1415-42

1415-43

• خانم خوروش عزیز شما یکی از اسطوره های هنر ایران هستید به عقیده من تئاتر، سینما، تلویزیون به شما مدیون هستند و شما راهگشا بودید در کار سینما و تئاتر، به خاطر جسارتی که داشتید، نقش هایی که ایفا کردید و در مقام کارگردانی هم در حد بالایی پیش رفتید و خیلی ها شما را از بسیاری سریالها می شناسند. ولی ابتدا می خواهم این سئوال را بپرسم که چه شد و چه زمانی به امریکا آمدید؟ چند سال است در لوس آنجلس بسر میبرید و در این مدت چه کارهایی انجام دادید؟ و در جریان چه مسائل و رویدادهای هنری بودید؟
– من 2 تا بچه دارم یک پسر که 13 ساله بود و دخترم 16 ساله که به امریکا آمدیم و به خاطر این دو مرتب در رفت و آمد بودم چرا که درنهایت مادر بودم ولی در مملکتم کار می کردم و کار می کنم. علت آمدنم به امریکا این بود که این آمدن و رفتن ها برایم خیلی سخت بود و باید کاری میکردم که اقامتم دستم باشد و سالی یک دفعه راحت بیایم برای همین 5 سال اینجا ماندم و وقتی دخترم سیتی زن شد از طریق دخترم گرین کارتم را گرفتم و به ایران برگشتم و باز به هنر مملکتم خدمت کردم.
سناریوها و نقش هایی که پیشنهاد می شد انتخاب می کردم، چون در نقش های بسیاری ظاهر شده بودم و سن من به جایی رسیده بود که حق انتخاب داشتم، اما در آمدنم به امریکا و بعد از اینکه سیتی زن شدم، بعد از 3 روز ران پایم شکست. در بیمارستان میله گذاشتند برگشتم و کارم را شروع کردم بعد از مدتی حس کردم که یک چیزی داخل ران پای من فرو می رود بالاخره آمدم امریکا معلوم شد که آن میله پیچش شل شده و آویزان است و خود بخود فرو میرود به پای من، گفتند اصلا مسئله این نیست و میله را در می آوریم رفتم بیمارستان قبل از عمل دکتر من گفت شما باید یک آنژیو انجام دهید یکی از رگ های قلب شما گرفته. زمان آنژیو، نسبت به آمپولی که به من زدند حساسیت داشتم درکما فرو رفتم و 48 ساعت در کما بودم و گفتند سکته مغزی کرده بودی. گفتم من اگر سکته کرده ام باید صورتم کج شود و بعد متوجه شدند که من سکته ی مغزی نکرده ام! یعنی اشتباه و بدشانسی و عدم توجه دقیق یکی پس از دیگری. بدنبال آن میله را در آوردند، از اتاق عمل آمدم بیرون در دوره نقاهت بودم که بلافاصله پایم شکست! یعنی از این تخت به آن تخت انتقالم دادند پایم شکست. به هرکسی گفتم پای من شکسته، عکس بگیرید باور نکردند گفتند نه، میله در آورند و درست شد، بعد از آن 15 روز با پای شکسته دراتاقم بودم و وقتی رفتم بیمارستان عکس که گرفتند گفتند بله راست می گویی شکسته! و دوباره عمل کردند و از آن موقع تا به حال من به خاطر معالجه در امریکا ماندم.
• شما بعد از انقلاب خیلی کارها در زمینه تئاتر و سینما انجام دادید، ممکن است توضیح دهید چه برنامه هایی بود وکدام یک از آنها گل کرد و شما از کدامیک راضی بودید؟
– بعد از اینکه انقلاب شد، هر شب یک سری از هنرمندان را میخواستند تا سئوال و جوابی بشود هرچه بود اسم من نیامد، بعد از یک مدتی از من خواستند تدریس کنم و هنرپیشه تربیت کنم، ما کسانی مثل سمندریان داریم، داوود رشیدی داریم. خسروی،… اینها استادان ما هستند که در راس همه سمندریان بود. شما فرمودید که من پیشکسوت هستم، من مدیون کسانی مانند ایرن، مهرزاد، خانم دفتری، لورتا، من مدیون آنها هستم، آنها پیشکسوت هستند و من کی هستم؟! آنها راه را باز کردند، من تئاتر سعدی را ندیدم چون من کرمانشاه درس می خواندم ولی می گفتند تئاتر سعدی شاهکار بود. و بعد از انقلاب پیشنهاد سریال تراژدی امیرکبیر را به من دادند اول گفتم بازی نمی کنم گفتند سناریو را بخوان، خواندم، من دو سه تا رل شاهزاده را در تئاتر بازی کرده بودم مطالعات زیادی در مورد قاجار شاهزاده ها داشتم، دیدم متن داستان فوق العاده اصالت دارد و همین مرا وادار کرد که قبول کنم. وقتی هم که می خواستم مهد علیا را بازی کنم به آقای کارگردان گفتم، شما اگر خیال می کنید من حالت غضب می گیرم ابدا، من مهدعلیا را محکوم نمی کنم و او را یک زن بدجنس نمی بینم، چرا؟ چون من او را یک مادر می بینم، اگر می خواهید بازی می کنم و نمیخواهید میل خودت! گفتم چون آدمی مثل امیرکبیر آمده و میخواهد کشور را اصلاح کند و همه به جای اینکه بگویند ناصرالدین شاه می گویند امیرکبیر و مهدعلیا به عنوان مادرچه کار باید می کرد. این شد که قبول کردند.
 اثری بوده که مورد پسند واقعی تان باشد؟
از فیلم هایی که قبل از انقلاب بازی کردم فیلم نفرین را خیلی دوست دارم وناصر تقوایی کارگردان حرفه ای بودند، به نظر من ناصر تقوایی بهترین کارگردان است. آنچه را که می خواهد تصویر می کند و آن چه را که می بیند و حرف هیچ کس را هم گوش نمی کند، نفرین را فوق العاده دوست دارم واز تئاترها نمیتوانم بگویم، تنها زنی هستم در دنیا که بیش از هر هنرپیشه ای تئاتر کار کرده ام. چرا؟ چون اگر شما به خاطر داشته باشید ما هر چهارشنبه در تلویزیون یک تئاتر زنده اجرا می کردیم. یعنی در سال 52 هفته و آن موقع اداره تئاتر زیاد بازیگر زن نداشت. هر ماه در تئاتر 25 شهریور نمایش عوض می کردیم، دیگر فرصت کارهای دیگر نبود و برای هر کدام از اینها واقعا زحمت کشیدم، واقعا مطالعه کردم. من می خواستم یکبار در یک نمایش نقش زن معتادی را بازی کنم، به 3 بیمارستان معتادین رفتم که نزدیک بود یکی از این خانمهای معتاد مرا خفه کند که دکتر دادخواه رئیس بیمارستان مرا نجات داد.
• شما با نقش هایتان زندگی کرده اید.
– من با نقشهایم واقعا زندگی کردم و واقعا لذت بردم، بیش از مردم خودم لذت بردم، چون خیلی مهم است آدم عاشق کارش باشد وهمه سالها با نقش هایش زندگی کند و با قهرمانان واقعی آن نقش ها روزها و شب ها را بگذراند و بعد بیاید آن نقش را بازی کند. یک تئاتری آقای جوانمردی داشت که خیلی رویش وسواس داشت، به نام شهر طلائی، نقش اول نمایش، نقش یک زن لات بود که با محمود دولت آبادی بازی میکردم. من یک زن لات ندیده بودم و تصور می کردم باید ادای مردها را در بیاورم. که به دلم نمی نشست تا سرانجام دو تا زن لات پیدا کردم، هر دو از خانواده های خوب ولی رفتار و حرکاتشان لات بود، باورکنید من دو سه ماه با اینها زندگی کردم نه اینکه ادای اینها را در بیاورم خصوصیاتشان را درک کردم ولی لذت بردم.

1415-44

• برای همین بود که در نقش هایتان ماندگار شده اید. در تئاتر، سینما، شما و نقش هایتان ماندگار بودید. شما دراینجا یک نمایش را روی صحنه بردید که اتفاقا یک نمایش متفاوت، مدرن و جالبی بود که توجه خیلی را جلب کرد، مخصوصا توجه کسانی را که اهل تئاتر بودند. می خواستم بدانم  چه شد که این کار را انجام دادید و چه شد که ادامه ندادید؟
– من آن موقع که این تئاتر را کار کردم هنوز شور وحال کار داشتم و جای خالیش را حس می کردم آمده بودم که گرین کارت بگیرم به نوعی به اجبار بازی کردم تا خودم را خالی کنم، کمی خودم را تسکین بدهم. آن اقایی که اینجا با من کار می کرد گفته بود که شکسپیر را در انگلیس بازی کرده ولی من دیدم که این آقا هیچ چیزی نمیداند و جالب اینکه همین را با فرهاد آئیش در سانفرانسیسکو اجرا کردم که خیلی خوب درآمد و واقعا فرهاد آئیش بازیگر خوبی است، یعنی فهمیده بود که  این نقش چه مفهومی دارد. و بعد از آن که رفتم ایران سناریوها را می خواندم و می گفتم من از این کار خوشم می آید یا نه! ولی آنهایی را که دوست داشتم کار می کردم. مثلا رل سریال پهلوانان نمی میرند را، رل مهمی را داشتم و بسیار موفق بود. یا یک فیلم سینمایی بازی کرده بودم که اسمم خانم گل بود.
• خانم خوروش در این 35 سال گذشته شماچه ستاره ها و چه فیلم هایی را دیدید و پسندیدید؟
– فیلم روبان قرمز را که پرویز پرستویی و رضا کیانیان بازی میکردند را به هیچ عنوان نمی توانم  فراموش کنم، بسیار قشنگ بود. خود پرویز پرستویی، رضا کیانیان و پانته آ بهرام هنرپیشه هایی که واقعا بی نظیری هستند، بازی جوانترها، بهرام رادان، گلشیفته فراهانی، محمدرضا گلزار که بسیار توانا بودند.
• دیگر چه نقش و چه سریال و فیلم هایی روی شما تاثیر گذاشت؟
– من خودم نقشی را در تئاتر هارون بازی کردم، که متفاوت بود، ولی داریوش مهرجویی مرا برای همان نقش در سینما برگزید و گفت باید نقش چنان زنی را بازی کنی. که این زن فاسد است ولی هارون نمی داند، این باعث شد که یک مقداری بازیم را تغییر دادم و مدرن تر کردم. بعد من یک سریال دیدم از خانم پانته آ بهرام که رل معتادی را بازی می کرد، که داستان دختر جوان و معتادی بود که همه می دانستند معتاد است ولی آن کسی که باید می دانست و نامزدش بود، نمی دانست. اینقدر قشنگ بازی کرد که من پیغام تبریک دادم و گفتم اگر من خانه ات را بلد بودم با گل می آمدم درخانه ات.
• چه تشویقی بالاتر از این که شما این کار را بکنید، شما فکر نمی کنید که چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب حق خانم ها آنگونه که باید ادا نشد. امکان رشد و پرواز را هیچ زمان به آنها ندادند. درست که شما آمدید و آنقدر با قدرت آمدید که نتوانستند کاری انجام دهند ولی شما نگاه کنید در سینما بسیار چهره هایی آمدند که می توانستند گل کنند ولی سینما، تئاتر ما مردانه باقی ماند.
– همه کار مملکت ما مردانه است، علت آن را هم نمی توانم بگویم. از هر زاویه ای نگاه می کنی می بینید که مردها غالب هستند به خانمها، علت اینکه زنهای هنرمند نتوانستند رشد واقعی را بکنند، خوب میدانم در مورد خود من هم اتفاقاتی افتاده که متاسفانه نمی توانم بگویم و با من باید به گور برود.
• البته در هالیوود هم چنین است.
– صد در صد با این تفاوت که در هالیوود زنها قدرت عجیبی دارند، این قدرت جلوگیری می کند از خیلی تبعیض ها و زورگویی ها، ولی در ایران و کشورهای جهان سوم زنها  هنوز قدرتی ندارند و درعمل کاری نمی توانند بکنند.
آقای ذکایی اگر من به شما بگویم که از چند تا از فیلم های معروف به عللی رل من محو شده! تعجب نمی کنید! من رل محور را داشتم بعد از یک مدتی گفتند فیلم تمام شد گفتم آخر فیلم چه میشود؟ گفتند ما تصمیم گرفتیم اینجا تمامش کنیم.
• چه خاطره ای از آن دوران و از آن رقابت ها دارید؟
– مسلما رقابت زیاد بود، ولی ما شده بودیم یک فامیل وواقعا ساعتی که ما با هم بودیم از صبح تا ساعت 8-7 شب و شب می رفتیم بازی میکردیم وهمه ی آنها واقعا مثل خواهر و برادر بودند همین نصیریان، انتظامی، مشایخی، والی، کشاورز، آقای خسروی، آقای سمندریان ما همه متحد بودیم، یکی بودیم. منتها بعد از انقلاب یک دفعه تفرقه افتاد، دلم برای همه شان تنگ شده امیدوارم بزودی به دیدارشان بروم.
• قصد ندارید خاطرات خود را بنویسید؟
– دو تا از نویسندگان خوب ما در اینجا از من خواستند که سرنوشت مرا بنویسند و این واقعا کار سختی است چون این خاطرات پراکنده است، من سرگذشت بچگیم هم خیلی عجیب بوده و 5 سالگی به مدرسه رفتم، 11 سالگی 6 ابتدایی گرفتم و وارد دبیرستان شدم و 6 سالم بود روی سن تئاتر بودم.
بعضی مواقع می گویم ننویسم چون می ترسم مردم بگویند خیلی اغراق کرده و فقط از خودش تعریف کرده درحالیکه من در مقابل مردم خودم را ناچیز می دانم.