1385-79

1385-77

داستان کبک

کبک بس خرم خرامان در رسید
سرکش و سرمست از کان در رسید
کبک در جمع پرندگان به هدهد می گوید که من همیشه در اطراف گنج و زر و زیور گشته ام و به جواهر و طلا علاقه شدیدی دارم.
عشق گوهر آتشی زد در دلم
بس بوداین آتش خوش حاصلم
وسپس ادامه میدهد… که جایگاه من در کوهستان و در کنار گنجهاست و چنان به گوهر و پول علاقه دارم که خورد وخواب را گاه فراموش می نمایم.
هرکه چیزی دوست گیرد جز گُهر
ملکت آن چیزباشد برگذر
انسان عاقل به چیزی جز مال ومنال و جواهر دل نمی بندد، زیرا همه امور دنیا فانی و از بین رفتنی است، بجز طلا و جواهر که دایم باقی می ماند.انسان باید در زندگی تمام سعی و کوشش جهت اضافه کردن اندوخته جواهرش باشد بنابراین، رسیدن به سیمرغ و طی این راه دور و دراز میسر نیست، زیرا که من به خزانه های کوه و جواهر دل بسته ام و از آنها نمی توانم جدا شوم.
من به سیمرغ قوی دل کی رسم
دست برسر، پای در گل، کی رسم
همچو آتش برنتابم سوز سنگ
یا بمیرم، یا گُهر آرم به چنگ
گوهرم باید که گردد آشکار
مرد بی گوهر کجا آید بکار
در پایان کبک می گوید… که انسان بدون پول و زر به چه دردی می خورد.
نکته… عطار در قالب کبک اشاره به انسان های مال دوست، مال اندوز و پول پرست می کند که زندگی را فقط در جمع آوری و اندوختن پول وطلا و جواهر وخانه و زمین می بینند و چنان عاشق اینکار هستند که زندگی کردن را فراموش می نمایند و یادشان می رود که پول و جواهر جهت بهتر زندگی کردن است، نه اینکه زندگی را بخاطر اندوختن ثروت باید ادامه داد.
هدهد در پاسخ کبک می گوید:
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چندم آری عذر لنگ
اصل گوهر چیست، سنگی کرده رنگ
تو چنین آهن دل از سودای سنگ
گرنماند رنگ اوسنگین بود
هست بی سنگ آنکس در رنگی بود
دل زگوهر برکن ای گوهرطلب
جوهری را باش دایم در طلب

1385-78

داستان همای

نکته: پرنده همای در لغت نامه همان شاهین است. ولی در ادبیات فارسی به تعبیری آنرا با سعادت و خوشبختی ورسیدن به آرزوها و حتی پادشاهی و سروری و بزرگی مترادف میدانند.
عطار در مقامات پرندگان… در بطن مرغ همای، تعریف انسان جاه طلب و در تکاپوی قدرت و ثروت را می نماید
عطار می گوید:
پیش جمع آمد همای سایه بخش
خسروان را ظل او سرمایه بخش
توضیح… ظل در این جا به معنی سایه است.
همای درادامه می گوید… ای پرندگان زمینی و آسمانی و دریایی، من چونان شما نیستم من دارای همت عالی هستم و حتی فریدون وجمشید جم (پادشاهان اساطیری) عزت واعتبار خویش را از من گرفته اند. من پرنده ای که پادشاهان به اعتبار سایرین،شاهی و حکمروایی می کنند و نمی توانند از حکم من سرپیچی نمایند چگونه می توانم با سیمرغ سرکش یار گردم.
آنکه شه خیزد ز ظّل پراو
چون توان پیچید سر از فر او
جمله را در پر او باید نشست
تا ز ظلش ذره ای آید بدست
کی شود سیمرغ سرکش یار من
بس بود خسرونشانی کارمن
هدهد در جمع پرندگان درجواب همای می گوید:
ای همای که غرورت ترا در بند کرده، لحظه ای از آسمان غرور پائین بیا و بیش از این خود را مورد تمسخر دیگران قرارمده. به فرض اینکه شاهان جهان در سایه حمایت و فره تو پادشاهی می نمایند ولی روزی که آفتاب عمرشان رو به زوال می گذارد و  به جهان دیگر پای میگذارند، سایه و فرّ تو چه کمکی می تواند به آنها بکند. بلکه این سایه تو که آنها را به پادشاهی رسانده در جهان دیگر سبب عذاب و محرومیت آنها خواهد شد  در ادامه این بحث عطار حکایتی را بدینگونه بیان می نماید.
یکی از راست گویان و راست کرداران شبی در خواب سلطان محمود غزنوی را درخواب می بیند و جویای حالش در آن دنیا می گردد.
سلطان محمود پاسخ می دهد… که از حالم مپرس که دایم در عذابم. همه پندار من درباره حکومت ناپایدار برانسان های مردنی غلط از کار در آمد سلطانی حق خداوند جهان است که در او زوالی نیست واز ازل تا ابد پادشاهی اوادامه دارد.
حق که سلطان جهاندار آمدست
سلطنت را او سزاوار آمدست
چون بدیدم عجز وحیرانی خویش
ننگ می دارم ز سلطانی خویش
گر تو خوانی، جز پریشانم مخوان
اوست سلطان، تو سلطانم مخوان
خشک بادا، بال و پر آن همای
کو مرا در سایه خود داد جای

داستان باز

 توضیح: باز را پادشاهان و اعیان برای شکار حیوانات دیگر تربیت می نمودند این رسم هنوز در قرقیزستان، ازبکستان و در غرب چین و در کاشغر هنوز رواج دارد. رسم  این بودکه کلاه کوچک  چرمی بر روی سرباز می گذاردند و آنرا روی دستی که دستکش چرمی دارد می نشانند. صاحب باز شکاری هنگامی که شکاری مناسب پیدا می کند، کلاه کوچک چرمی را از روی سرباز بر میدارد وآنرا به طرف شکار هدایت می کند.
باز پس از کشتن صید به روی دست صیاد (پادشاه) باز می گردد و او دوباره کلاه را بر سر او می کشد وخودش یا کسی را میفرستد که صید را برای او بیاورد.
دراینجا منظور عطار اشخاصی است که با چسباندن و وصل کردن خویش به بزرگان و اعیان و اشراف و پادشاهان خیال می کنند که آنها هم از جنس او شده اند و به غلط می پندارند که همردیف بزرگان هستند. یا افرادی که در اجتماع امروز با دیدن یک هنرپیشه یا خواننده معروف هیاهو راه می اندازند و قربان و صدقه اش میروند تا مگر او نگاهی به آنها بیاندازد. آنها خیال می کنند که معاشرت و سلام و علیک با آدمهای معروف آنها را هم بزرگ خواهد کرد. خواننده ای حکایت می کرد که بعد از هر کنسرت حداقل با دو دختر که بدیدارش رفته بودند هم خوابه شده است دخترهایی که فکر میکردند خوابیدن با فلان خواننده به آنها ارزش و اعتبار می بخشد.
باز پیش جمع آمد سرفراز
کرد از سر معانی پرده باز
سینه میکرد از سپه داری خویش
لاف میزد از کله داری خویش
گفت من از شوق دست شهریار
چشم بر بستم ز خلق روزگار
و سپس باز پرنده می گوید که او می خواهد در دست بزرگان باقی بماند و آرزوی زیارت سیمرغ را ندارد.
من کجا سیمرغ را بینم بخواب
چون کنم بیهوده روی او شتاب
روی آن دارم که من بر روی شاه
عمر بگذارم خوشی این جایگاه
گاه شه را انتظاری می کنم
گاه در شوقش شکاری میکنم
هدهدش در جواب باز می گوید:
که ای باز تو عاشق ظاهر شده ای و از باطن وکهنه حقیقت بی خبر مانده ای.
هدهد گفت ای بصورت مانده باز
از صفت دور و بصورت مانده باز
شاه نبود آنک در هر کشوری
سازد او از خود ز بی مغزی سری
شاه آن باشد که همتا نبودش
جز وفا و جز مدارا نبودش
در ادامه هدهد می گوید که…. شاهانی که روی دست آنها می نشینی کوچک هستند و بر ناحیه ای محدود حکمروایی دارند. و در جهان صدها و یا شاید هزاران نمونه از این شاهان بی خرد وجود دارند. شاه واقعی سیمرغ است که بر همه جهان حکومت می کند  در پادشاهی او زوال و فتوری نیست. تو چگونه از پادشاهی چون سیمرغ (ذات حق) می گذری و به شاهان زوال پذیر و دنیوی دل می بندی. شاهانی که زمانی بتو محبت می کنند، ولی زمانی دیگر ترا دربند می کشند.
شاه دنیا گر وفاداری کند
یک زمان دیگر گرفتاری کند
هرکه باشد پیش اونزدیکتر
کاراو بی شک بود تاریکتر
شاه دنیا فی المثل چون آتش است
دورباشی از وی که دوری زو خوش است

ادامه دارد