1339-40

بوی عید وعیدی در راه است و دوباره فکر یک حسرت کودکانه، همه ات را بغل می کند. به بیابان برهوت رو به روی خانه ی کودکی می روی. کوچه ی حمید. ایستگاه کلانتری سوار. ودر دور دست:جایی غریب و توسری خورده به نام امامزاده غیبی! که از قرار «آقا»یی به این جا می آید، و ناگهان به سبک فیلم های هندی، گم می شود. غیب می شود! و شگفتا که چند سال بعد، پارکینگ اداره ی راهنمایی و رانندگی می شود، بی آن  کسی بفهمد که در صحنه ی آخر، یعنی کنار بولدوزر- چه بر سر آقای غیبی آمده است! با اتاقک یادواره هایش، با آن متولی ترسناک اش!
ما وسط آشغال و سنگ و حلبی پاره، فوتبال تیغی بازی می کنیم. من گوش راست ام. محمود گوش چپ، بازیکن خوبی است. از همه بهتر است. رد می شوند، حواس مان پرت می شود و توپ از دست که نه، از پا می رود!
رویای همه ی ما یک توپ خوب است.
توپ چرمی خوب.توپ سفید. رویای همه ی ما، پیراهن و شورت و جوراب و زانوبند است. فروشگاه ورزشی جدیکار، رویای همه ی ماست. بابا اما، فوتبال را دوست نمی دارد! می گوید:
– ورزش کار آدم های بی کلّه است. نکند می خواهی عزیز اصلی شوی؟!
می گویم:
– می خواهم حمید شیرزادگان شوم!
پس عشق فوتبال، یک 1339-41عشق ممنوع است. باید یواشکی بازی کنیم. باید دروغ بگوییم!…
***
رویا انگار، مکث می کند. اما کودکانه ها در تو جاری اند و تمام نمی شوند!
آدم وقتی که حسّ کند، دیگر شور و شوق کودکی را با خود از جایی به جای دیگر نمی برد، یعنی که: تمام شده است!
همین است که منِ شاعر، من شهیار- هرگز ازکودکانه هایم، فاصله  نمی گیرم! و همین مرا همیشه در «فّرم» نگهمیدارد.
پس عجیب نیست اگر می خواهم در نوروزی که پیش روست، دوباره به صحنه بر گردم تا «کودکانه» ها را زندگی کنم! از نو!
آخرین بار که به «سن فرانسیسکو» ی خوشرنگ آمدم، آغاز هزاره ی سوم بود. و پیش از آن تابستان 1999، نخست در جشنواره ی مهم Jazz در شهر San Jose ، یعنی: San Jose Jazz Festival شرکت کردم. با ترانه های قدغن و برهنگی و لالالالا دیگر بسه گل لاله… چند کار به زبان مادری، و چند ترانه ی فرانسوی – انگلیسی، همه کار خودم، از آلبوم Rewind me in Paris.
باری، که تماشاگر امریکایی را خوش آمد! و آن گاه، در یک تماشاخانه ی کوچک San Jose، غزلنمایش را به صحنه بردم. با ترانه های آلبوم سفرنامه. و آن گاه، چند برنامه ی هیجان انگیز دیگر، به همراه گروه Gypsy Tribe.
حالا، چند آلبوم و ده ها ترانه، پس از آن همه شبترانه ی به یاد ماندنی، دوباره به «سن فرانسیسکو» و گلدن گیت تماشایی اش، که هنوزآدم را می برد تا ته سرگیجه ی آلفرد هیچکاک، بر می گردم تا کودکانه ها را، به روی صحنه ی  تالاری با شکوه، نفس بکشم.
تا رو به شما، همسرنوشت های من، کامل ترین روایت ترانه ی کودکانه را بخوانم، که پیش از این با صدای فرهاد مهراد با ارزش، شنیده اید، و نیز با اجراهای ترسناک دولتی و زیرزمینی اش، محصول خلیفه نشین هم آشنا هستید! این یکی اما، باید که بهترین و کامل ترین روایت باشد. با صدای شاعرش.
***
شنبه شب شانزدهم مارچ 2013- شب ضیافت شعر است و شور ونور آن هم ترانه یی که برای همه،خاطره آفریده است.
از نماز و حرف، تا قدغن و سفرنامه  و بی بی آبی و لالا لالا دیگه بسه گل لاله… بغلم کن، بر می گردم، دلریخته …. تا چند عاشقانه ی نو!
شنبه شب شانزدهم مارچ  2013، با این غزلترانه ها، به پیشواز نوروز می رویم. در یکی از زیباترین تالارهای این سرزمین: Herbst Theatre.
اوج شبترانه ی ما، رقصندگان «فلامنکو» خواهند بود تا این ضیافت با شکوه به آتش بازی برسد.
تردید ندارم که پس از تجربه ی موفق شهر لس آنجلس، شبترانه ی «سن فرانسیسکو» راه را برای شبترانه های دیگر در امریکا و سرزمین های دور و نزدیک، باز می کند.
تردید ندارم که ترانه شیدایان همسرزمین که درهمه ی ا ین سال ها، از «ترانه ی نوین» پشتیبانی کرده اند، شاعرشان را دراین سفر، تنها نمی گذارند.
بلیت هاتان را فقط از گیشه ی تاتر بگیرید.
یعنی به این شماره تلفن کنید:
(415) 392-4400
و یا به سایت اشان بروید:
www.citboxoffice.com
شنبه شب، شانزدهم مارچ 2013. درها ساعت 7 شامگاه باز می شوند و ما می خواهیم سر ساعت 30/7 دقیقه، موتور هواپیما را روشن کنیم. سفری از من تا شما، واز ما تاکودکانه ها را عشق است.
-«با اینا زمستونو سر می کنم»،
 نه… با «شما» زمستون و سر می کنم
با شما بهارو باور می کنم …

شهیار قنبری ششم فوریه 2013