1345-94

روز اول
نسیم باد نوروزی…
بهار و نوروز آمده، وصدای حاجی فیروز بعد از یک سال بار دیگر به گوش می رسد.
نسیم بهاری، شکوفه های بهاری 1345-88را می رقصاند و طبیعت از پوستی که انداخته مستانه «خنده عشق» می کند.
سی و پنج سال است که نوروز را در غربت و هجرت برپا می داریم و هر بار با امید آینده ای بهتر، شمع ها را در سفره هفت سین روشن می کنیم. اگر آب از آب هم در این جهان تکان نخورد، اما نوروز می آید و می رود، و هر بار با آمدن  و رفتنش، تجربه هایی به ما می آموزد که در سرلوحه آن مهر و محبت و دوستی قرار دارد.
عشق ها در بهار شکوفه می زند، دوستی ها با بهار جان می گیرد و کینه ها در آتش چهارشنبه سوری ها می سوزد.
گرچه در طول سال ها دوری از وطن، عید نوروز ما هم کم کم در میان اعیاد رسمی جهان جا گرفته و نام و تاریخ آن در سازمان ملل به ثبت رسیده، اما مهم نیست که نوروز را در کجا جشن می گیریم. هر جا که بهار آمده باشد عید هم با آن آمده تا قبای سبز و شادی بخش خود را که با شکوفه های بهاری تزئین شده به تن ما کند و ما را به زمان هایی ببرد که درخانه پدری و مادری در پای سفره هفت سین چه لحظات شیرینی را می گذراندیم. از کوچه ها صدای حاجی فیروز، صدای چغاله بادامی، و فریاد شادی بچه هایی را می شنیدیم که با لباس و کفش نوروزی خود چه غوغایی برپا می کردند.
قصه های مادربزرگ و قصه های پدر بزرگ که همراه با آجیل چهارشنبه سوری از چند روز پیش از عید آغاز می شد، ما را به شهر خاطره هایی می برد که هنوز هم می توان این خاطره ها را برای کودکان عصر اینترنت هم بازگو کرد.  چرا که گرچه نوروز برای همیشه پایدار است، اما باید این مهم را هم نشان دهیم که ما هم در پایداری آن کوشا هستیم.
نوروز، مذهب نیست. نوروز، سیاست نیست. نوروز رگ وخون ماست که بدون آن آب حیات در بدنمان جاری نخواهد شد و هیچکس هم در دنیا نیست تا بتواند آن را از اندیشه و درون ما که با قلبمان ضرب آهنگی زیبا دارد، جدا سازد. پس باید نوروز را جشن جانانه گرفت و آمدنش را به یکدیگر تبریک گفت.
نوروزتان پیروز و دلتان همیشه شاد باشد…
روز دوم
انیشتین و عید ایرانی ها
دکتر حسابی دانشمند ایرانی 1345-89که زمانی در دانشگاه پرینستون امریکا تدریس می کرد خاطره ای از نوروز با انیشتین در پای سفره هفت سین دارد که خواندنی است.
او نوشته است: چیزی به سال نو نمانده که انیشتین را به خانه ام دعوت کردم تا با هم سال نو را در کنار سفره هفت سین جشن بگیریم.
وقتی انیشتین آمد، دیدم خواهرش را هم با خود آورده، تا او هم شاهد جشن نوروزی ایرانیان باشد. با خوشحالی از آنها استقبال کردم و فورا شمعی را به هم به شمع های روشن سفره هفت سین اضافه کردم و گفتم ما به تعداد افرادی  که سر سفره هفت سین هستند شمع روشن می کنیم که برای ما نشانه زندگی است.
سرسفره برای انیشتین و خواهرش توضیح دادم که هفت سین سفره عید، و گل و سبزه های آن نماد چیست و آنها نیز با تفکر به سخنانم گوش می دادند. فردای آن روز  انیشتین به من گفت: وقتی از خانه تو بر می گشتیم به خواهرم گفت حالا می فهمم معنی یک تمدن چند هزار ساله چیست، ما برای کریسمس به جنگل می رویم تا درخت قطع کنیم و بعد با گلهای مصنوعی  آن را در خانه زینت دهیم. اما در جشن سال نو ایرانی ها در خانه آنها نه تنها سبزه ها و گلها تازه اند، بلکه در طبیعت هم سبزه ها روئیده و درخت ها همه شکوفه زده اند…
روز سوم
مرد پشت چهره ها
با افزایش تلویزیون های فارسی زبان در خارج از کشور، تماشاگر شانس دیدن برنامه مورد علاقه خود را از دست داده و همچنان به 1345-90یاد روزهای نخستین سالی است که یکی دو تلویزیون با برنامه های یک ساعت درهفته کار خود را آغاز کردند.
در آن زمان بیننده یک  هفته منتظر می ماند تا با اشتیاق یک برنامه یک ساعته را نگاه کند که مجموعه ای از خبر و موسیقی و آگاهی بود و بیننده را تا یک هفته سیراب می کرد.
یکی از این تلویزیون ها تلویزیون جام جم بود که با همت منوچهر بی بیان کار خود را در لس آنجلس آغاز کرد.
در برنامه هفتگی و یک ساعته تلویزیون جام جم، بهترین چهره های تلویزیونی که در امریکا حضور داشتند زیرنظر منوچهر بی بیان به اجرای برنامه می پرداختند و در خلال برنامه ها صدای خوانندگان و آثار موسیقی دانان ایرانی به گوش می رسید و گزارشگران سیاسی و ورزشی رویدادهای مهم داخلی و خارجی را به اطلاع می رساندند. برنامه جام جم به این دلیل جذاب، پربیننده و محبوب بود که مردی با سابقه درخشان درکار موسیقی و آشنا با نقش تلویزیون در معرفی چهره ها و رویدادها، چون منوچهر بی بیان  در پشت سر آن برنامه قرار داشت. مردی که مرکز هنری آپولون در تهران را بنیان نهاد و شعباتی نیز در شهرهای ایران داشت. او در این مرکز بسیاری از خوانندگان معروف و محبوب کشورمان را وارد دنیای موسیقی و هنر کرد و از هر کدام از آنها بتی ساخت که همچنان هم پس از گذشت سال ها همچنان محبوب مردم هستند. افرادی که نام و خاطرات آنها را می توان در سایت منوچهر بی بیان و یا آپولون بر روی اینترنت مشاهده کرد.
به هرحال همیشه گفته اند دود از کنده بلند می شود و کار را در هر زمینه ای باید به دست کاردان سپرد تا موفق شد…
روز چهارم
تابلوی مخفی!
پیکاسو، عاشق نقاشی بود و در جوانی، وقتی نوزده ساله بود حداقل روزی سه تابلو می کشید تا مرتبا آنها را در معرض تماشا قرار دهد.
اما او یکی از تابلوهایش را 1345-92شصت و پنج سال درخانه مخفی نگهداشت. این تابلو مربوط به خودکشی نزدیکترین دوست شاعرش کاساگماس بود که در کافه ای در پاریس در مقابل دوستانش خود را کشت.
زمانی که این حادثه روی داد پیکاسو در پاریس نبود، اما وقتی دوستانش توضیح دادند که کاساگماس به خاطر شکست در عشق خودکشی کرده، او با توجه به شناختی که از دوست زن باره اش داشت تابلویی کشید که تصویر آن را می بینید. در بالا سوار اسب است و زنان فاحشه دور او را گرفته اند و در پائین جمعی سوگوار بالای جسد او هستند.
در مورد نبوغ پیکاسو داستان ها گفته شده که یکی از آنها جالب است. می گویند مادر پیکاسو گفته: پیکاسو با توجه به  هوش و نبوغی  که دارد اگر وارد ارتش شده بود ژنرال می شد و اگر کلیسا را انتخاب می کرد حتما پاپ می شد. اما پیکاسو در پاسخ به مادرش می گوید: دیدی که نقاشی را انتخاب کردم و پیکاسو شدم. البته پیکاسو هم مانند دوستش به زنان زیاد علاقه داشت و گاه آنها را در تابلوهایی از سیرک، کاباره و فاحشه خانه ها، عریان نشان می داد.
روز پنجم
از کجا تا کجا!
گرچه شانس به 1345-91سراغ دخترک سریال معروف جادوگری تلویزیون دیزنی که حالا 25 ساله شده، آمده، اما او هنوز در وسوسه پول و شهرت است.
این دخترک سلینا گومز است که با سکسی ظاهر شدن در فیلم تعطیلات بهاره یا Spring Breakers قصد دارد تا به قله های طلایی هالیوود برسد.
او به خبرنگاران گفته، وقتی قرار شد در این فیلم بازی کنم دچارنوعی ترس شده بودم، اما وقتی مادرم گفت نترس و این فرصت های طلایی را از دست نده ترسم ریخت و آنگاه راحت تر جلوی دوربین سکسی ظاهر شدم!
البته سلینا گومز از دوازده سالگی عاشق کلیسا بود و حتی حلقه خلوص مسیحیان را به دست کرد. اما در سال 2010 ناگهان آن را از دست بیرون آورد و گفت که می خواهد آزاد باشد.
او به خاطر شعارها و خواندن آهنگ های احساسی اش به یونیسف هم راه یافت و سفیر آن شد. اما حالا باید دید که با آزاد بودنش، توصیه مادرش، و عریان شدنش در جلوی دوربین به کجاها خواهد رسید…
روز آخر
مردمانی در دل کوه
روی یکی از کارت تبریک هایی که امروز از ایران دریافت داشتم، عکسی از روستای صخره ای «میمند» بود که در استان کرمان قرار دارد.
چنین ابتکاری از سوی 1345-93ایران دوستان قابل ستایش است و نشان می دهد که مردم به گذشته تاریخی، فرهنگی و معماری خود افتخار می کنند و به آنها بها می دهند. دیدن  این عکس مرا به سال هایی برد که یک بار از روستای میمند در استان فارس عبور کردیم و چه بی تفاوت هم از کنار آن گذشتیم. آن سالها سال های جوانی و خامی ما بود.
روستای میمند استان فارس روستائی دلچسب با طبیعتی  زیبا بود که مردمانی شاد و مهربان داشت. اما بعد ها شنیدم که در زمان های بسیار دور بخشی از مردم این روستا به استان کرمان کوچ کرده اند و در یک  ناحیه کوهستانی و صخره ای در دل کوه برای خود خانه هایی ساخته اند که هنوز به همان شکل باقیمانده است.
مردمان کوچ کرده از میمند فارس، نام منطقه جدید را میمند گذاشتند که گفته می شود این نام از دو کلمه «می» و «مند» درست شده که می به معنای شراب ومند به معنای مست است.
بنابراین می گویند دل این کوه و صخره ها را مردمانی شاد و شراب زده کنده اند که هنوز پس از چند هزار سال محکم و استوار پابرجا مانده و هم اکنون تبدیل به محلی شده که جهانگردان خارجی و گردشگران ایرانی برای دیدن آن بار سفر می بندند.
دولت یونان نیز جایزه مرکوری خود را به خاطر قدمت تاریخی این روستا به آن اهدا کرده است.
نسل باقیمانده میمندی ها همچنان در این روستا به زندگی خود در د ل کوه و صخره ها ادامه می دهند و به هیچوجه حاضر به ترک روستای قدیمی و نمونه خود نیستند. روستایی که گفته می شود بین هشت تا 12 هزار سال سابقه دارد…