1351-9

1351-1

photos: Alison Seton

«میشا» خواننده ای که با خود هنرهای بسیاری دارد، متخصص زیبایی، آرایش، مربیگری خصوصی ورزش، خالق عروسک های زیبا، سرشار از سرودن و ساختن و هنر بازیگری است، با آلبوم Love only فقط عشق،مستقلا در صحنه هنرگام بر می دارد،دوره جدیدی را آغاز می کند.
میشا در آلبوم فقط عشق، آثاری چون: عاشقم کن، فقط عشق، دل پاک، صبح و شب، رنگ شادی، تو که گفتی، افسانه، از سینا بیات و تنظیم هایی از امیر بدخش، فرد میرزا و رماکانیان و همچنین شعر وآهنگی از ساخته های خود را جای داده است.
ادعایی ندارد، ولی از دل می خواند، از عشق می خواند و بیریا و خالص است، با وجود ضربه های بسیار ، هنوز استوار ایستاده است، می گوید آغازی تازه دارم و تا پایان خط میروم.
پای حرفهایش می نشینیم:
***
از اولین روزهایی که بروی پای ایستادم، پشت پا خوردم، ضربه دیدم، مورد هجوم بودم، حقم پایمال شد، ولی ایستادم، زنانه درست برابر مردانه ایستادم، خم به ابرو نیاوردم، به خودم گفتم این سرنوشت من است،که باید بدست من عوض شود باورکنید سرنوشت خودم را عوض کردم. تا آنجا  بخود متکی شدم، اعتماد به نفس گرفتم، سرافراز شدم، که احساس کردم در زندگی  قبلی خود در آن تولد اولیه خود ملکه یک سرزمین بوده ام، ولی مهربان وفروتن و مردم دوست. خوب یادم هست وقتی کودک دبستانی بودم، بدلیل صدای گرم برای بچه های کلاس می خواندم، برای سرود مدرسه صدایم می کردند، در دبستان اولین دکلمه ها را کردم. سروده بزرگان را با احساس خواندم.

1351-5

1351-4

در آنروزهای خاطره انگیز دبستان، آهنگهای حمیرا، ایرج و ستار را می خواندم، عاشق صدای حمیرا بودم، همه  کارهایش را حفظ بودم ولی فقط در مدرسه می خواندم، چرا که بمجرد ورود به خانه، باید انسان دیگری می شدم.
پدرم مخالف هرگونه فعالیت هنری بود، من قد می کشیدم، بزرگ می شدم، مورد توجه همه قرار می گرفتم، قد بلندی داشتم و همین مرا مبصر کلاس کرده بود، گاه در زنگ تفریح برای بچه ها می خواندم، چون در ضمن عاشق درس بودم، در غیبت معلم طبیعی، من درس می دادم، بچه ها با همه وجودشان گوش میدادند، معلم کلاس هم خبر داشت،انسان خوبی بود او اولین کسی بود که از جمع بزرگترها مرا تشویق کرد.
دلم  می خواست بخوانم و بروی صحنه ها بروم، استعداد بازیگری داشتم، دور از چشم پدر، در یکی دو نمایش مدرسه بازی کردم، صدای هورا و دست زدن های بچه ها، که بیریا و صمیمی بود، بمن فهماند که هدفی دارم، که باید درخانه پنهان اش کنم.
در آن سال ها که هوای پرواز داشتم، با مردی آشنا شدم که پدر ومادرش از دو ملیت جدا بودند، آلمانی فیلیپینی بود، خود متولد امریکا، به زبان انگلیسی و فیلیپینی حرف میزد، زبان اش را شاید خوب نمی فهمیدم ولی زبان عشق، زبان آسانی بود. وقتی پدرم فهمید قصد ازدواج با مردی غریبه را دارم به خشم آمد، گفت من با همه وجود مخالفم، اگر روزگارت سیاه شد، مرا خبر نکن. من با آن مرد ازدواج کردم، مردی مهربان، عاشق و ساده دل بود، در ایران کار می کرد، مهندس بود، مرا با خود به جهانگردی برد، به فرانسه، تایلند، چین، فیلیپین، آلمان، ایتالیا، من با ملیت های مختلف وزبان های گوناگون، فرهنگ های متضاد آشنا شدم، همچنان تشنه هنر بودم، اینکه روزی بخوانم، بنوازم و در صحنه ها بازی کنم.
صاحب دختری شدم، فرشته کوچکی که همه زندگی مرا پر کرد، درس می خواندم و کار می کردم و مادری دلسوز هم بودم، تا دخترم قد نکشید، بدنبال دل خودم نرفتم، بعد که از شوهرم جدا شدم، دخترم قدش برابر قد من شد، وقتی درس هایش تمام شد، وقتی عاشق شد و ازدواج کرد، من از لاک خود بیرون آمدم، رفتم کلاس موزیک وآواز و رقص، زمان زمان پرواز من بود، گرچه پرهایم خشک شده بود، ولی شوق پرواز، دوباره به  من جان داد، در همان سالها همکاری با خوانندگان روز را شروع کردم، در کنسرت ها، صحنه های مختلف روی صحنه میرفتم و با آنها می خواندم، یا پیش از آنها میخواندم، در موزیک ویدیوهای خوب خوانندگان روز ظاهر شدم. بسیاری فکرمی کردند من یک دختر خارجی هستم، که به جمع ایرانیان پیوسته ام، آنروزها هم زندگیم  ساده بود، ضمن تحصیل و کار بی صدا بروی صحنه  میرفتم و بی صدا از جمع شان جدا می شدم و راهی خانه می شدم.
سال 2005، در یک گردهمائی بزرگ ایرانیان، با سینا بیات آشنا شدم واز علاقه و عشقم به خواندن گفتم، از سوابق کاریم گفتم، قول داد کمکم کند، براستی هم یاورم شد، برایم شعرو آهنگهای قشنگی ساخت، که در آلبوم خود جای دادم.
ولی هنوز خودم را در آغاز راه می دیدم هنوز راه درازی در پیش داشتم، می دیدم که فضای هنر پر از درگیری است، پر از رقابت های مالی است، حتی آن کمپانی که بمن قول داده بود، آلبوم مرا روانه سراسر جهان کند، نیمه کاره رهایم کرد، بخشی از سرمایه ام برباد رفت.

1351-7

شاید اگر من استواری و مقاومت را نیاموخته بودم دست می کشیدم و به انزوای خود پناه می بردم، ولی من که ازکودکی ضربه پذیر شده بودم، از هیچ سد و مانعی نمی هراسیدم، در سالهای پختگی تن به افتادن ندادم، در کار زیبایی وآرایش، زمینه های مختلف سلامت روح و روان، آموختم و آموخته ها را بکار گرفتم، موسسه بزرگی بر پا داشتم، ولی عجیب اینکه هیچکس بیریا و خالص چون خودم نبود، همه مردان نیمه راه بودند، آنها نمی دانستند که من شکست ناپذیر هستم هنوز دلم می خواست در خوانندگی راه به اوج بگشایم، می دیدم که فضا، فضای دلخواه من نیست، ولی من دست نکشیدم، تا در سیزده بدرامسال، با مرتضی قمصری ژورنالیست قدیمی برخوردم، مردی بیریا وخالص، که تشویقم کرد دست نکشم، صدایم را شنید وگفت بدلیل متفاوت بودن صدایم، جایم در عرصه موزیک خالی است. این یک فرصت تازه بود، من نیاز به این حرکت داشتم من که فکر می کردم همه فضای هنری دچار مسمومیت شده، دوباره از دیدگاه تازه ومثبتی به آن نگاه کردم، اینک آموخته ام، که دربرابر انسان های سوداگر وسودجو، بی تفاوت به آینده خود، به پیش روی خود نگاه کنم، با همان آزادگی و پیراستگی و استواری که سالهای سخت را پشت سر گذاشته ام، به پیش بروم، من خیلی زود فهمیدم که بسیاری صدای مرا دوست دارند، به آلبوم من با اشتیاق گوش داده اند. آلبومی که با همت و یاری و شعر و آهنگهای سینا بیات و تنظیم های امیر بدخش، فرد میرزا و رماکانیان و همکاری های صمیمانه پیت بابتیان، جیل و ماساکی در کمپانی ساند اینجرینگ و موزیک ویدیوهای علی زمانی، هکتور سند وال و عکس های زیبای سیروس کردونی و هدایت فرخ آهی و ساکو در استودیوهای مجهزشان.
وقتی آلبوم فقط عشق  را به گوش ها رساندم که بوی عشق و محبت و بیریایی و صفا میدهد، من ندای بی شائبه و عاشقانه و پرمهرم را در گوش یکایک شان طنین می اندازم.
وقتی که از تو دور می شم
خاموش میشم بی نور می شم
راهی سرزمین غم
یه جایی بی عبور می شم
گم می شم توحال خودم
نمیدونم کجا برم
نمی دونم بدون تو
درد دلمو به کی کنم

1351-6