1322-46

 

1331-44

1331-45

این بار استیون اسپیلبرگ به سراغ یکی از مهم ترین بخش های تاریخ امریکا و سیاهان رفته است، به سراغ ابراهام لینکلن که سرانجام از جان خود مایه گذاشت، برده داری را نه تنها در امریکا بلکه در جهان برانداخت و درهای تاریخ را بروی رنگین پوستان گشود، که امروز شاهد شگفتی هایشان هستیم. چه در زمینه سیاست، چه در عرضه ورزش وهنر، یکه تازانی را معرفی کرده اند که افتخارجامعه بشری هستند.
پرداختن به زندگی لینکلن و آنهم از جنبه تاریخی، احساسی و واقعیت های انسانی کار آسانی نبود، براحتی می توان گفت هیچ کارگردانی بجز «استیون اسپیلبرگ» چنین توانایی و قدرتی را نداشت و هیچ کمپانی و استودیویی جرات ساختن آنرا نداشت.
آنها که استیون اسپیلبرگ را می شناسند، به دیدن فیلم می آیند و برای آنها مهم نیست که در فیلم چقدر حرف میزنند و چقدر اکشن و حرکت کم است، برای آنها این حقیقت بزرگ تاریخی، این حرکت انسانی بزرگ مهم است و جالب اینکه بجز هجوم سیاهپوستان درهفته های اول فیلم، اینروزها سینماها پر از سفیدپوستان است، البته اغلب در سنین میانسال یا بالای میانسالی، چون آنها تشنه چنین آثاری هستند.
انتخاب «دنیل دی لوئیز» بازیگر انگلیسی تبار برای نقش لینکلن1331-46 فوق العاده است، چون او از جهت قد و بالا، نگاه و حرکات انگار خود لینکلن است، گرچه «اسپیلبرگ» بازیگران خود را جلوی دوربین میسازد اما حضور این بازیگر سبب میشود تا تماشاچی احساس کند با یک رویداد واقعی روبروست و حتی در لحظاتی تماشاگران با قهرمانان فیلم می گریند و در زمان پیروزی قانون و پخش صدای ناقوس کلیساها تن آنها می لرزد. ما قبلا بازیهای درخشان «دنیل دی لوئیز» را بسیار دیده ایم، ولی دراین نقش، انسانی پرقدرت، ولی آرام و مهربان، ملایم با دشمنان، آگاه وهوشمند است و بموقع  وارد هر حرکت و حادثه ای می شود، چون در دوره دوم گزینش لینکلن، هیاهوی جنگ داخلی و اشکالات گوناگون، دولت را دچار بن بست هایی کرده، ولی رئیس جمهور همچنان بدنبال شکستن تابوی بزرگ برده داری است و در صورت لزوم به سراغ یکایک مخالفان و نژادپرستان میرود.
فیلم بازیگران توانای دیگری هم دارد، از جمله «تامی لی جونز» و «سالی فیلد» و جوزف گوردن لویت، ولی اصولا سایه ای که شخصیت لینکلن بر فیلم انداخته و بازی نفس گیر «دی لوئیز» فرصتی به هیچ بازیگری نمی دهد، که خود را به نوعی موثر مطرح سازد، البته «سالی فیلد» در چند لحظه حساس و «تامی لی جونز» در هیاهوی مجلس، بقولی نفس های عمیق می کشد، ولی «اسپلبرگ» چنان شخصیت لینکلن را رنگ آمیزی کرده، که چشم تماشاگر از آغاز تا پایان بروی او متمرکز است.
تماشاگر با وجود اینکه با یک فیلم پرحرف روبروست ولی فیلم از دقایق اول تا پایان یکدست می رود و پایان فیلم را ناگهان احساس می کند.

1331-47

1331-48

یک تغییر ناگهانی و غیر قابل پیش بینی، یک بازیگر را در لبه تیغ سقوط هم قرار میدهد، بهمین جهت «برادلی کوپر» می گوید «دیویدراسل» کارگردان فیلم که از دیدگاه من فیلمساز معتبری است و با The Fighter این را ثابت کرده، وقتی بمن پیشنهاد این نقش را داد، من با توجه به آشنایی با نوول «متیوکریک » کمی دچار دلشوره و تردید شدم، ولی «راسل» که مرا با لایه های قابل بحث این نوول آشنا ساخت، من بازی را پذیرفتم، درحالیکه خوب می دانستم یک ریسک بزرگ است.
«برادلی کوپر» راست می گفت، چون نقش «پت» در این فیلم یک نقش پیچیده و مشکل است. و وی که شاهد خیانت همسر خود بوده، دستگیر شده و بدلیل آشفتگی روانی شدید، در یک مرکز روانی چند سال بستری بوده، بعد از 5 سال دوباره به خانه برگشته و بدنبال همسرش می گردد، او نمی خواهدبپذیرد که در این مدت، همه چیز تغییر یافته است.
«پت» یک موجود درهم شکسته است که با کوچکترین حادثه بقولی1331-49 جوش می آورد، فریاد می کشد، هرچه جلوی دستش هست می شکند، همزمان مامور ناظرش از راه میرسد تا او را به مرکز بازگرداند، ولی چون شهر کوچک است، همه همدیگر رامی شناسند چشم پوشی می کند!
«رابرت دنیرو» در نقش پدر «پت» بازی درخشان همیشگی خود را دارد، همانگونه که همیشه گفته اند، «دنیرو» با نقش خود می آمیزد و زندگی می کند، او را در هر نقشی، در همان شخصیت می بینیم، این بار در برخی از صحنه ها با وجود تلاش وقفه ناپذیر «برادلی» لحظات را از او می رباید. «جنیفر لارنس» در نقش یک بیوه درهم شکسته دیگر، در پی پت است، هردو شخصیت های نامتعادل و غیرقابل پیش بینی دارند و هیچ مناسبتی هم میان شان دیده نمی شود،ولی بمرور ناخودآگاه بهم نزدیک میشوند.
صحنه های قابل تعمق در فیلم بسیار است، صحنه ورود پت به خانه و دیدن قاب عکس اش که از روی دیوار و هم شانه برادرش به پائین کشیده شده، او را اندوهگین می کند و جالب اینکه در پایان فیلم وبازگشت آرامش در شخصیت ها، دوباره قاب های او به جای خود می نشینند، صحنه های پرخاش گری های پت، پنجره های همسایه ها و روشن شدن چراغ ها و از راه رسیدن پلیس ناظر جالب است.
تغییر رنگ شخصیت پت با توجه به رویدادهای زندگیش و باز شدن دریچه های احساسی و عاطفی، مهارت «دیوید راسل» کارگردان فیلم را ثابت می کند، چون زوایای دیگری را بروی شخصیت های فیلم باز کرده است.
اگر فیلمهایی چون لینکلن و The Master نبود، هم «برادلی کوپر» و هم «رابرت دنیرو» شانس های تازه ای را برای اسکار داشتند،ولی انتظار داشته باشید که جوایز دیگری را صاحب شوند.