1390-56

1390-54

خوان اول که همان طلب و جستجو است را عطار از زبان پرندگان که طالب دیدار سیمرغ شده اند بیان داشت.
چون همه مرغان شنودند این سخن
نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند
لاجرم در سیر رغبت یافتند
از این به بعد خوان دوم و سفر در بیراهه های عشق شروع میگردد. عطار از زبان هدهد می گوید:
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان
کانک عاشق شد نیندیشد زجان
چون به ترک جان بگوید عاشقی
خواه زاهد باش خواهی فاسقی
سد  ره جان است، جان ایثار کن
پس برافکن دیده و دیدار کن
عطار می گوید آن کس که عاشق شد، ترک جان میکند و چون چنین شود چه زاهد باشد و چه آدم زناکار به معشوق خواهد رسید. مهم این است که حجاب های کاذب که مانند درختی بلند سد راه دیدار شده به کناری افکنی تا به دیدار معشوق برسی.
نکته … جنبه عرفانی این موضوع عبارت از این است که انسان با جسم و دیده ظاهری قادر به دیدن ذات حق نیست زیرا که ذات باریتعالی از جنس ماده نمی باشد که قابل رویت باشد. اما اگر انسان آیینه دل را پاک کند وکدورت زندگی روزمره و زمینی را از صفحه آن بزداید روزی خواهد رسید که بتواند عکس معشوق را (خداوند) در آن آئینه تماشا کند.منظور عطار از جان، پوشش ظاهری انسان و یا قالب و بزبانی دیگر قفس اوست که مانع دیدار ذات حق میشود.
البته این بدان معنی نیست که هرکس خودکشی کند خداوند را زیارت می کند، منظور این است که لباس نفرت، ترس و حرص و آز و خودبینی و غیره و غیره را از تن بدر آورد تا ذهن او از تشویش و نگرانی بیرون آید و بتواند برصاف کردن آینه دل تمرکز نماید تا جان کبریا را مشاهده کند.
عشق را با کفر و با ایمان چکار
عاشقان را لحظه ای با جان چکار
عاشق، آتش برهمه خرمن زند
اره برفرقش نهند او تن زند
درد و خون دل بباید عشق را
قصه مشکل بیاید عشق را
ساقیا خون جگر در جام کن
گر نداری درد از ما وام کن
هرکه را درعشق مستحکم قدم
درگذشت از کفر و از اسلام هم
درباره آخرین بیت باید قدری روشنگری کنم. معنی ظاهری این شعر این است که هر که در راه رسیدن به جمال کبریا کوشش و فداکاری و جانبازی کند، از همه چیزهایی که او را از رسیدن به این راه باز میدارد منجمله مذهب خواهد گذشت. بسیاری از فقهای مذهبی و علمای دینی به این استنباط خرده فراوان می گیرند و در قدیم گویندگان آنرا کافر و زندیق در شمارمی آوردند.
در عرفان سه مرحله اساسی وجود دارد که باید از اولی به دومی و سپس به سومی رسید. این سه نکته اساسی عبارتند از:
1- شریعت – مذهب
2- طریقت- راه و روش
3- حقیقت- نهایت راه و یا جمال کبریا
عرفا می گویند که با رعایت شریعت و اجرای احکام دین انسان انضباط و دانش لازم را پیدا می کند تا حقیقت ذات را بشناسد. سپس با وسیله ای و از راهی، مانند هدهد که در این راه رسیدن به سیمرغ رهشناس است به سوی سیمرغ و حقیقت حرکت می کند تا به آن برسد.
در اینجا عرفا به دو گروه عمده تقسیم می شود.
اول- آنانکه می گویند حتی پس از رسیدن به حقیقت و تماشای جمال حق انسان مؤمن باید حرمت شریعت را نگاهدارد واصول دین را بجای آورده و رعایت کند.
دوم- گروه بیشماری از بزرگان و مشایخ صوفیه براین باورند که رهرو چون به حقیقت رسید، دیگر نیازی به شریعت و طریقت ندارد، چون در جوار و غرق در ذات کبریا، خود مشمول تمام شریعت و طریقت است.
ایشان می گویند حاجی که به مکه برسد، از هر طرف میتواند روی کعبه نماز بخواند. عده ای از آنها به مثال زیر توجه دارند که فرض کنید، جزیره ای در اقیانوسی است که در آن حقیقت وجود دارد شما نقشه راه وچگونگی رسیدن به جزیره را بدست می آورید(شریعت) سپس بر قایقی سوار می شوید و از پهنه اقیانوس می گذرید(طریقت) تا به جزیره موعود برسید(حقیقت).انسان یعنی طالب، پس از رسیدن به این جزیره، چون نمی خواهد بازگشتی داشته باشد، از قایق و نقشه صرفنظر می کند و آنها را به دور می اندازد و در همان جزیره (حقیقت) زندگی می کند.
بسیاری از عرفای واصل به حقیقت و شاهد جمال از اینگونه تفکر وامداری می کنند.
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم و دیر یکی است، کعبه و بتخانه یکی است

1390-55

***

سپس عطار می گوید که رنج راه رسیدن به حقیقت فقط بر دوش انسان است چه اینکه ملایک و قدسیان عشق به حق را دارند ولی چون به آسانی دیدن ذات برایشان مقدور است، نباید درد و رنجی را متحمل شوند.اما انسان باید که درد بکشد و دست از جان بشوید تا از پهنه اقیانوس مواج و یا از کوههای صعب العبور (منظورتلاطمات و سختی های درونی است) گذر کند و به سیمرغ جان برسد.
چون ترا این کفر واین ایمان نماند
این تن تو گم شد و این جان نماند
بعد از آن مردی شوی این کار را
مرد بایداین چنین اسرار را
گر ترا صد عقبه ناگاه اوفتد
باک نبود چون در این راه اوفتد
یعنی اگر در این راه پول و ثروت وشهرت و یا هر چیزی را که دوست داری، از دست بدهی، نگران مشو، زیرا آنرا در راه عشق صرف کرده ای و دیدار معشوق (ذات حق) بر همه آنچه از دست داده ای می ارزد.
در این رابطه عطار داستان زیبای شیخ صنعان را به شیوایی باز می گوید

داستان شیخ صنعان

شیخی وارسته از صنعان (صنعا، پایتخت کشور یمن کنونی است) بود که گفته می شد که چهارصد شاگرد داشت و در طول عمرش پنجاه بار به زیارت کعبه رفته بود. این شیخ ما بسیار وارسته  بود و ریاضت بی حد میکرد واز اسرار غیبی خبر داشت.
پیشوایانی که درعشق آمدند
پیش او از خویش بی خویش آمدند
موی می بشکافت مرد معنوی
در کرامات و مقامات قوی
هر که بیماری و سستی یافتی
از دم او تندرستی یافتی
شیخ بیماران را علاج میکردو مرهم می گذاشت.
شیخ صنعان شبی در خواب دید که در کشور روم (منظور روم شرقی و ترکیه کنونی است) مشغول سجده کردن یک بت می باشد. این خواب چندین شب متوالی تکرار شد. شیخ که علت خواب را نمی دانست، به شاگردانش گفت که باید به کشور روم برویم تا در آنجا ببینیم چه اتفاقی قرار است بیافتد و شاید تعبیر این خواب را پیدا کنم.
سرانجام شیخ و شاگردان به قصد روم از مکه به راه افتادند و در کشور ترکیه به گشت و گذار پرداختند. در یکی از شهرها آنها به کنار خانه ای زیبا رسیدند که ایوان و پنجره ای دلگشا داشت. در این ایوان دختری مسیحی بود که در زیبایی همتا نداشت و بسیاری از اهالی شهر عاشق وواله و شیدای روی او بودند.
آفتاب از رشک عکس روی او
زردتر از عاشقان در کوی او
هر که دل در زلف آن دلدار بست
از خیال زلف او زنار بست
هر دو چشمش فتنه عشاق بود
هر دو ابرویش به خوبی طاق بود
صد هزاران دل چو یوسف غرق خون
اوفتاده درچه او سرنگون
شیخ صنعان همینکه نگاهش به صورت زیبای آن دختر ترسا اوفتاد یکدل نه صد دل عاشق او گشت و هرچه زهد و پارسایی و تقوا ونماز و روزه گذارده بود، همه را فراموش کرد و تنها آرزوی رسیدن به دختر در دلش باقی ماند.
شد به کل از دست و در پای اوفتاد
جای آتش بود و برجای اوفتاد
هرچه بودش سر به سر نابود شد
ز آتش سودا دلش چون دود شد.

ادامه دارد