1459-99

1459-102

یکی دیگر از شاعران شهرمان هم پرید. کمتر از یک سال بعد از پریدن سیمین، این بار نوبت سپانلو، تهرانی ترین شاعر شهر بود که اردیبهشت را برای پریدن انتخاب کرد.

1459-100

شاعری که خوب زیست و تا مي‌توانست و در توان داشت خلق کرد و ماترکی حسابی از خود برای ما میراثداران بعد از خودش باقی گذاشت. حکایت‌ها و قصه‌های زیادی از تهران مي‌دانست که گاه عجیب و غریب هم مي‌نمود. بسیاری از این حکایت‌های جالب را شنیده بودم و یکی از این ماجراها را شخصا در جمع دوستانش برایمان تعریف کرد که به گمانم فیلم آن را دارم و باید بگردم و پیدایش کنم و با شما قسمت کنم. باری آخرین بار در شهرک سینمایی غزالی دیدمش و خواستم چند کلامي ‌برایمان در جمع دوستان حرف بزند. با سندباد پسرش که تازه از ینگه دنیا آمده بود، همسفر ما شده بود برای بازدید از ماکت تهران قدیم و ترجیح داد در صحبت هم از تهران صحبت کند و چنین گفت :«من نخستین ‌بار است از مجموعه شهرک سینمایی که علی حاتمي‌ به پا کرده، بازدید می‌کنم و برایم جالب بود چرا که می‌دانید من نسبت به شهر تهران حساس هستم. 100 سال است که قلب ایران در تهران می‌تپد و ری باستانی زیر این خاک خوابیده است. تهران شهر عجیبی است و درباره محله‌هایی از آن حرف و حدیث‌هایی است که هر کدام می‌تواند داستان‌ها باشد. مثلاً در دزاشیب خانه‌ای هست که کسی اجاره‌اش نمی‌کند و یک بنده خدایی فکر کرده بود آنجا گنج هست و وقتی رفته بود صدای موسیقی شنیده بود و وقتی به همه اتاق‌ها سر می‌زند، می‌بیند خبری از ارکستر نیست!
من 40 سال است که درباره این شهر می‌نویسم. از روزهایی که هنوز اسب در این شهر تردد می‌کرد. یادم می‌آید کافه فیروز مخصوص افرادی بود که پول کمتری داشتند و پولدارترها به کافه نادری می‌رفتند. تهران مادرشهر است البته هرکه هرچه خواسته، به آن گفته است.در حالی‌که در شهرهای دیگر نمی‌توانید به آن شهرها چیزی بگویید. من این را وظیفه‌ سیاسی ندیدم ولی جوشش و عشق درونی من باعث شده تا از تهران بنویسم. تهران قلب ایران و یادگار تاریخ است. ریشه‌های ری زیر این شهر است و تهران حس نوستالژی را به انسان تلقین می‌کند.»
و اینک دو شعر ماه از سپانلو به گمان از مجموعه «قایق سواری در تهران « را که دوست دارم می نویسم :
تهران

تهران شکوفه باران است
ای مهربان که ساکن در غربتی
آن گل که در دلت به امانت ماند
وقت است بشکفد
پیغام ارتباط میان دو شهر
پیغام شادباش تو با عشق دوردست

چگونه می توانم؟

تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می‌توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه‌هایت
تو واژه‌ای تو کلامی تو بوسه‌ای تو سلامی
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه‌هایت
تو یادگاری تو وسوسه‌ای تو گفت‌و‌گوی درونی
چگونه می‌توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه‌ات
بهانه‌ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده‌ای
به سرنوشت رضایت دادم

1459-103

1459-101

چهل و هشت ساعت سخت و جانفرسا را پشت سر گذاشته ام. هزاران مایل دورتر و در وطن «مصطفی عبدالهی» از دست رفت و کمتر از بیست و چهار ساعت بعد «محسن مرزبان» ده هزار مایل دورتر اینجا در شهر فرشتگان ناباورانه زندگی را وداع گفت. محسن رفته بود بیمارستان بی آنکه به کسی بگوید و امید و باور داشت که زنده و سر حال باز می گردد. مرزبان از قدیمی های تئاتر بود و شوهر خواهر محمود استاد محمد نازنین. این یکی دو روز حال همه اهل هنر در این حوالی گرفته بود. در تدارک مراسم خاکسپاری و آیین وداع و یادبود محسن بودیم و آن سوتر برنامه ریزی برای هفته بعد و مراسم یادبودی برای سپانلو. میان این همه تلخی خبر مهران نازنینم رسید و دل شکسته و کم رمق را شکسته تر و بی جان کرد. سخت ترین کار این بود که به همکار چندین ساله و هم نامش با شهر فرشتگان، خبر دهیم که مهران رفت. شدت اندوه در غربت چندین برابر بیشتر می شود باور کنید!
مهران دوستی یک عمر خاطره بود. از معدود صداهای ماندگار مانده در میهن بود که با شنیدن صدایش کلی خاطرات زیبا و البته تاریخی پیش چشمت زنده می شد و می توانستی با صدایش برگردی به گذشته و خودت را و سرزمینت را و وقایع و رخدادهای تلخ و شیرینش را مرور کنی. گرم ترین صدای رادیو ایران در سالیان اخیر، ناباورانه و در اوج دوران حرفه ای و کاری اش بر روی تخت بیمارستان خاموش شد و بعد از این دیگر فرکانسهای هیچ رادیویی در ایران زمین صدای دوستی را نمی گیرند.
صدای او دارای ویژگی های خاصی بود؛ از جنس صداهایی که در آرشیو ذهنت حک و ثبت می شود . صدایش را می توانستی از میان هزاران صدا تمیز و تفکیک کنی. مهران خاطره مجسم شنیداری یک ملت بود و بی شک آنچنان که همیشه می گفت او گوینده تمام مردم ایران و مخلص ملت بود.
افزون بر دوستی و آشنایی با او، این اقبال را داشتم که یک بار به عنوان نویسنده در برابر او قرار بگیرم و پاسخگوی پرسش های تخصصی او درباره اولین کار داستانی ام باشم .
مهران دوستی دقیقا ساعت ۳ بامداد روز سوم بهمن ماه ۱۳۳۵ در روستای بلده از توابع نورکه به آن علمده می گفتند و امروزه به رویان معروف است به دنیا آمد و در دومین روز لطیف خردادی با زندگی وداع کرد.
همیشه به اینکه یک روستا زاده است افتخار می کرد. او بیشتر دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در دامنه جنگل های انبوه البرز گذراند. درپایان دبیرستان به تهران آمد. بعد از گرفتن دیپلم چون در انجمن ایران و آمریکای آن زمان جزو شاگردان ممتاز در یادگیری زبان انگلیسی بود، با موفقیت در آزمون تافل با نمره ای خوب، از دانشگاه هیوستون ایالت تگزاس پذیرش گرفت و بعد از انقلاب به ایران برگشت. او دانش‌آموخته رشته مکانیک و مهندسی تصفیه آب بود. در سال های ابتدایی پس از انقلاب و در بدو بازگشت به ایران ، هنگام تصدی سمت مدیریت تولید صدا و سیمای مرکز گیلان، کاملا اتفاقی و به دلیل نیامدن گوینده این کار را بر عهده گرفت و از همان روز پی به استعداد شگرفش در گویندگی برد و در همین راه ماند و رسالت ارتباط شنیداری با مردم را به بهترین نحو ممکن بر عهده گرفت.
من از خانواده جنگ هستم. پدرم نظامی بود و تمام دوران جنگ ایران و عراق را در جبهه حضور داشت. برای کسانی که در زمان جنگ پدرانشان در جبهه های جنگ حضور داشتند،مهران دوستی معنی دیگری هم می دهد و چیز دیگری را هم در اذهان روشن می کند. او در زمان جنگ ایران و عراق اطلاعیه‌های ارتش را در رادیو می‌خواند و از گویندگان رادیو جبهه بود.بارها و بارها خبرهای خوش پیروزی در جنگ را به بهترین شکل و حماسی برای مردم اعلام کرد و هر بار که خبری ناگوار را می خواند هم چون همدردی واقعی با مردمی که خبر ناگوار را می شنیدند همراه می شد. بی شک نام او در تاریخ رسانه ای و تبلیغاتی جنگ نیز ثبت و حک خواهد بود.
یکی دیگر از ویژگی های جالب توجه دوستی علاقمندی شگرف او به طبیعت و حمایت او از محیط زیست بود. او همیشه مدافع مطلق محیط زیست بود و به هر طریقی این شیوه را تبلیغ و ترویج می کرد. از دیگر نکات جالب توجه در زندگی او علاقمندی به کیفیت دربرابر کمیت بود. او همیشه کیفیت خوب را در هر چیزی به کمیت ترجیح می داد و به همین دلیل هم در عمر کوتاه خود مفید و با کیفیت زندگی کرد و باور دارم که جای چند نفر زیست و از زیبایی زندگی لذت برد.
حضور در برنامه «خندوانه» یکی از آخرین حضورهای او در رسانه دیداری بود و در برابر دوربین این برنامه بود که بینندگان با روح لطیف او و نسبتش با دنیای مادی آشنا شدند و پی به عدم وابستگی او به مظاهر مادی و شیوه متفاوت او در زندگی بردند.
وی در چند سال اخیر به عنوان گوینده ی برتر رادیو و نماینده ی ایران دراتحادیه رادیو تلویزیونی آسیا- اقیانوسیه نیز انتخاب شده بود.
به جرئت می توانم بگویم رادیو ایران امروز یکی از وزنه ها و پایه های خود در گویندگی را از دست داد. این فقدان را به همه دست اندرکاران رادیو و به ویژه گویندگان و همکارانش تسلیت می گویم .
با تمام شنوندگانش نیز همدردم و باور دارم که صدایش ماندگار خواهد بود. آنقدر یادگاری برایمان باقی گذاشته که حالا حالاها گوش کنیم و سرکیف بیاییم به وقت دلتنگی .