1446-46

منصور سپهرنیا بازیگر قدیمی، که دهها فیلم پرفروش در کارنامه سینمایی اش جای دارد، قبل از انقلاب به امریکا سفر کرد و سه تفنگدارسینما: سپهرنیا، گرشا و متوسلانی از هم جدا شدند.
خودش میگوید زمانی رسید که احساس کرد عمر زندگی هنری سه تفنگدار پایان یافته و بمرور سلیقه ها عوض شده، کمدین های دیگری به میدان آمده اند، متوسلانی به کارگردانی روی آورد و گرشا به فیلم های جدی پرداخته بود و همه مان احساس می کردیم آنچه ما از سینما و نقش هایمان توقع داریم، بدلیل هجوم فیلم های کمدی بدون مایه و محتوا، دیگر برآورده نمیشود.
من به امریکا آمدم، به سینمای این کشور هم کشیده شدم، به صحنه تاتر هم آمدم، ولی هیچگاه دلم راضی نبود، همچنان در رویای بازگشت به آن دوران طلایی سینما بودم.
در طی سی و چند سال گذشته دلخوشی من سفر به ایران است، دیدار دوستان و همکاران قدیمی است، هر بار که من به ایران میروم، همه یاران دورم را می گیرند، در همین سفر اخیر وقتی در یک مراسم بزرگ، متوسلانی روی صحنه اعلام کرد برایتان یک سورپرایز دارم، یک هنرمند قدیمی و یاور همیشگی مان از امریکا آمده، چنان سالن پر از احساسات و مهر و شور وحال شد که من به گریه افتادم، روی صحنه رفتم با بغض با حاضرین سخن گفتم و اینکه ما در سرزمین های غریب، همیشه دلمان با شماست همیشه به یاد شما و سالهای پرخاطره گذشته هستیم.

1446-47

سپهرنیا اضافه میکند در سفر اخیرم، با فامیل و دوستان، دیدارهای خاطره انگیزی داشتم، با خواهرم فرنگیس، تیمسار خلبان کوه پائی، با برادرم جهانگیر، با خواهرم مهری و خواهرزاده هایم با فلورین دختر بزرگم که با شوهرش در ریاض زندگی میکند.
با هم به شمال رفتیم، جاده چالوس و هراز را زیر پا گذاشتیم، متاسفانه شاهد حوادث رانندگی خونینی هم بودیم، چون در آنجا مردم کمتر احتیاط می کنند، دریای شمال همانقدر زیبا مانده، شاید دیگر امکان شنای زن و مرد کنار هم نیست، ولی بچه ها عالم خود را دارند و به دل امواج میزنند.
مهربانی مردم شمال، همچنان به جای مانده، با بیریایی و عشق مسافران را می پذیرند و هر بار که با من روبرو می شدند چنان مرا به آغوش می کشیدند و می بوسیدند، که من احساس می کردم به سالهای خوشی ام بازگشته ام و پر از انرژی هستم. در تهران با یاران دیرین خود:محمد متوسلانی همیشه مهربان و فروتن و انسان، با وحدت پیر دیر سینما که همچنان پر از نمک و شیرینی است، پوری بنایی که به یک فرشته نجات مبدل شده است دیدارهای پراحساس داشتم، ساعتها با هم درباره گذشته ها حرف میزدیم.
در تمام سالهای گذشته در سفرهایم همسر مهربانم چون یک ناجی پر از مهرکنار من است، به او تکیه دارم و به عشق اش، به فداکاری اش، به توجه و مراقب هایش.
درسفرهایم وقتی می بینم بچه های نوجوان، درباره من و فیلم هایم بسیار می دانند، حتی بعضی جملات مرا در فیلم ها تکرار می کنند به خودم می بالم که برای این نسل هم حرفی برای گفتن دارم.

1446-48

1446-49