1321-1

ناصر از نیویورک:
شکارچی

ازاولین روزی که من با هما ازدواج کردم، خانواده اش برای ما دردسر و مشکل پدید آوردند. مدتی در مورد اینکه ما خانه مستقلی نداریم، شب  وروزمان را گرفتند، تا من از طبقه دوم خانه پدرم، به یک آپارتمان نقل مکان کردم، بعد شخصیت اجتماعی و حرفه ای مرا زیر سئوال بردند و با فامیل و آشنایان مقایسه کردند تا من مجبور شدم، از یک شغل پردرآمد، دست کشیده ودر یک کمپانی نیمه ایرانی مشغول شوم.
این فشارها و دردسرها سبب شد، یکروز من وهما به تنگ بیائیم و راهی ترکیه شویم، تا شاید راهی برای رسیدن به امریکا پیدا کنیم. من وهما و دو دختر 6 و 8 ساله،حدود 9 ماه در ترکیه به هر دری زدیم، ولی موفق به دریافت ویزا نشدیم.
یکروز در بازار قدیمی استانبول درحال خرید بودیم، که آقای شیکپوش و میانسالی به نام همایون به ما نزدیک شد و گفت می خواهم چند سوغاتی خوب بخرم، از جمله طلا و جواهر، ولی راستش اطلاعی در این زمینه ها ندارم و درواقع از هما کمک طلبید.
آن روز هما هرچه از دستش برآمد، برای همایون انجام داد، بعد هم بااصرار همایون به یک کاباره رفتیم، کلی هم پذیرایی شدیم. این برنامه سبب دوستی ما با همایون شد، که می گفت در امریکا چند کمپانی بزرگ دارد،همسرش طلاق گرفته و رفته، او را تنها گذاشته و زندگیش را بکلی خالی کرده است. دیدارهای ما تکرار شد.همایون بمرور به مشکلات ما پی برد، کوشید تا از طریق وکیل خود برای ما اقدامی بکند، ولی عقیده داشت چون قبلا اقدام کرده ایم، باید یک سالی صبر کنیم.
یک شب که بیرون رفته بودیم، همایون پیشنهاد داد یکی از ما فداکاری کند وبا شخصی ازدواج کند، تا این راه هموار شود، من پرسیدم یعنی چه کارکنیم؟ گفت ابتدا هر دو موقتا از هم جدا شوید، بعد شما با یک خانمی ازدواج کنید و به امریکا بروید و خانم تان هم با مردی ازدواج کند، هر دو در امریکا با گرین کارت، بعداز مدتی طلاق بگیرید و زندگی خود را از سر بگیرید من که جاخورده بودم، گفتم چطور من راضی بشوم، هما زن یک مردغریبه بشود، من هم زن بگیرم؟ این زندگی دیگر چه معنایی دارد؟ همایون گفت شما چاره ای ندارید، بهرحال خیلی ها پیدا میشوند که درازای مبلغی، حاضرند شوهر و یا زن مصلحتی و موقتی باشند، بدون هیچ رابطه ای، بعد هم جدا بشوند و بروند پی کارشان! من گفتم شما چنین زن و مردی را سراغ دارید؟ همایون گفت من چون به شما ارادت دارم، شما را زن و شوهر خوبی می بینم، حاضرم نقش آن مرد را بازی کنم، بدون هیچ پولی با خانم تان مصلحتی ازدواج کنم، بعد هم درامریکا او در یک آپارتمان جدا زندگی کند، تا گرین کارت بگیرد. گفتم شما انسان با وجدان و جوانمردی هستید، ولی  در اینجا من زن با معرفت وانسانی کجا پیدا کنم که سر موقع طلاق بگیرد؟ همایون گفت اگر بتوانید دور از همسرتان زندگی کنید، این کار شدنی است.
گفتم اجازه بدهید من و هما باهم حرف بزنیم، تصمیم بگیریم  و شما را در جریان بگذاریم. همان شب من وهما تا 4 صبح بیدار ماندیم، هزاران فکر از سرمان گذشت، افکار مثبت و منفی ما را مشغول داشت، اما سرانجام تصمیم گرفتیم، به گفته همایون عمل کنیم.
من وهما باتهیه مدارکی، ظاهرا از هم جدا شدیم،همایون باهماازدواج کرد و بعد هم به سوی امریکا پرواز کرد. تا امکانات سفر هما فراهم شود،حدود 3ماه طول کشید. هنگام رفتن هما درحالیکه بچه ها را بغل کرده بود واشک میریخت، حاضر نبود ازمن و بچه ها جدا شود، اما سر انجام بسوی نیویورک پرواز کرد. در حالیکه من در آخرین لحظات پشیمان شده بودم، ولی بهرحال کار از کارگذشته بود. من و بچه ها در یک هتل دور افتاده و تقریبا ارزان ماندگار شدیم و تنها دلخوشی من، تلفن هایی بود که میان و من و هما جریان داشت، او برایم توضیح می داد، که در یک آپارتمان یک خوابه زندگی می کند، همایون هر شب به او سر میزند، برایش غذا می آورد و یکی دو بار هم او را با خود به رستوران برده است، ولی اطمینان می داد که همایون هیچ نظر خاصی به او ندارد.
حدود 8 ماه گذشت، کم کم احساس می کردم هما خوشحال نیست،همیشه بغض کرده با من حرف میزد، هرچه سئوال می کردم جواب  نمی داد، تا یک شب گفت همایون مرا مجبور کرده، به خانه اش نقل مکان کنم، چون هزینه اجاره آپارتمان بالاست و او ترجیح میدهد، من در خانه خودش، اتاقی داشته باشم. بعد هم گفت مرتب از زیبایی اندام من تعریف می کند و می گوید تو خبرداری که همسر قانونی من هستی؟
من دلواپس شدم، ما چنین قراری نداشتیم، هرچه به همایون زنگ می زدم جواب نمیداد، از سویی احساس می کردم، هما دریک بن بست گیر افتاده است. یکسال و 5 ماه از سفر هما گذشته بود، بچه ها کاملا بی تاب مادر بودند، من شدیدا دلتنگ شده و نگران بودم، بعد از آخرین تلفنی که با هما داشتم، 4ماه گذشت هیچ خبری نشد، تلفن دستی او هم جواب نمی داد، در آن شرایط کاری هم از دستم بر نمی آمد، شب و روزم فلج شده بود. عاقبت یکی از دوستان قدیمی هما را در ویرجینیا پیدا کردم و به سراغ او فرستادم، دوستش سه روز بعد زنگ زد و گفت هما یکبار کارش با همایون به درگیری و شکایت کشیده و تا این لحظه زیرفرمان وخواسته همایون نرفته است، پرسیدم چگونه؟ گفت دراین سرزمین قوانینی وجود دارد، که یک مرد حتی نمی تواند با زور با همسر خود همبستر شود، این نوع رابطه تجاوز تلقی می شود و مجازات دارد.
این مکالمه تلفنی مرا تا حدی آرام کرد، ولی هنوز نمی دانستم چرا هما با من حرف نمیزند؟ چون من کار خلافی نکرده بودم. با خودم می گفتم شاید مرا بخاطر پذیرش این وصلت سرزنش می کند و گناهکار می داند، ولی یادم می آمد که تا آخرین لحظه ها، با هم تصمیم گرفتیم.
یک شب هما زنگ زد و گفت به یک طریقی خودت را برسان، چون من دیگر طاقتم تمام شده و در برابر شکنجه های روحی این مرد، تحمل از دست داده ام. آن شب تا صبح من نخوابیدم، فردا صبح به سراغ جمعی از ایرانیان در هتل روبرویی رفتم، از آنها برای رفتن به امریکا راهنمایی خواستم، یکی از آنها گفت ما داریم میرویم ویزا بگیریم، چرا شما نمی آئید؟ گفتم با این دو بچه چگونه می توانم ویزا بگیرم؟ یکی از آنها گفت شاید همین بچه ها مشکل را حل کنند.
من لباس تر و تمیزی به تن خود و بچه ها کردم و راه افتادم. در آنجا به کنسول گفتم همسر سابقم با آقایی ازدواج کرده و رفته امریکا،  دراین میان بچه ها شدیدا بی تاب مادرشان هستند، وگرنه میلی به سفر ندارم، کنسول قول داد جواب درستی بمن بدهد، جوابی که بعد از دو روز ویزای 6ماهه به امریکا بود. اصلا باورم نمی شد، طی ده روز خود را جمع و جورکردیم و به سوی نیویورک رفتیم. درون هواپیما هنوز من خیال می کردم خواب می بینم، ولی براستی اتفاق افتاده بود. در نیویورک یکی از دوستان قدیمی ام ما را به خانه خود برد، اتفاقا همسرش به ایران رفته بود و تنها بود، همه ماجرا را برایش گفتم، مرا کلی سرزنش کرد،ولی گفت بهرحال راه حلی وجود دارد.
پسر یکی دوستان که وکیل جوانی بود، بلافاصله با همایون تماس گرفت و گفت همه خانواده قصد دارند، با اداره مهاجرت تماس گرفته و همه واقعیت را بگویند، حتی به قیمت کنسل شدن گرین کارت هما و دیپورت همگی شان به ایران!
تا یک هفته همایون جواب نداد، ولی هما بدیدار ما آمد، لحظه برخورد او با بچه ها دیدنی بود، همه شان اشک می ریختند، من هم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم هما مرا بغل کرده و عذرخواهی می کردم، که نباید به چنین برنامه ای تن می دادم، من باید مقاومت می کردم، من نباید این چنین آسان حرف همایون را می پذیرفتم.
درهمان روزها بود که دوست قدیمی هما فاش ساخت، همایون سالهاست به چنین ازدواج هایی تن میدهد، او به ترکیه، دبی میرود، اگر از زنی خوشش بیاید با این نقشه وارد شده و آن زن را تصاحب می کند، که البته در مورد هما به بن بست رسیده، وگرنه در طی 20 سال بارها وبارها با چنین زنانی ازدواج کرده و گاه بعد از دو سه سال طلاق شان داده است!
با رو شدن این ماجراها و پیدا کردن چند قربانی همایون، جلسه ای ترتیب داده شد، همایون که کاملا دستپاچه شده بود هما را طلاق داد، او را به آغوش خانواده برگردانید. همان وکیل جوان برای ما اقدامات تازه ای را شروع کرده، دیگر برای ما آنچنان مهم نیست، که ویزا و گرین کارت بگیریم یا نه، فقط مهم این بود که هما را بازگرداندیم و پرونده همایون را گشودیم، تا دیگر به شکار نرود.

1321-2