغارستان فرار کردم، درحالیکه بخاطر تجربه و تخصص در آرایش مردانه و زنانه بالاترین درآمد را داشتم.
قصه من از حدود 16 سال پیش از ایران آغاز میشود، که با تشویق و بعد هم تهدید پدرم، زن مردی شدم که از من 38 سال بزرگتر بود. با اشک وآه به خانه شوهر رفتم، ولی عجیب اینکه شوهرم برخلاف انتظار من، مردی بسیار مهربان و منطقی بود، علی برایم توضیح داد که پدرم بدهکاری بزرگی به او داشت و سرانجام او را قسم میدهد با من ازدواج کند و دور طلب اش را خط بکشد. علی گفت من احساس کردم پدرت درصدد فروش و معامله تو است سرانجام می خواهد با دریافت مبلغی از شر تو راحت شود، من ترجیح دادم با تو ازدواج کنم ولی از همین لحظه که وارد خانه من شده ای من حتی دست تو را هم لمس نمی کنم. علی واقعا انسان وارسته وجوانمردی بود، مرا چون دختر خود مراقبت می کرد و مرتب می گفت اگر روزی شوهر خوبی برایت پیدا کردم، ترتیب ازدواج ات را میدهم، ولی درهرحال من در آن خانه کمال آزادی عمل را داشتم و در رفاه کامل زندگی می کردم و گاه به پدرم و مادرم و مردم کمک مالی هم می کردم.
علی درکار خرید و فروش فرش و طلا و آنتیک بود، سالی دو سه بار به خارج میرفت. کم کم مرا هم با خود می برد و در یکی از این سفرها بود، که من در یک هتل با آقایی آشنا شدم، که بسیار خوش سروزبان و بذله گو بود. من شیفته شخصیت او شدم، وقتی کامران گفت حاضر است با من ازدواج کند من خوشحال شدم، ماجرا را به علی گفتم، بعد از تحقیق گفت کامران گذشته نامعلومی دارد، می گوید همه فامیل و خانواده اش به امریکا کوچ کرده اند من در مورد صداقت او شک دارم! من بعد از دو سه دیدار به او دلبستگی پیدا کردم، باز هم با علی حرف زدم، گفت اگر فکر می کنی او مرد دلخواه توست، من بلافاصله طلاق ات میدهم و می توانی بعد از یکی دو ماه ازدواج کنی.
علی برایم حسابی در بانک باز کرد و مبلغ قابل توجهی در آن واریز کرد و گفت نه تنها به شوهرآینده ات، بلکه به هیچکس درباره این حساب حرف نزن این پس انداز روزهای احتمالا تاریک آینده است، که امیدوارم برای تو پیش نیاید ولی بهرحال این راز را برای خود نگهدار.
با حضور علی، من با کامران ازدواج کردم، قرار شد او با فامیل خود درامریکا تماس بگیرد و ترتیب سفر ما را بدهند، ضمن اینکه کامران در یک دفتر امور ملکی در استانبول کار می کرد و می گفت با اجاره اتاق و آپارتمان برای ایرانیان و توریست ها، درآمد خوبی دارد.
کامران عاشق اندام من بود، اصرار داشت من درتمام مدتی که توی آپارتمان بود، عریان راه بروم و او هم بقولی لذت خود را ببرد، بگذریم که بعد از تولد دو فرزند، اندام من آن تناسب سابق را نداشت وخود بخود کامران هم آن توجه را نشان نمی داد، من حتی برای جلب رضایت او، به ورزش و پیاده روی پرداختم، ولی احساس کردم او حواس اش جای دیگری است حدس من درست بود، چون بعد از چند ماه به من گفت قصد طلاق دارد و چون می دانست که من عاشق بچه ها هستم، می گفت یا 50 هزار دلار نقد بگیر و طلاق را یکسره کن یا بچه ها را هم به من بسپار، من که امکان جدایی از بچه ها را نداشتم گفتم بچه ها مال من فقط قانونا آنها را به من واگذار کن و برو پی کارت.
بعد از جدایی او را یکروز در رستورانی دیدم که با دختری حدود 18 ساله نشسته بود و سروگوش دختر را می بوسید و می بوئید، البته برای من دیگر مهم نبود. من برای اینکه مشکل اقامتی پیدا نکنم، با بچه ها سفری به بلغارستان کردم، در آنجا یک شب در پانسیون با زنی آشنا شدم، که اصلا اهل پاکستان بود و فارسی را خوب حرف میزد، برایم گفت که یک آرایشگاه بزرگ با یک زن بلغاری دارد که نیاز به یک فیشالیست و میکاپ و آرایش عروس دارد، گفتم من سابقه 5 ساله دارم گفت از همین فردا می توانی کار را شروع کنی، گفتم مسئله اقامتم چه میشود؟ گفت ترتیب اون کار را هم میدهم حقوق خوبی هم دارد.
من انگار خواب می دیدم، خدا را صد بار شکر کردم و کارم را از همان فردا آغاز نمودم، در همان مدت هم با رموز کار آنها هم آشنا شدم، بعد از دو ماه یک آپارتمان تر و تمیز هم اجاره کردم، بچه ها را در یک مدرسه فرانسوی نام نویسی کرده وخیالم ازهرجهت راحت شد.
بعد از چند ماه بچه ها به من گفتند یک معلم داریم که بچه ها را گاه با خودش بیرون می برد، کارش مشکوک است گفتم به شما هم پیشنهادی داده؟ گفتند یکبار گفته بیائید برویم خرید و سینما، ولی ما گفتیم باید به مادرمان بگوئیم گفت پس فراموش کنید. بعد از مدتی یکی از همکلاسی های بچه ها به خانه ما آمد، که به گفته بچه ها دو سه بار با آن معلم بیرون رفته بود، من کنجکاو شده و دخترک را به حرف کشیدم، بعد از دقایقی زد زیر گریه و گفت می ترسد همه چیز را بگوید چون معلم اش گفته از مدرسه بیرونش می کند! گفتم نگران نباش من پشت تو هستم، دخترک توضیح داد، که معلم شان او را به منطقه دورافتاده می برد و به اتفاق چند نفر اورا وادار به عریان شدن و رقصیدن می کنند و گاه به بدن او دست زده و او را می بوسند! من با شنیدن این حرفها تنم لرزید، کنجکاوی من و آن خانم پاکستانی سبب شد تا ما با 4دختربچه دیگر حرف بزنیم آنها هم همین شرایط را داشتند و یکی از آنها گفت یکی دو تا افسر پلیس هم به آن جمع می آیند.
ما تصمیم گرفتیم با پلیس منطقه حرف بزنیم، وقتی به مرکز پلیس رفتیم، ما را بیک افسر میانسال معرفی کردند ما همه چیز را توضیح دادیم ولی آن افسر پلیس گفت اینها همه دروغ است، اگر یکبار دیگر نسبت به پلیس و معلمین چنین مسائلی را بچسبانید، سروکارتان با زندان است.
ما نا امید به خانه برگشتیم، سه روز بعد بچه های مرا به بهانه آزار بچه های دیگر ازمدرسه بیرون کردند و بعد از ده روز، یک افسر پلیس وهمان معلم به سراغ من آمدند و گفتند شنیدیم هنوز از راه نرسیده برای آدمهای زحمتکش این شهردردسر درست کرده اید. من گفتم فقط خواستم به بچه های بیگناه کمک کنم، گفتند همه بچه ها پدر ومادر دارند، نیازی به کمک شما نیست بعد هم گفتند خودت را آماده کن چون بزودی به ایران دیپورت میشوی. من دستپاچه شدم، به شدت ترسیده بودم آن خانم پاکستانی پیشنهاد داد هر دو از طریق کلیسا اقدام کنیم و به آلمان برویم.
خوشبختانه این تلاش با کمک چند کشیش و راهبه به نتیجه رسید و ما به مونیخ آمدیم و اینک مراحل پناهندگی ما طی میشود، ولی من شدیدا نگران آن بچه ها هستم، آیا بنظر شما دنبال ماجرا را بگیرم و با پلیس ورسانه ها حرف بزنم و یا سکوت کنم؟ چون همکار پاکستانی ام میگوید آنها مافیای اروپایی هستند کار دست ما میدهند و من نمی دانم چکنم؟
فرزانه – مونیخ

 

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواری های خانوادگی به بانو فرزانه از مونیخ پاسخ میدهد

تجربه ازدواج شما با مرد مسنی که 38 سال با شما تفاوت سنی داشت گرچه در آغاز با اشک و آه شروع شد ولی نوع رفتار علی که از شما همچون دختر خود مراقبت می کرد اطمینان به «مرد» را بوجود آورد. به همین دلیل در رابطه با کامران به سادگی شیفته شخصیت او شدید، در اینجا علی آنچه را که در تجربه داشت به زبان آورد و گفت که کامران مرد استوار و شوهر وفادار نیست. معمولا زمانی که افراد عاشق میشوند ویا شیفته شخصیت «نمایشی» افراد هستند کمتر در صدد بر می آیند که از چگونگی خلق و خوی کسی که دوست دارند با خبر شوند و همانطور که پیش بینی میشد شما او را بلافاصله پس از جدایی با «دیگران» دیدید.
اما مشکل امروز شما کامران نیست. مشکل این است که در مسیر یک توطئه بزرگ قرار گرفته اید. زمانی که پلیس خود درعملیات خلاف قانونی شرکت می کند و معلم مدرسه که باید اخلاق بیاموزد، خود درصدد اشاعه فساد و تجاوز به حیطه جسم و روان کودکان می پردازد فرار بهترین راه حلی بودکه توانستید انتخاب کنید. خوشبختانه با کمک آن بانوی پاکستانی توانستید که به زندگی امروز خود سرو سامان بدهید ولی آگاهی ازاینکه چه برسر کودکان در بلغارستان می آید همه ی فکر شما را بخود مشغول داشته است.
برای رهایی ازین احساس که اغلب با گناه توام است بهتر است که با سازمان حمایت از کودکان در آلمان تماس بگیرید و چگونگی اعمالی را که از آن آگاهی دارید در اختیارشان بگذارید. این یک جرم ساده نیست و پیچیدگی های آن به وسیله اقدامات قانونی بین کشورها باید حل بشود. برای احساس بهتر با روانشناس به روان درمانی بپردازید.