1408-56

1408-57

عطار در مورد عشق می سراید:
عشق باید کز خرد بستاندت
پس صفات توبدل گرداندت
کمترین چیزیت در محو صفات
بخشش جان است و ترک ترهات
پای در نه  گر سرافرازی چنین
زانک بازی نیست جان بازی چنین
عشق حال انسان را دگرگون می کند و از او انسان دیگری می سازد که می تواند حقیقت را آنگونه که هست بشناسد و از کژی و یاوه ها آزادت می کند و ترا به جهان حقیقی رهنمون می شود.
عاشقان جانباز این راه آمدند
وز دو عالم دست کوتاه آمدند
زحمت جان از میان برداشتند
دل بکلی ازجهان برداشتند
جان چو برخاست از میان بی جان خویش
خلوتی کردند با جانان خویش

بیان وادی معرفت (وادی سوم سلوک)
دوستان عزیز در رشته مطالب مربوط به بودا اینگونه نوشتم که بودا می گوید دومین مرحله شناخت  Ignoranceمی باشد و یا به بیان خودمان غفلت. در این مرحله انسان در می یابد که تمام پدیده هایی که او بدانها توجه دارد، صورت کاذب و غیرواقعی از پدیده های حقیقی جهان می باشند اما انسان غفلت زده به همان ظاهر بسنده کرده و آنرا می بیند و توجیه می کند. ولی انسانی که معرفت پیدا نماید درک خواهد نمود که در ورای آنچه که ما درجهان شاهد آن هستیم، صورت یا صورتهای حقیقی وجود دارد که ما از دیدن آنها غفلت کرده ایم. مثال ساده و ظاهری این موضوع را میتوان در آرایش یک زن مشاهده کرد. ما خانمی را از دور و آرایش شده و جراحی پلاستیک صورت و بقیه اعضاء انجام گرفته مشاهده می کنیم و می خواهیم سن او را حدس بزنیم. در این مورد همه ما اشتباه خواهیم کرد و آن خانم را جوانتر و زیباتر خواهیم یافت. تنها راه یافتن سن حقیقی وی مراجعه به مدارک شناسایی اوست.
عطار در وادی معرفت نیز چنین معنی را در نظردارد. او می گوید که در وادی معرفت هر کس به اندازه ظرفیت خویش می تواند پرواز کند و کسب معرفت نماید و همچنین زمان درک و گذر از این وادی برای انسانهای مختلف فرق می کند و سرانجام در این وادی است که انسان در ظاهر اشیاء و پدیده ها عبور می کند و موفق به مشاهده واقعیت، ذات و یا حقیقت آنها می گردد.
بعد از آن بنمایدت پیش نظر
معرفت را وادیی بی پا و سر
هیچکس نبود که او این جایگاه
مختلف گردد ز بسیاری راه
لاجرم بس ره که پیش آمد پدید
هر یکی برحد خویش آمد پدید
کی تواند شد در این راه خلیل
عنکبوت مبتلا هم سیرپیل
سیر هرکس تا کمال وی بود
قرب هر کس حسب و حال وی بود
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
سّر ذراتش همه روشن شود
گلخن دنیا برو روشن شود
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای چون دوست او
اگر بخواهیم گفته عطار را به زبان امروزی برگردانیم، می توان گفت که منظور عطار این است، هنگامی که انسان معرفت پیدا نمود و برحقیقت چیزها آگاهی یافت (مثلا وقتی به گردو نگاه می کند، می تواند از ورای پوست سخت گردو، مغزو هسته آنرا ببینیم)، خود را با همه جهان یکی خواهد دید و از کلمه من و  Ego و خودخواهی و خودبینی و بقیه مرضهای منیت خواهد گذشت وخویشتن را پاره ای از تمامی جهان هستی و در قدم بعدی کلیت جهان هستی خواهد دید.

1408-58

هر چه بیند روی او بیند مدام
ذره ذره کوی او بیند مدام
صد هزار اسرار از زیر نقاب
روز می بنمایدت چون آفتاب
گر ز اسرارت شود ذوقی پدید
هر زمانت نو شود شوقی پدید
و سرانجام عطار می گوید که پس از گذر از من و منیت و ترک هویت فردی باید خویشتن را در دریای یگانگی غرق نمود و بصورت واقعی با جهان حقیقی یکی شد.
خویش را در بحر عرفان غرق کن
ورنه باری خاک ره بر فرق کن
عطار درباره کسانی که لاف خودشناسی و عرفان می زنند، درحالیکه اندکی در این راه پای نگذارده و سختی راه سلوک را نکشیده اند و تنها با برپایی کلاسی چند، منتظر جمع آوری شاگردانی و شهریه ای چند و زندگی کردن از این طریقند می فرماید:
چون تو نه اینی، نه آن، ای بی فروغ
هی مزن در عشق ما لاف  دروغ
گر بخفتند عاشقی جز در کفن
عاشقش گویم، ولی برخویشتن
چون در عشق از سر جهل آمدی
خواب خوش بادت که نا اهل آمدی
می مخسب ای مرد اگر جوینده ای
خواب خوش بادت اگر گوینده ای
 
وادی چهارم: وادی استغنا (بی نیازی)
وادی چهارم از راه سلوک، وادی بی نیازی مادی و درک کوچکی و خردی انسان در مقابل ذات احدیت است. اگر ما با دانش امروز بخواهیم وادی بی نیازی را تعریف کنیم، بهترین راه جلب توجه شما به کره زمین و کوچکی آن نسبت به کل هستی است.
ما بعنوان یک فرد، یک انسان، یکی از 7 میلیارد آدمهای روی کره زمین هستیم. کره زمین یکی از سیارات منظومه خورشیدی است که درکهکشان راه شیری قرار دارد. در این کهکشان تخمین می شودکه بیش از صد میلیون منظومه خورشیدی دیگری و بیش از یک میلیارد ستاره قرار دارد. اگر ما بخواهیم از یک گوشه کهکشان به گوشه دیگر آن با سرعت نور حرکت کنیم بیش از یک میلیون سال طول می کشد. حال  تصور کنید که در جهان هستی کهکشانهای بیشماری و بزرگتری از کهکشان راه شیری وجود دارند و حتی تصور سفر از یک گوشه جهان هستی به گوشه دیگرش بیش از یک بیلیون سال نوری زمان می برد.
حال باز برگردید، به من خویشتن، انسان کوچکی از 7 میلیارد انسان وآنرا با تمامی کهکشانها وهستی مقایسه کنید و به کوچکی و خردی ما و بزرگی و عظمت جهان هستی اندکی پس خواهید برد.
عطار با وجود اینکه در آن دوره هنوز شناخت چندانی از علم اخترشناسی و اندازه گیری آنها با سرعت نور وجود نداشت، ولی وی درک صحیحی از خردی انسان در مقابل بزرگی جهان هستی و ذات یگانه داشت.
بعد از این وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا یک شمر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر در اینجا بود
گردرین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بی پایان فتاد
گر دو عالم شد همه یک بار نیست
در زمین ریگی همان انگار نیست
عطار در تعریف وادی بی نیازی می گوید که در این وادی هفت دریا مانند یک نم آبی است وهفت خورشید چون جرقه ای است. و اگر هر دو عالم از بین برود، مانند این است که ریگی کم شده باشد. درک من از این وادی این است که چون انسان به شناخت و معرفت دست یافت وجهان حقیقی را شناخت و خود را ذره کوچکی از آن شمرد  متوجه می شود که همه قیل و قالهای جهان، سر و صداها، جنگها و حرص زدنها برای اندوختن ثروت بیشتر و دارا شدن قدرت، تا چه اندازه بی اهمیت غیر واقعی و حتی خنده آور است. جایی که هفت دریا به اندازه قطره شبنمی هم نیست و جائی که جهان ما وکره زمین حتی باندازه یک ریگ در جهان هستی نمی باشد، و جائی که عمر بشر حدود هشتاد سال است، ولی عمر جهان هستی چهارده میلیون سال،دیگر حرص زدن و طمع داشتن واز کشته  پشته ساختن برای گرفتن یک جواهر چه معنی می تواند داشته باشد، جز پوچی و نفهمی؟

***

انسان چون از درون بدین آگاهی رسید، از همه امور دنیوی جهان بی نیاز می شود وخود را نه جزیی از این جهان، بلکه کل آن میداند و ازنگاه کل به امور روزمره نگاه می کند، یا به بیان دیگر، انسان دریادل می شود و قفسه سینه اش می شکافد، مغزش باز می شود وجهان را آنگونه که هست می بیند.
گر نماند از دیو و از مردم اثر
از سر یک قطره باران در گذر
گرشد اینجا جزو وکل کلی تباه
کم شد از روی زمین یک برگ کاه

ادامه دارد