1669-28

در من شعری پرسه می زند
که لطافت شبهای بارانی را بغل کرده
زنی در آستانهٔ در
قطره های نوازش را
بر گونه لمس می کند
هوا خالص از عطری ست
کز سرانگشتان عشق چکیده
وقتی در روزهای اول احساسش بود
شهر سکوتش را نمی شکند
هیچ کس برای رفتن تقلا نمی کند
هیچ کس برای ماندن بهانه نمی خواهد
بی هیچ حرف ناگفته
بی هیچ حس پنهان
بوسه ها تا صبح ادامه می یابند
در امتدادشان رنگین کمان
من در اینجا
به فکر چیزی جز زندگی نیستم
تکه زمانی برای زیستن
تکه زمانی برای بودن
و بالا رفتن از پله هایی
که مرا به تو می رسانند و به شعری
که در این حوالی پرسه می زند
لطیف چون پیوند…

1669-27