1338-51

 

فرهنگ فرهی

نمی دانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است

سالها پیش از انقلاب زنده یاد جلال آل احمد به مطبوعات خاصه مجله ها «رنگین نامه» لقب داده و نوشته بود اغلب مطبوعات ما درست به فواحش دوره گرد میمانند که هفت قلم آراسته کنار خیابان ها پرسه می زنند یک شکلک زیبا، روی انبانی از کثافت و زشتی و ناهنجاری و بیماری که خوانندگان خود را چنان تربیت کرده اندکه جز تصاویر فجیع تصادفات وآدمهای مثله شده را نمی بینند آن وقت همین «رنگین نامه» ها تعجی میکنند که چرا نباید به عنوان رکن چهارم مشروطیت به آنها نگریست و چرا اولیای امور تره هم برایشان خرد نمی کنند مگر از این نوع مطبوعات چه توقعی هست مردم پول می دهند که عکس های نا هنجار بخرند و بعد فالی بگیرند و بختی بیازمایند و بعد «آقابالاخانی» یا فتنه گر شهر آشوبی که چه گونه پرده ی ناموسش ناسور شده تا رسم های مختلف هرزگی و ژیگولومآبی را از او بیاموزند.
از بس روزنامه و مجله در می آید اسامی هم دارد کم می آید. روزنامه های صبح را که یک قلم باید گذاشت در کوزه و آبشان را خورد آل احمد میگفت «اگر اینها صد نسخه بیشتر فروختند بیایید سر مرا بشکنید». در چنین گیرودار وسانسور و سرکوب مطبوعات مجله ای  هم در می آمد به نام «نگین» (البته همین جا بگویم دوسه تا مجله ی سنگین اجتماعی و ادبی هفتگی و ماهانه هم داشتیم)که دکتر محمود عنایت سردبیری اش میکرد واز ساواک هم پروایی نداشت.

1338-49

یاد این ماجرا افتادم که در باشگاه دانشگاه مجلس بزرگداشتی برای زنده یاد اسماعیل پوروالی روزنامه نگار راهگشا برپا داشته بودند که تقریبا تمامی  بلندپایگان در آن شرکت داشتنداز هویدا گرفته تا تیمسار نصیری و معاونان او در ساواک و وزیران و…. از استاد زنده یاد عبدالرحمن فرامرزی استدعا کردند که سخن بگوید و حضرت شان عصا زنان پشت تریبون رفت و گفت : من نیز آمده ام تا از ساواک تشکر کنم که صمیمانه !! به حمایت ما برخاسته است (همه روزنامه نگاران در این مجلس از سخن استاد دچار حیرت شدند و اصلا دیگر نمی خواستند دنباله ی مطلب استاد را بگیرند انگار دیگر برایشان مهم نبود که استاد سخن را چگونه پایان میدهد..) اما یکی دو دقیقه بیشتر طول نکشید که روزنامه نگاران از حیرت زودرس در آمدند استاد گفت: باید هم از ساواک تشکر کنیم چون مطلب را می نویسد… پاک و پاکیزه و به ما می گوید آنرا چاپ کنید دیگر نه زحمت انتخاب موضوع را به ما میدهد نه زحمت نوشتن را. بنظر شما این جای قدردانی و سپاسگزاری ندارد؟ که انفجار خنده سالن باشگاه را لرزاند…. بله در چنین شرایطی دل شیر میخواست مجله ای چون نگین را چاپ کردن و نهراسیدن که نمونه های فراوان آنرا می توانید در کتاب «راپرت» مجموعه مقالات استاد ملاحظه کنید وقتی عنایت ناگزیر به مهاجرت شد«نگین» را در لوس آنجلس در آورد که 25،26 شماره منتشر شد و دیگر نتوانست و او پیشنهاد دیگران را هم از بیم دخالت رژیم نمی پذیرفت که سرمایه گذاری کنند.
او در لوس آنجلس تنها می زیست، دو تا دخترش از او دور بودند و پسرش به اقتضای حرفه ای که داشت دائم در سفر بود… در تنهایی چه میکرد؟ نمیدانم.اما مدتها  بود که حال خوشی نداشت که: ناگهان بانگی  برآمد خواجه مرد. نگران بودیم که چه میشود خاکسپاری کجاست! و مجلس یادبودش کجا؟ و چه کسی عهده دار این امور مهم خواهد شد که اسماعیل خان عنایت و مهدی عنایت و علی عنایت که در سفر چین بود خود را رساندند… من نتوانستم به مجلس خاکسپاری بروم که اصلا تاب دیدن محمود را با آن هیبت نداشتم… اما فیروزه خطیبی  که رفته بود میگفت تعداد انگشت شمار بود واز روزنامه نگاران هم که خبری نبود… عصر پنجشنبه  با بهمن فتحی  رفتیم به سالن فرهنگی ایمان. در آنجا جمعیتی آمده بود یکی دو روزنامه نگار بود و اهل قلم … ما که رسیدیم دکتر غفور میرزایی سخن میگفت آگاهانه و سنجیده… و همینطور مجید روشنگر و کامبیز قائم مقام. وقتی جلسه پایان یافت یکی دو تا اهل قلم مثل محمود نفیسی را هم دیدیم والبته کم نبودند آنهایی که همه کاره اند و از جمله مدعی روزنامه نگاری. و به قولی بعد از صد واندی سال که از مشروطیت می گذرد هنوز نتوانسته بودیم جز یکی دو  روزنامه و مجله مطبوعاتی داشته باشیم که صرفنظر از خط و ربط و زبانش چیزی از ایران، از فرهنگ ایران، از آب و هوای ولایت مان و از درد مردم داشته باشیم. به این لحاظ «نگین» یک فصل درخشان از تاریخ معاصر است و حق این بود که محمود عنایت  را تنها نگذاریم، قدرشان را بدانیم، و این که به مطبوعات حرمت وآبرویی داده است بزرگش بداریم، چرا که:

هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه ی صاحب عیار ما نرسد

عکس از عباس حجت پناه