saboor

سفر به روسيه، زندگيم را تكان داد

سنگ صبور عزيز

زندگي زناشويي من در سفري به روسيه ناگهان منقلب شد، ناگهان احساس كردم به آخر خط آن رسيده ام.
من و ژيان دو شكست خورده در عشق بوديم، من بدنبال يك نامزدي 4‌ ساله وبرملاشدن دروغ هاي نامزدم، دل شكسته و افسرده به ونكوور كانادا رفته بودم، درحاليكه ژيان هم بعد از درگيري با همسرش وطلاق عجولانه دل شكسته به همان شهر آمده بود.
من وژيان در يك رستوران همديگر را ديديم هر دو در پشت پنجره رستوران نشسته  و به زوج هاي عاشق چسبيده به هم كه در خيابان بالا و پـائـيـن مـيـرفـتند، با حسرت نگاه مي‌كرديم و در يك لحظه نـگـاهـمـان با هم تلاقي كرد، هر دو لبخند زديم ولي من سريع چهره برگرداندم و سعي كردم نگاهم را به سويي ديگر معطوف دارم.
در همان حال بودم كه احساس كردم كسي بالاي سرم ايستاده، به بالا نگاه كردم، ژيان بود اجازه مي‌خواست روي صندلي كنارم بنشيند، با اينكه من اصولا حال و حوصله هيچكس را نداشتم، به او اجازه دادم، هنوز جابجا نشده گفت مثل اينكه هنوز شام سفارش نداديد؟ گفتم هنوز نه، گفت اجازه بدهيد من غذا را انتخاب كنم چون تا بحال 4‌ بار به اين رستوران آمده،همه غذاهاي خوشمزه اش را مي‌شناسم، من خنديدم و گفتم اشكالي ندارد هنوز باورم  نميشد آنچنان آسان به ايـن آشنايي تن داده باشم، چون نه او را مـي‌شـنـاخـتم، نـه اهـل دوسـتي با ديگري بودم.وقتي غذا مي‌خورديم مرتب مي‌پرسيد نظرتان چيه؟ غذاي خوبي است؟ من هم مي‌گفتم بد نيست، سليقه تان خوب است وقتي سفارش قهوه داد، گفتم ولي يادمان باشد من سهم خودم را ميدهم. گفت اگر  درهيچ زمينه اي مـن مردسالاري نكنم،در پرداخت صورت حـــســـــاب خــانـمـهـا مـردسـالارم! گفتم مـــگــــــر روزي چند بار پول غذاي خانمها را ميدهيد؟ گفت بجز مادرم يكسال است پول غذاي هيچكس را نـدادهام، حقيقت را بخواهيد من يك مرد شكست خورده در زندگي زناشويي هستم كه درست مثل چيني شكسته، فقط خودم را بند زده ام كه سرپا بايستم.
در يك لحظه احساس كردم ژيان هم چون من دردي در سينه دارد، او هم افسرده و تنهاست، او هم شكست خورده است، بدون اختيار گفتم اتفاقا من هم يك آدم شكسته ام، من درواقع از هر چه مرد است بيزارم، ولي نميدانم چگونه با شما امشب هم  صحبت شدم، چگونه پذيرفتم با شما شام بخورم، هنوز خودم گيج هستم!
ژيان گفت دلتان ميخواهد قصه زندگي تان را برايم بگوئيد؟ گفتم كه چه بشود؟ گفت دلتان خالي ميشود. مي‌خواهيد من ابتدا بگويم؟ گفتم عيبي ندارد، من گوش ميدهم، بدنبال آن ژيان برايم همه زندگيش را رو كرد وقتي حرف ميزد بغض كرده بود، من دو بار دستش را روي ميـز فشردم، بعد نوبت من رسيد، من بغض كرده  همه چيز را گفتم، او خودش را كنار من رساند و يكبار مرا بغل كرد و گفت خوشحالم كه واقعيت ها را پذيرفته اي و سرپا ايستاده اي اين آغاز آشنايي و بعد هم عشق من و ژيان بود. چون من در بازگشت به لوس آنجلس وژيان به سن حوزه ارتباط مان با  تلفن و ايميل و تكس ادامه يافت، تا آنجا كه هر دو اعتراف كرديم به وجود هم نياز داريم، آخر هفته ها، ژيان به لوس آنجلس مي‌آمد، دو روز تمام  مرتب با هم بوديم ، تا آنجا كه بمن پيشنهاد ازدواج داد، در آغاز ترديد داشتم، ولي بعد احساس كردم بدون او زندگي برايم پوچ و  بي معني است.
ژيان به سراغ پدرو مادرم آمد آنها را راضي به ازدواج كرد، گرچه آنها همه چيز را بمن سپرده بودند، ولي بدليل آن شكست احساسي خيلي محتاط بودند و مرتب مي‌گفتند چشم وگوش ات را خوب باز كن.
بعد از 11‌ ماه، من و ژيان ازدواج كرديم ومن براي زندگي به سن حوزه  رفتم و ساكن شدم، هر دو دسـت بـه دست هم داديم و سخت بكار پرداختيم تا آينده مان را بسازيم، ولي با حامله شدن من و دستور پزشك معالجم، مــن از كـــاركــردن مـعاف شدم، ژيان  سخت كار مي‌كرد و از اينكه بزودي پدر ميشود سر از پا نمي‌شناخت.
پدر و مادرم مرتب به ديدارمان مي‌آمدند، مادرم ماهها پيش من مي‌ماند، تا دخترم به دنيا آمد، نكته مهم اينكه پزشك خانوادگي بما توصيه كرده بودزمان بارداري، من نمي‌توانم مرتب رابطه جنسي با شوهرم داشته باشم، خصوصا از ماه چهارم به بعد. همين سبب شد من بدنبال رفع اين مشكل بروم، چون نمي‌خواستم  5‌ ماه شوهرم را از روابط جنسي منع كنم.
پزشكان قول دادند، تا من دوباره حامله شدم، اين بار در 3‌ ماهگي دچار خونريزي شديد شدم همين ممنوعيت رابطه مان را سبب شد، مي‌ديدم كه ژيان تا حدودي دلخور است،ولي چون مرا دوست داشت مرتب مي‌گفت اگر لازم باشد، دو سال هم صبر مي‌كند.
در ماه چهارم بودكه مسئله يك تور 14‌ روزه به روسيه ويونان پيش آمد، ژيان اصرار داشت به اين سفر برويم، من نگران بچه در شكم خود بودم، كه پزشك معالجم گفت سفر اشكالي ندارد، بلافاصله بار سفر بستيم ورفتيم.
درجمع تورمان بيش از 20‌ زوج جوان درميان ‌ ما بودند، گاه مردها با هم شبها بيرون مي‌رفتند، خصوصا آنها كه بچه داشتند، همسران شان با بچه ها چون من در هتل مي‌ماندند. يكي از شب ها،خانم ها بحث را به خيانت مردها  كشاندند و يكي از آنها گفت من به شوهرم در اين شهر شك دارم چون در اين شهر دخترهاي زيباي سكسي بسيارند كه هيچ مردي قدرت ايستادگي در برابرشان راندارد، آنهم دختراني  كه خيلي آسان بدست  مي‌آيند.
من گفتم به شوهرم اطمينان دارم، آنها گفتند شرط ببنديم،شرط برسر اينكه اگر ثابت شد شوهر هر كدام مان خيانت كرده به هر كدام 400‌ دلار بپردازد، بحث بالا گرفت، تا آنجا كه به هر نفر 250‌ دلار رضايت داديم. تامدتي كه در روسيه بوديم، هيچكس هيچ مدرك و سندي پيدا نكرد، تقريبا همه نا اميد به امريكا بازگشتيم، دو هفته بعد بود كه همان خانمها تقاضاي يك جلسه كردند، در آن جلسه  فيلمي را نشان دادند كه شوهر من و شوهر يكي ديگر از خانمها با دو دختر زيباي روسي عريان درون يك جاكوزي بودند و همديگر را مي‌بوسيدند!من ديوانه شدم، حالم خراب شد، حتي كارم به خونريزي كشيد، به بيمارستان انتقال يافتم، بچه ها بكلي شرط بندي را فراموش كردند. من حاضر نشدم با ژيان روبرو شوم، همه اطرافيان واسطه شدند، مادرم گفت شايد يك توطئه عليه زندگي تو بوده بايد به شوهرت امكان دفاع بدهي.
بعد از دو هفته ژيان را پذيرفتم تا حرف بزند، او قسم خورد با هيچ زني نخوابيده است، آن شب بدليل مستي زياد به جمع بچه ها  در جكوزي پيوسته شايد يكي از آن دخترها را بوسيده ولي بلافاصله پشيمان شده و با اصرار از جمع آنها بيـرون آمـده است، قسم خورد حقيقت را مي‌گويدو حتي حاضر است همه آن گروه را هم به شهادت بياورد.
سه روز بعد همه آن مردها بمن زنگ زدند و قسم خوردند كه شوهر من، تنها مردي بود كه با هيچ زني نخوابيد! من اينك ماه آخر بارداري را سر ميكنم، ژيان ميكوشد همه لحظات كنار من باشد ولي من دلم چركين است نميدانم چه كنم؟ آيا باوركنم شوهرم بمن خيانت نكرده؟ آيا او را با همين شرايط بپذيرم؟ نميدانم چكنم؟
فرحناز- سن حوزه

دكتر دانش فروغي روانشناس باليني و درمانگر دشواريهاي خانوادگي
به بانو فرحناز از سن حوزه پاسخ مي‌دهد

باآقايي در يك رستوران آشنا شديد. نگاه مشاق و كنجكاوانه شما به جوانهائي كه مي‌ديديد با هم در خيابان قدم ميزدند سبب شد كه ژيان به خود اجازه دهد تا در كنار شما بنشيند. با او به گفت وگو پرداختيد. هر دو تنها بوديد و نيازبه گفت وگو  با كسي داشتيد كه بتواند آنچه راكه از دل  مي‌گوئيد >بفهمددر صورت لزوم باهم< هر جائي را كه لازم است بروند و به بينند، حتي اگر كنجكاوي دارند كه جاهاي ممنوعه را به بينند، بهتر است كه با هم به بينند.
بهرحال خانمها ضمن آنكه پذيرفتندكه شوهران براي هواخوري! شبها بيرون بروند در عين حال با شما شرط بندي كردندكه حتما اين آقايان به همسران خود خيانت مي‌كنند. اين نشان ميدهد كه خانمها بعلت آگاهي از وضع شوهران خود آنها را بخوبي مي‌شناختند و با آنچه مي‌دانستند راضي و شادمان بودند. اين فقط شما بوديد كه مطمئن بوديد همسرتان دست به عمل خلاف نمي‌زند ولي >دوستان< ثابت كردند كه شوهر شما هم آنقدرها  قابل اطمينان نيست.
بانوي گرامي شوهرشما بهر دليل از آنچه انجام داده است شرمنده است. با روانشناس تماس بگيريد و بجاي جدايي وايجاد دشواري براي خود وكودكاني كه داريد مطمئن شويدكه فيل آقا ديگرياد هندوستان نكند! تصميم شما بهتر است كه بر اساس تعهد ژيان استوار باشد.