1555-72

علی آشپز دیروز، امروز صاحب بزرگترین سالنها و رستوران در یزد، پاتوق توریست ها

و مهمانی های آنچنانی و جشن هاست،

ولی هنوز همان علی آشپز خوشرو ومهربان و لوطی مسلک است

1555-76

با مرتضی فرزانه

جاذبه های توریستی استان یزد توریست های بیشماری بخود جلب می کند این شهر توریستی که در هر گوشه توریست ها فراوانند مانند اصفهان که در همه شهر توریست به وفور دیده میشود من وهمسرم که همه ساله به موطن مان ایران میرویم برای دیدار یکی از دوستانمان که در یزد زندگی می کند که درواقع اصلیتش یزدی است میرویم و چند روزی را با میهمان نوازی گرمشان و دیدار مجدد از شهر تاریخی یزد می گذرانیم سال پیش میهماندارمان آقای صراف پیشنهاد یک تالار رستوران را برای صرف ناهار داد که در خارج شهر بود گفت ضمنا می خواهم با صاحب این تالار رستوران که سرگذشتی جالب دارد و برای تو خبرنگار شنیدنی است آشنا شوی.
به اتفاق همسرم و میهماندارمان هنگام صرف غذا در یکی از تالارهای این رستوران متوجه مرد میانسالی شدم که بر سر میزها میرود و سرکشی می کند به سر میزمان که آمد پرسید غذا خوب بود باب میلتان بود؟ آقای صراف میهماندارمان بلافاصله گفت حاج آقا صاحب تالار هستند همان کسی که میخواستم باهاشان آشنا شوید و در دنباله حرفهایش گفت حاج آقا قهوه چی به دلیل عملکرد درخشانشان و مدیریت شان نشانهای متعددی از جمله عالی ترین نشان بیزینسی را دریافت کرده اگر خواستید نام و نشانی از یک ایرانی موفق بیابید از هرکسی بپرسید غذای خوب کجاست بدون درنگ نام تالار برزگ یزد آقای قهوه چی بر زبانش جاری می شود مردی با کوله باری از ماجرا، که در تمامی دقایق عمرش با همه پستی و بلندی ها و کژی و راستی ها که جاده عمرش از آنها عبور کرده سرسختانه ایستاده و کارش همیشه در الویت قرار داشته و رنگ و ریا هیچگاه در کارش نبوده رنج و درد در زندگی نتوانسته جلودار پروازش باشد کار روزمره اش تمام زندگی اش بوده و هر اتفاق دیگری را از منظر پیشه اش دیده است. دنباله سخن آقای صراف را آقای قهوه چی به دست گرفت گفت گاه که به پشت سر نگاه می کنم دلیل موفقیت ام را پیشروی در زندگی می دانم که هیچ مشکلی جلودارم نبوده راه های پس از فراز و نشیب را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم مشکلات را همیشه کوچک شمردم سرلوحه کار و پیشه ام مردمداری بوده هیچ گاه تصور شکست را نداشتم چون عزمم را جزم کرده بودم برای رسیدن به قله ای که سرلوحه آن نام نیک باشد و بس و در کنار مردم، امروزه روز همان هستم که روز اول بودم باور کنید ثروت و مکنت اسم و رسم کوچکترین تاثیری در مردمداری ام و در کنارشان ایستادن نداشته بزرگترین خوشحالی زندگی ام اعتمادی است که مردم به ما دارند و این در همه استان یزد زبانزد می باشد چه چیزی بالاتر از این برای یک انسان؟

1555-74

1555-75

نامم غلامعلی قهوه چی است اما بیشتر مرا بنام حاجی آشپز و قبل ها علی آشپز می شناختند. در سال 47 در آشپزخانه هتل اوین مشغول کار بودم سال پنجاه به سربازی رفتم بعد از پایان خدمت به خانه اعیان و اشراف یزد می رفتم و در میهمانی اشان کباب می زدم و می پختم. خدا را شاهد می گیرم با صداقت کم کم در کار پیشرفت کردم که مثنوی هزار من کاغذ میشود تالار یزد را در بیست هزارمتر زمین خارج از شهر بنا نهادم با سه تالار که جمعا یکهزار و پانصد نفر گنجایش دارد و هر سه سالن سرتاسر سال اغراق نیست که بگویم حداقل یک یا دو سالن آن برای عروسی – میهمانی- عزاداری – افطاری رزرو می باشد کم پیش می آید که روزانه به آشپزخانه سرکشی نکنم در کنار منقل ذغال و آتش سرخ نایستم، بادبزن را بدست نگیرم برای باد زدن و زیر و رو کردن کبابها که یادم نرود کی بودم دست کم روزانه یک هزار پانصد کباب و جوجه کباب در دستور کار داریم به انضمام انواع و اقسام غذاهای سنتی – شیرین پلو- قیمه پلو- فسنجان- آلبالو پلو – چلوجوجه و …. کار و کوشش مرا آنچنان جوان و سرپا نگه داشته که هیچگاه فکر نمی کنم از مرز هفتاد گذتشم یک درب مخصوص داریم برای غذای بیرون برکه تا ساعت 12 شب برپا است.
همه شب درحدود یک صد غذا در بین مستمندان پخش می کنیم. دخترم ازدواج کرده تنها پسرم در کار رستوران کمک حالم می باشد پس از اتمام دانشگاه درس هتلداری خواند که در نظر داریم یک هتل مجلل در کنار همین تالار برپا سازیم که نقشه هایش برای بیست و دو طبقه آماده است که این روزها به گودبرداری مشغول می باشند که به امید حق بزودی افتتاح اش خواهیم کرد. من بدون این مردم هیچ و هیچم. آنها بودند که باعث شدند علی آشپز صاحب تالار بزرگ یزد شود و هم چنان هفته ای یک بار در آشپزخانه در کنار یکصد و پنجاه کارمندم می نشینم و با آنها برسر یک سفره ناهار می خوریم.

1555-77