1383-71

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم

شیخ نیشابور را به جرات می توان پایه گذار مکتب عرفان ایرانی نامید.
در داستانها چنین آمده… که مولانا هنگامی که به همراه پدر بزرگوارش از بلخ به طرف بغداد میرفت، به محضر عطار رسید. شیخ نیشابور آثار بزرگی را در چهره آن کودک مشاهده نمود و به پدرمولانا گفت… باشد که این جوان آتش به دلهای عاشقان بزند… و سپس کتابی به او هدیه کرد و در روایت است که بسیاری از داستانهای مثنوی معنوی بر پایه داستانهای عطار قرار دارد.
از عطار کتابهای چندی باقی مانده است که در این مقاله جای ذکر تمامی آنها نیست از جمله کتابهای او می توان به عناوین زیر اشاره کرد: خسرونامه، اسرارنامه، دیوان قصاید، الهی نامه، تذکره اولیاء و منطق الطیر.
کتاب منطق الطیر یامنطق پرندگان بارها منتشر شده و بزرگان شعر وعرفان بر آن حواشی زیادی نوشته اند و آنرا بصورت نظم و با تفسیر بیان کرده اند. عموم این تفاسیر قابل فهم نخبه گان است وفهم آن برای کسی که درعرفان شناخت چندانی ندارد بس دشوار. از اینرو من بر آن شدم که این کتاب را به زبان ساده و قابل فهم عموم مردمی که در قرن بیست و یکم میلادی و یا چهاردهم شمسی زندگی می کنند بیان کنم. باشد که در این راه، با همراهی شما موفق شوم.
کوشش من دراین نوشتار بر این است که مطالب و توضیحات عرفانی را بصورت زیرنویس برای هر متن ویا هر متن ویا هر شعر  بیان کنم، بگونه ای که خواننده علاوه بر لذت بردن از خواندن شعرها، با مسایل عرفانی هم تاحدودی که مقدورش باشد آشنا گردد.
هفت شهر عشق را عطار گشت
با دلی پردرد و عشق وزار گشت
او چو موسی هست و ما موسیچه ایم
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

خلاصه زندگی نامه عطار نیشابوری
فریدالدین ابوحامد محمدبن ابی بکر ابراهیم عطار نیشابوری در سال 540 هجری قمری در روستای «کدکن» از توابع نیشابور به دنیا پا گذاشت.
(توضیح.. استاد ادب پارسی دکتر شفیعی کدکنی نیز منسوب به این روستاست)
پدر عطار در نیشابور دکان دارو فروشی (عطاری) داشت، و بنا برسم آن زمان شیخ عطار هم پیشه پدر را برگزید و به همین جهت اورا بنام عطار نیشابوری می نامند. عطار در سال 618 زمانی که اقوام وحشی مغول به ایران و به ویژه به شهر بزرگ آن زمان نیشابور حمله کردند، در سن 78 سالگی به مقابله  هجوم آنها رفت و پس از ویرانی شهر او هم بدست این قوم وحشی کشته شد.
عطار در کتاب خسرونامه که شعرهایی عاشقانه دارد، در رابطه با چگونگی سرودن شعرها ونوشتن کتابهایش می گوید…
«دوستی داشتم که گاه پاره ای از اشعار مرا می شنید. روزی به من گفت که چرا بیشتر شعر نمی سرایی ومطالب عرفانی را بیان نمی کنی به او گفتم که گرفتار کار طبابت و علاج بیمارانم، دوستم پاسخ داد:
به من گفت ای به معنی عالم افروز
چنین مشغول طب گشتی شب و روز
طب از بهر تن هرناتوان است
ولیکن شعر و حکمت قوت جانست
چو من زان دوست پاسخ این شنیدم
شدم شوریده چون شیرین شنیدم
خلاصه اینکه دوست عطار به او می گوید که تو با طبابت می توانی جان چند بیمار را نجات دهی و یا مرهمی  بر آنها بگذاری، ولی با سرودن شعر و بیان حکمت، می توانی روح و جان هزاران انسان را نجات بخشی… و بدینگونه عطار بیشتر وقت خویش را به بیان حکمت و عرفان می گذراند و تنها اندکی را صرف دکان عطاریش می کند
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس
همراه بگویدت که چون باید رفت

اماکتاب منطق الطیر یا مقامات پرندگان
به راستی می توان گفت که این کتاب یکی از زیباترین و پرمعنی ترین کتب فارسی است که علاوه بر متن زیبا و شعرهای شورانگیز، با بیان حکایات از زبان پرندگان حقایق و رموز عرفان ایرانی را برای خواننده بازگو می کند.
پرندگان مذکور در این کتاب عبارتند از هدهد (شانه بسر)، طوطی، کبک، باز، درّاج، طاووس، تذرو، قُمری، فاخته و مرغ زرین و…
عطار هر کدام از این پرندگان را سمبل و نشانه شخصیت و خصوصیات یک انسان قرار داده و از زبان هدهد، پاسخ به سئوالات آنها داده و ضعف و ناتوانی روحیات آنها را نشان میدهد.
داستان مقامات پرندگان بدینگونه آغاز میگردد که تعداد زیادی پرنده (صدهزار) در محلی اجتماع کرده و بدنبال رهبر و یا پادشاهی میگردند.
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان دردور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بوداقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بی شاه بودن راه نیست
پرندگان به این نتیجه رسیدند که باید پادشاه و راهنمایی داشته باشند تا آنها را هدایت کند. در این شلوغی هدهد (شانه بسر) همه را ساکت کرد و گفت من شهرهای زیادی را دیده ام. من شنیده ام که پادشاه پرندگان نامش سیمرغ است ودر جایی دوری در بالای قله کوهی زندگی می کند.
پرنده ها با شنیدن گفتار زیبا و شیوایی هُد هُد مشتاق شدند که به سوی سیمرغ پرواز کنند ولی بسیاری از آنها نگران راه دور و ترس از دست دادن خانه و خانواده در این ورطه سخت بودند.اولین پرنده ای که شکایت از راه سخت نمود گفت:
من چنان در عشق گل مستغرقم
کز وجود خویش محو مطلقم
در سرم از عشق گل سودا بس است
زانکه مطلوبم گل رعنا بس است
طاقت سیمرغ نارد بلبلی
بلبلی را بس بود عشق گلی
بلبل گفت که من چنان عاشق گل هستم که وجود خویش را فراموش کرده ام درجهان همین عشق گل برای من کافی است و من تاب و طاقت این راه سخت و دیدار سیمرغ را ندارم.
نکته – در این شعر عطار از زبان بلبل، انسان های ظاهربین وعاشق خوشیهای زودگذر دنیایی را مطرح می کند که پیوسته عاشق جمال این و آن فرد می گردند و از این صورت به آن صورت (گل) پناه می آورند. درحالیکه فراموش کرده اند که زیبایی گل (صورت انسان زیبا) دوام ندارد و پس از مدتی  گل از بین میرود و یا انسان پیرتر میشود وچهره اش تغییر میکند.
در این رابطه حضرت مولانای بلخ می فرماید:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی  بود
عطار از زبان هدهد پاسخ بلبل را اینگونه میدهد:
عشق چیزی کان زوال آرد پدید
کاملان را آن ملول آرد پدید
گل اگرچه هست بسی صاحب جمال
حسن او در هفته ای گیرد زوال
در گذر از گل که گل هر نوبهار
بر تو می خندد نه در تو، شرم دار

ادامه دارد

1383-72