1500-35

فـرهنـگ فرهــی
کیستم؟ جوینده ای فرسوده پای
زاد راهم شوق و امید و نیاز
کو عزیزی، خضر راهی، کز کرم
همت خود بدرقه ی راهم کند؟

سومین قدم
همانطور که در مجلات پیشین در چنین صفحه هایی از نظرتان گذشت، یک انسان هنردوست، یک دندانپزشک هنرپرور، که بسیاری او را بعنوان یک پیشگام در امور وحرکت های اجتماعی و فرهنگی و هنری می شناسند و در خیلی از بنیادهای خیریه پیشقدم است و خود بی سروصدا فریادرس انسانهای بسیاری بوده و هست از چندی قبل تصمیم گرفت در مجله جوانان در ماه دو سه بار2 صفحه را به تجلیل از هنرمندان راستین بپردازد و به آنها بگوید که هرگز فراموش نمی شوند و قدر زحمات و سالها فعالیت هنری و فرهنگی را می دانیم.
بدنبال چاپ این سلسله مطالب، که با فخری خوروش ستاره افتخارآفرین سینما و تلویزیون و تیاتر شروع شد و با هوشمند عقیلی خواننده خاطره ساز نسلها ادامه یافت ضمن چاپ مطالبی درباره این هنرمندان، تصاویری را که خود این دندانپزشک محبوب در استودیوی شخصی خود بنام مستعار «مانی» با دستان هنرمند خود گرفته درکنار تصاویر خاطره انگیز گذشته شان چاپ شد و ساسان کمالی چهره سرشناس رادیو تلویزیون نیز دیدگاه خاص خود را درباره آن هنرمند نوشت که با اقبال پرشوری از سوی مردم و هنرمندان روبرو شد.
این بار به سراغ استاد فرهنگ فرهی، چهره دیرآشنا و استخواندار مطبوعات ایران، بزرگ دبیر رادیو ایران در سالهای طلایی آن، برنده جوایز داشیل همت و تقدیر شده از سوی ده ها مرکز فرهنگی و هنری معتبر، نویسنده آشنا و محبوب و همکار عزیزمان در مجله جوانان آمده ایم. چهره فرهنگ فرهی با آن چین و شکن هایش که در سایه هر کدام آن غمی و یا خاطره ی پردردی را نهان کرده، چشمانی با نگاهی نافذ و فرهیخته و موهایی که به سپیدی برف از روزگار غدار و داغ فرزند عزیزش نیوشا حکایت میکند، زینتگر این صفحات و سوژه بسیار پرارزش «مانی» گشته. در صفحه مقابل نیز عکسهایی را می بینید که او به همراه چهره های ماندگار فرهنگی ایران و دوستان فرهیخته اش گرفته است که هر کدام خاطره ای شیرین و هزار حرف ناگفته دارند و خوشا…!

1500-19

ذوق دیدن وشور خواندن را پدرش به او آموخت، هفت ساله بود که به اتاق پدرش و کتابخانه اش هم، می رفت که هرازگاه یک بار دوستان ادیب و شاعر و دانشمندی مثل ملک الشعراء بهار، رشید یاسمی، دکتر رضازاده شفق و گاهی علی دشتی و …. به خانه اش می آمدند و گپ و گفتی داشتند و پدر شاهنامه ی بایسنقر را با نقاشی های رنگی به پسرش می داد که کنار پدر و مهمانانش نشسته بود… در خردسالی بود که نوشته های ساده را می توانست بخواند…. و شور و ذوق خواندن در ذهنش شعله می کشید. در دبیرستان ناصرخسرو بود که هر پانزده روز یک بار روزنامه ای دیواری تدارک می دید که وزارت فرهنگ مسابقه ای برای انتخاب روزنامه های دیواری دبیرستان های تهران برگزار کرد که سه روزنامه ی دیواری دبیرستان های ناصرخسرو، ادیب و مروی رتبه های اول تا سوم را پیدا کردند…..
در سال 1329 بود که فرهنگ به اتفاق احمد شاملو مجله ای به نام «روزنه» تدارک می دیدند که گرایش های روشنفکرانه و انتقادی داشت که در شماره نهم توقیف شد و آنها مجله ی «آهنگ صبح» را جانشین آن کردند. از آن به بعد استاد مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای مطبوعات می نوشت. در سال 1333 عباس فروتن روزنامه نگار نامدار که معاونت انتشارات و رادیو (وزارت اطلاعات) را داشت او را به سردبیری برنامه ی روزانه ی «جوانان» بر گزید، که استاد، فریدون توفیقی تهیه کننده ی رادیو را برای همکاری با این برنامه که هر روز به موضوع خاصی اختصاص داشت: علمی (با پروفسور محسن هشترودی) روانشناسی (با سناتور ابراهیم خواجه نوری)، ادبیات و شعر (با استاد جمشید امیربختیار) موسیقی، و خانواده…
آنروزها یک تلویزیون خصوصی بود که اولین فرستنده ی تلویزیونی در ایران بود که بنیانگذارش حبیب ثابت بود. که هفته ای یکبار هم انتشارات و رادیو برنامه ی یک ساعته ای برای پخش در تلویزیون ثابت تدارک می دید که موفقیت برنامه ی جوانان رادیو سبب شد که تولید و اجرای این برنامه را به استاد بسپارند.
تلویزیون ثابت تا تاسیس تلویزیون ملی دوام داشت که تلویزیون دولتی تاسیس شد به مدیریت رضا قطبی که بعد از مدتی کوتاه رادیو ایران هم به تلویزیون ملی ملحق شد که با نام «صدا و سیما» شهرت یافت. و استاد سه برنامه ی دیگر هم برای رادیو تدارک می دید«جنگ شب» برنامه سه ساعته ی پنجشنبه شب ها، سیری در مسئله ی روز (برنامه ی تحلیلی سیاسی بعد از خبرهای ساعت 14 رادیو) و «نقشی در آینه ی هفته» (با همکاری پرویز نقیبی روزنامه نگار برجسته و صاحب نام) و برنامه ای بنام «در پیشگاه مردم» در تلویزیون ملی که یکی از جنجالی ترین و پر بیننده ترین برنامه های تلویزیونی بود که در زمان وزارت اطلاعات تیمسار پاکروان ارایه می شد که وقتی وزرا و یا دیگر بلند پایگان دولتی برنامه ای در راستای خواستها و منافع مردم ارایه می دادند، اما به آن عمل نمی کردند تهیه می شد، مثلا آقای سرلک شهردار تهران در یک مصاحبه ی جنجالی مطبوعاتی اعلام کرد که وزن و نرخ نان در همه جای تهران یکسان است، فیلمبرداران برنامه ی در پیشگاه مردم می رفتند در نانوانی های جنوب شهر و شمال شهر فرآورده های نانوایی ها را وزن می کردند و نرخش را سئوال می کردند و باخریداران نان هم مصاحبه می کردند… و استاد از شهردار تهران دعوت می کرد که به استودیوی تلویزیون بیاید و دوباره آقای سرلک از موفقیت برنامه های شهرداری سخن می گفت، استاد از زیر میز نان های سنگک را که در خیابان نایب السلطنه تهران و تجریش خریده و وزن کرده بود بیرون می کشید با وزن ها و نرخ های متفاوت و مصاحبه با خریداران را هم ارایه می داد.
و یا وقتی خانم فرخ رو پارسا اعلام داشت که هیچ مدرسه ای حق ندارد ازاولیاء دانش آموزان شهریه طلب کند و حق ندارد هیچ دانش آموزی را به علت نداشتن جا نپذیرد…. باز فیلمبرداران می رفتند و از مدارس مختلف در نقاط مختلف شهر فیلم می گرفتند و با مردم مصاحبه می کردند که هم ناچار به پرداخت شهریه بودند و هم به علت نبودن ظرفیت آنها را جواب می گفتند. که سرانجام خانم دکتر پارسا دعوت شد و بار دیگر از موفقیت خود سخن گفت، استاد فیلم های مستند را ارایه می داد که خانم وزیر مات و مبهوت نمی دانست چه بگوید، سرانجام استعفا داد… تیمسار پاکروان استاد را خواست و ماجرا را پرسید و به آقای نخست وزیر گزارش داد و نخست وزیر به شاه که شاه اظهار تمایل کرده بود که برنامه را ببیند وآنها هنوز مجهز برای نمایش برنامه جز در استودیو نبودند که آقای قطبی وسیله ای از خارج تهیه کرد و شاه که برنامه را دید یادم هست که با جوهر سبز روی نوار نوشت «خوب برنامه ایست» اما طبیعی بود که این برنامه نمی توانست دوام یابد و بعد از هفت، هشت برنامه قطع شد…«جنگ شب» اما 25 سال پخش می شد و این طولانی ترین برنامه های رادیویی بود و یکی از کارهای قابل تحسین بود. آقای قطبی با تاسیس یک اداره نظرسنجی از مخاطبان برنامه ها، جنگ شب بیشترین تماشاگران را داشت و بسیاری از برنامه ها از جمله دو برنامه ی دیگر جنگ شب که در دو شب دیگر هفته پخش میشد که یکی از آنها را آقای علیرضا نوری زاده تدارک می دید بعد از مدتی قطع شد.
سرانجام در نهم مهرماه 1357 استاد که خانواده اش در لوس آنجلس اقامت داشت و دو پسرش نیما و پیام در یو اس سی و دبستانی در بورلی هیلز تحصیل می کردند، راهی لوس آنجلس شد که بعد از مدت کوتاهی فرستنده ی تلویزیونی «جام جم» توسط آقای منوچهر بی بیان تاسیس شد که ایشان از استاد برای همکاری دعوت کردند، سپس به تلویزیون جنبش آقایان : دلجو و امیرجاهد و تلویزیون ایرانیان آقای لیمونادی پیوستند.
بعد آقای مانوک خدابخشیان که مجله هفتگی رایگان را منتشر می کرد از استاد دعوت به همکاری کرد که بعد از کوتاه مدتی به سردبیری مجله برگزیده شد. و ما مجله ی جوانان را منتشر کردیم که از جمله کسانی که به ما تبریک گفت و چاپ و نشر جوانان را موفقیتی برای مطبوعات برونمرز دانست استاد فرهنگ فرهی بود که طی نامه ای (که من آنرا برای خود افتخارآمیز می دانم) از سابقه ی من در کار روزنامه نگاری یاد کرد و امروز ما به خود می بالیم که استاد در کنار ماست. و با مقالات روشنگرانه ی خود بر قدر و منزلت مجله افزوده است و وقتی از استاد پیامی خواستیم این شعر استاد موحد را به جوانان داد:
می روم، ره می سپارم سال هاست
کار من جز رفتن پیوسته نیست
گرچه از این رنج، ناکامم هنوز
جز دلی پرتاب و پایی خسته نیست
زنده است آن شمع جادوی امید
روشن است آن شور بی پایان هنوز
کیستم ؟ جوینده ای فرسوده پای
زاد راهم شوق و امید و نیاز
می گدازد جانم از درد طلب
آتشی دارم درون استخوان
کو عزیزی، خضر راهی، کز کرم
همت خود بدرقه ی راهم کند…

1500-20

1500-21

1500-22

1500-23

1500-24

1500-25

1500-26

1500-27

1500-28

1500-29

1500-30

1500-31

1500-32

1500-33

1500-34