1434-35

در سفری به مکزیک، در ساحل رزاریتا، با پروا آشنا شدم، زنی بلند قامت و زیبا، که می گفت با خاله هایش برای یک هفته استراحت به کنار اقیانوس آمده، می گفت تازه از ایران آمده، و قصد ماندن دارد، وقتی پرسیدم نامزدی، شوهری، وابستگی بخصوصی داری یا نه؟ گفت خدا را شکر هیچ!
من همانجا شماره تلفن دستی ام را به پروا دادم و یک هفته بعد در لس آنجلس او را دیدار کردم، پروا چنان با من گرم و صمیمی شد، که یکروز بخود آمدم و دیدم در بستر عاشقانه او کنارش خوابیده ام و قصد ازدواج دارم، این دلبستگی و عشق چنان سریع انجام شد، که هنوز باورم نمی شد. او را به لاس وگاس بردم و با او وصلت کردم و به خانه خودآوردم و زندگی عاشقانه ای را با او شروع کردم.
پروا یک زن کامل بود، نه تنها سکسی و آتشین بود، بلکه آشپزی اش معرکه بود، خانه داری اش، رفتار و کردار زنانه اش، کنار آمدن با هر مسئله ای اعجاب انگیز بود.
بااینکه زبان انگلیسی را بدرستی نمی دانست ولی در مدت 6ماه در فضای کاری من، به همه امور وارد شد، یک یار و یاور صمیمی وکارآمد شد، گاه برای سپاس از خاله هایش که بقولی این سعادت را به او بخشیده بودند، دو روز در خانه آنها می ماند و بمن می گفت این دوری های موقتی، شدت عشق را بالا می برد و حتی در این مدت بمن تلفن هم نمی زد ولی من هر بار به خانه خاله اش زنگ میزدم، ظرف چند دقیقه جواب می داد ولی سریع ارتباط را قطع می کرد تا آن چه اواسمش را دوری عاشقانه گذاشته بود تکمیل شود!
من هم عادت کردم، آن دو یا سه روزی که او به خانه خاله ها در ریورساید میرفت ، من هم با دوستانم به سفرهای کوتاه می رفتم، و واقعا در بازگشت عطشناک به سوی پروا پرواز می کردم و از همه وجودش سیراب می شدم.
پروا زیاد درباره خانواده اش در ایران حرف نمی زد، فقط یکی دو بار گفت از پدر ومادرم رضایت ندارم، چون آنها سالها پیش مرا وادار به وصلتی کردند که نافرجام و تلخ و با نتیجه یک پسر بیگناه بود، که اینک با پدر بی احساس خود زندگی می کند! من یکی دو بار گفتم حق تو از آن پسر چه میشود؟ گفت من عاشق پسرم بودم و هستم، ولی نمی خواهم با یک جنگ قانونی، او را اذیت کنم، قول میدهم روزی او را کنار خود ببینم. راستش بخش هایی از زندگی پروا، اسرارآمیز بود. من کنجکاو می شدم، ولی بخود نهیب می زدم که نباید پا به دنیاهایی بگذارم، که نیازی در آن نمی بینم.
روزی که پروا بمن اطلاع داد حامله است، من بشدت خوشحال شدم، ولی پروا ناراحت بود، پرسیدم چرا؟
گفت هنوز آمادگی ندارم، می خواهم دنیا را با تو زیر پا بگذارم، می خواهم قشنگ ترین خاطره ها را با تو بسازم، بعد مادر بشوم، گفتم ما با همین بچه هم میتوانیم خاطره بسازیم.
درست 3 ماه بعد ظاهرا پروا از پله های ساختمان سقوط کرد و جنین را از دست داد، من شک کردم، که زیر سر خود پرواست، ولی باز هم بخودم قبولاندم که او زن بسیار با معرفت و خوش قلبی است، فقط بعد از تسکین دردهایش، تصمیم گرفتیم به ماه عسل خود برویم وراهی کنار دریا شدیم، بیش از 8 روز را با خاطره های قشنگ گذراندیم و روزی که باز می گشتیم، پروا می گفت کاش این سفر پایان نمی یافت او درست می گفت من هم چنین آرزویی داشتم، چون لحظه به لحظه آن سفر، شیرین و دلچسب بود.

1434-36

دو هفته بعد از بازگشت، خوشبختانه گرین کارت پروا رسید، این مسئله خیلی خوشحالش کرد، تصمیم گرفت به ایران سری بزند و اگر شانس با او یاری کند، پسرش را بیاورد، من هم مخالفتی نداشتم، امکانات سفرش را فراهم ساختم و او را با چند چمدان سوقات روانه کردم و در ضمن توصیه ام این بود که به سراغ پدر مادرش هم برود، با آنها آشتی کند و با روحیه بهتری باز گردد.
من بدلیل مسئله و مسئولیت های کاری امکان سفر نداشتم، خصوصا که به گسترش کمپانی خود مشغول بودم و حتی نمی توانستم دو روز از کارم دور بشوم، ولی مرتب به پروا زنگ می زدم، از او می خواستم تا کارهایش را پایان نداده بر نگردد، خیالش راحت باشد من چنان درکارم غرق هستم که شب و روزم را نمی فهمم.
بعد از 20 روز به پروا زنگ زدم، تلفن اش جواب نداد، نگران شدم، به دوستش سودابه زنگ زدم. گفت رفته شمال، دنبال بچه اش رفته است، تلفن با خودش نبرده. با شما حتما تماس می گیرد.
من حدود یک ماه ونیم صبر کردم. ولی خبری از پروا نشد. نگران شده بودم، سودابه هم جواب درستی نمی داد، من ناچار بیکی از فامیل های دورم ماموریت دادم بدنبال پروا برود، او خبر داد که سودابه آدرس بمن نمی دهد، ولی در پشت پرده مسائلی است که اطرافیان پنهان می کنند.من کم کم کلافه شده بودم، تا یکروز آقایی به دفتر کارم آمد و گفت می خواهم از رازی با شما بگویم، من که جا خورده بودم، سراپا گوش شدم، آن آقا خود را مهرداد معرفی کرد و گفت من شوهر پروا هستم. من از جا پریدم و گفتم یعنی چه؟ گفت بله من شوهر پروا هستم، من در ایران با او ازدواج کردم و صاحب پسری هم شدیم، ولی پروا ناگهان به بهانه تفریح با دوستان خود به ترکیه رفته و نمیدانم چگونه ویزا گرفته و به امریکا آمده است.
گفتم شما چرا به امریکا آمدید؟ گفت آمدم تکلیفم را با او روشن کنم، ولی فهمیدم با شما هم ازدواج کرده است، حالا من اینجا هستم، که با شما علیه پروا شکایت کنیم، او زن بد طینت و کلاهبرداری است، او همه اندوخته بانکی مرا برداشته و فرار کرده است من گفتم ولی پروا اینروزها در ایران است. گفت باورم نمی شود، گفتم برای آوردن پسرش رفته، گفت مگر از روی نعش من رد بشود و به امریکا برگردد.
مهرداد بلافاصله همه مدارک ازدواج خود را بمن نشان داد و گفت هر وقت شما اراده کنید، آماده شکایت هستم، گفتم بمن وقت بده، با شما تماس می گیرم. مهرداد رفت، ولی من تا سه روز گیج بودم، حال وروزم بهم ریخته بود. حاضر نبودم هیچکس را ببینم، باور کنید تب کرده بودم، شب ها تا صبح توی خانه راه می رفتم، روزها گیج ومنگ گوشه ای می افتادم، بمرور رشته کارم داشت از هم می پاشید از فردایش تلفن ها را به ایران به روزی 100 بار رساندم، تا سرانجام پروا جواب داد، می خواستم همه فریادها را برسرش بکشم خیلی معصومانه گفت آمده ام تا از شر شوهر اولم راحت بشوم، آمده ام تا پسرم را برگردانم، گفتم ولی تو هنوز همسر این آقا هستی، این آقا الان همین جا، توی لس آنجلس است، بدنبال تو می گردد، گفت من 5 سال پیش تقاضای طلاق دادم، چون در دادگاه حاضر نمی شد بمن نامه ای دادند که برای طلاق غیابی صادر میشود، من هم به دوستم وکالت دادم و از ایران فرار کردم. از آن روز ببعد، هر روز پروا زنگ می زد و گریه می کرد که من باورش کنم، به آن شوهر سنگدل و دیوانه اش امکان عرض اندام ندهم. اجازه ندهم او با آن قلب سیاهش زندگی عاشقانه ما را ویران کند.
من یکروز به مهرداد زنگ زدم و گفتم چرا دست از پروا نمی کشی؟ گفت من حداقل 150 هزار دلار ضرر پروا را دادم، او اگر خسارت مرا بدهد، من رسما طلاق اش می دهم و میروم پی کارم، حتی پسرمان را هم به او می دهم وگرنه شکایت می کنم تا زمان ورود به امریکا دستگیر شود.
اینک من از چند جهت گیج شده ام، از سویی نمی دانم آیا این خسارت را به مهرداد بدهم و شرش را کم کنم؟ آیا اجازه بدهم مهرداد شکایت کند و پروا را به قانون بسپارد و من هم بکلی از این معرکه خارج شوم؟ آیا پروا را کمک کنم برگردد و پسرش را هم زیر چتر حمایت خود بگیرم؟ براستی چکنم؟
داود- لس آنجلس

1434-37