1435-67

1435-68

قسمت دوم
کیارش پاکزاد
– آیا اطلاع دارید که استاد قوامی غیر از شغل خوانندگی مسئولیت دیگری در زمینه موسیقی داشتند؟
– بله،من از زبان خود استاد در حرفهایشان بارها شنیدم که ایشان در تلویزیون شاگردانی را تعلیم دادند. خود استاد می گفتند در سال‌های آغازین کار تلویزیون کلاسی در ساختمان آنجا تاسیس شد و 18 نفر از بین این عده داوطلب برای تمرین آواز انتخاب شدند. در این کلاس همراه با استادان حنانه، زرین پنجه و علی اصغربهاری حدود یک سال به تعلیم شاگرد پرداختیم و هر یک از ما آموزش یکی از رشته های موسیقی را به عهده داشتیم. استادان مرتضی و رضا محجوبی نیز ساکنان باغ ناصر همایون و همسایه استاد قوامی بودند.استاد قوامی جوان نزد استاد عبداله حجازی از هنرمندان بنام قدیم تعلیم گرفتند که بقول خود استاد قوامی واقعا استاد بود و به تمامی ردیف ها مسلط بودند، اما گوشه گیر بود و حاضر نبود صفحه پر کند و پیوسته از خودنمائی پرهیز میکرد. استاد قوامی علاوه بر بالابردن سطح دانش موسیقی اصیل ایرانی، گوش کردن به صفحات استادان متقدم از جمله استاد طاهرزاده نیز از مشغولیات استاد بود، و با فراگیری مرتب از محضر اساتید کسب فیض می کردند. ایشان در همان سنین جوانی نیز از خوانندگان متشخص محافل موسیقی دوست اشراف اصیل آن زمان بود و همراه دوستشان استاد مرتضی محجوبی در آن محافل شرکت میکردند.
– ماجرای راه یابی استاد قوامی به رادیو چگونه بود؟
– در مصاحبه‌ای که در سال 1363 درمجله دنیای سخن با ایشان داشتند،خاطراتی از مجالست هایشان با اقبال آذر،شبیه خوانی ها و دسته گردانی هایشان در باغ مشجر انتظام زیر پنجره قمر الملوک وزیری گفته اند که اگر چه همه اش چاپ نشده است. استاد قوامی در ادامه صحبتهایشان به من گفتند چند سال پس از افتتاح رادیو، توسط دوستی به نام مجید وفادار رهبر ارکستر به رادیو معرفی شدم. از قدیمی ها، تنها استاد صبا، استاد محجوبی و تهرانی مانده بودند. گفتند سماعی مرده بود و رضا روانبخش،شهنازی، نی داود و در گاهی، نیز آنجا را با تلخی ترک کرده بودند. زمانی که استاد قوامی به خواندن دعوت شدند، در خدمت ارتش بودند و در آن زمان ارتش اینگونه تفنن ها را خوش نداشت، ولی با اجازه ارتش با نام “ناشناس” می خواندند و استاد روح الله خالقی بعدها نام فاخته ای را برایشان انتخاب کردند. در رادیو با نوازندگانی چیره دست آشنا شدند و از میان آنها، با استاد صبا و استاد محجوبی الفتی دیگر یافت. وی همیشه سنگین و موقر و بدور از سبکسری هایی بودند که حتی گاه دامن اصیل ترین خوانندگان همدوره ای ایشان را می گرفت.
– شما در قسمتی از صحبتمان به مدرسه یهودی منوهین اشاره کردین و همین طور از صحبتهای استاد قوامی در رابطه با منوهین که شخص منوهین درسفری که به ایران داشت و تماس تلفنی شما با یکی از شاگردان منوهین بزرگ خواهش میکنم در این دو مورد کمی صحبت کنید.
– بله در رابطه با سوال اول شما، من مدتی پیش سعی کردم تا با مدرسه ای که یهودی منوهین این ویلون زن بزرگ در لندن تاسیس کرده و در آنجا شاگردانی زیادی دارد ارتباطی با وی برقرار کنم تا شاید بتوانم اگر از استاد قوامی خاطره ای بیاد دارد در اختیار من بگذارد که متاسفانه یکی از شاگردانش که در آن مدرسه هم منشی او بوده و هم شاگردش گفت که وی در سال 1999 فوت کرده. این شخص به من گفت منوهین بزرگ کتابی از 6سالگی تا دو هفته قبل از درگذشتش درست کرده که تمامی خاطراتش در این دفترچه گنجانده شده که این دفترچه نزد من است و در این کتاب احتمالا از اسم استاد قوامی برده شده چون از خیلی از خاطراتش با هنرمندان در این دفترچه نام برده شده این شاگردش گفت منوهین در سال 1998یک سال قبل از فوتش از این کتاب رونمایی کرده و از خوانندگان ماندگار وصدای آنها نوشته و از این استاد ایرانی هم در آن در چندین صفحه نوشته شده. من اطلاع داشتم که استادمان منوهین احترامی خاصی برای این استاد ایرانی قائل بودند.
– آخرین روزها و هشت سال خاطرات آخرین روزها با استاد قوامی را ورق بزنید؟
– اسفند 1368 آخرین دیدارم با استاد قوامی بود. اول از همه خوب است اشاره ای به روز قبل یعنی 16اسفند 1368 کنم که آن روز صبح که به منزل استاد رفتم خانم استاد درب منزل را باز کردند که بعد از سلام و احوال پرسی با خانم استاد داخل اتاق شدم و دیدم درکنار استاد زنده یاد دوبلور خوب کشورمان خانم مهین بزرگی و آقای شاهرخ نادری که برگزار کننده مراسم هنرمندان است آنجا نشسته اند. اما آن روز بخصوص هم به منزلشان رفتم و در خدمت استاد بودم ایشان در حال استراحت بودند با آن عینک ذره بینی بسیار قطورشان، چشم‌های روشن‌شان و قامت تکیده شان و با آن دستگاه اکسیژنی که برای تنفس به ایشان وصل بود و آن عصایشان که در کنار تخت‌شان بود تا مرا دیدند خوشحال شدند نگاهی به من کردند گفتند در کنارم بنشین احساس می‌کردم حرفی را می‌خواهند به من بزند کلی با یکدیگر حرف زدیم و در حرفهای‌شان می‌گفتند فکر کنم امروز روز آخری باشد که من شماها را می‌بینم! فکر کنم به ایشان الهام شده بود و از لحظات آخرشان خبر داشتند من می‌گفتم خدا نکند عموجان انشاالله که 120سال عمر طولانی داشته باشید. و می‌گفتند قسمت نشد در روزهای آخر بچه‌هایم را ببینم. به ایشان می‌گفتم باید کارهایتان درست شود تا پیش فرزندانتان بروید. خیلی بی حوصله بودند و می‌گفتند بعد از من همسر و فرخ را تنها نگذاری! و من می‌گفتم تو را به خدا این حرف‌ها را نزنید من دلم می‌گرد. چند روز قبل از آن هم ‌گفتند اگر ماه اسفند را رد کنم و حالم خوب باشد می‌توانم کارهایم را درست کنم و پیش بچه‌هایم به آمریکا سفر کنم. من هم گفتم انشاالله حال شما رو به بهبودی می‌رود و سفر خواهید کرد. اتفاقا آن روز من بر عکس همیشه که ساعت هفت یا هفت نیم که به منزل برمی گشتم آن روز ساعت9:30شب به منزل رفتم.

1435-70

– آیا آن روز بخصوص وضع غیر عادی در حال استاد مشاهده کردید؟
– بله از صبح 17 اسفند حال استاد زیاد خوب نبود، سرگیجه داشتند و همانطور که در بالا هم گفتم استاد قوامی خیلی کم حوصله بودند و غذا هم کم میل می کردند من همیشه دلشوره داشتم و خانم استاد هم مثل من نگران بودند من وقتی ساعت9:30 شب به منزل رفتم تا ساعت 11:30 شب با خانم استاد و پسرشان فرخ در رابطه با حال استاد چندین بار تماس تلفنی داشتم که هر دوی آنها می‌گفتند همان جوری که اینجا بودی و دیدی است تغییر درحال استاد پیدانشده به گفته خانم استاد ساعت 11:50 دقیقه شب حالشان بد میشود که او را به بیمارستان ایرانمهر انتقال می‌دهند ولی ایشان ساعت 1:20 بامداد تمام میکنند که صبح ساعت هفت به من اطلاع میدهند که استاد فوت کردند. من در آن شرایط فقط گریه می‌کردم و به طرف منزل استاد می دویدم که همه مرا در خیابان نگاه میکردند چندین نفر که مرا می‌شناختند سوال می‌کردند چه شده چرا اینطور گریه می‌کنید من نمی‌توانستم در آن حال جواب کسی را بدهم تا به منزل استاد رسیدم فرخ فرزند کوچک استاد و خانم استاد آمدند هر دوی آنها مرا در آغوش‌شان گرفتند و خانم خدمتکاری که به مدت پنجاه سال در منزل استاد بود جلوی در بودند. بعد از 15دقیقه ای زنگ در را زدند دو آقا بودنند یکی جوان و دیگری میان سال گفتند از شبکه یک سیما آمده اند برای مصاحبه با استاد هیچ اطلاعی از درگذشت استاد نداشتند”رو به آنها کردم و گفتم کمی دیر آمده اید! ساعاتی قبل استاد به رحمت خدا رفتند. آن دوتن از شنیدن این خبر خیلی متاثر و ناراحت شدند به فرخ فرزند استاد و خانم استاد که جلوی در بودند تسلیت گفتند کمی با خانم استاد مصاحبه کردند و خواهرزاده استاد قوامی«آقای مسعود قریشی»در آنجا بودند که با ایشان کمی مصاحبه کردند. آقای قریشی به سوالهای این دو نفر پاسخ دادند و همه برای مراسم خاک سپاری استاد در امام زاده طاهر کرج آماده میشدند. خیلی از هنرمندان در منزل استاد بودند و تعدادی از هنرمندان در جلوی بیمارستان ایرانمهر ایستاده بودند که بسیار مراسم باشکوهی برای ایشان برگزار شد.در گذشت استاد خیلی در روحیه من تاثیر گذاشت و من تا یک ماه افسردگی گرفته بودم.
– شما در مصاحبه با فرزند استاد گفته بودید که دو فرزند استاد به ایران آمده بودند چه مدتی بود که آن عزیزانتان را ندیده بودید و ممکن است از حالتهای را که در این دو فرزندشان به یادگار دارید و صحبتش را کردید بفرمائید؟
– بله درست است در مورد سوال اول شما،من خانم فتانه دختر استاد را در سال1362که در ایران بودند دیدم که بعد به آمریکا سفر کردند و از آن تاریخ دیگر ندیده بودم تا سال1391که به اتفاق برادرشان به ایران آمدند دیدم البته دو برادرشان را که یکی همان فریبرز(علیرضاقوامی) است که سال 1373به ایران آمدند دیدم و برادر دیگری به نام فرامرز قوامی است که ایشان را هم اصلا ندیده بودم و در سال 1373 دیدم و برادر دیگر را به نام فرهاد قوامی که ایشون را از سال 1369 که به ایران آمدند دیدم. ولی این دو فرزند استاد که سفرشان در سال1391بود به مدت19روز بود و برای کارهای اداری به ایران سفر کردند که من کلی خوشحال شدم که بعد از این مدت طولانی آن دو یادگار استاد و خانم استاد مخصوصا تنها دختر استاد را دیدم.
– شما گفتید از شنیدن خبر درگذشت خانم استاد قوامی هم مثل فوت استاد ناراحت شدید؟
– بله، درست است. همین مسئله سر فوت خانم استاد قوامی هم برایم پیش آمد و وقتی تلفن کردم تا جویای حال خانم استاد بشوم پسرشان گفتند تمام شد! مادر را از دستگاه جدایشان کردند که باز همان حال بد به من دست داد و تا چندین روز فقط گریه میکردم و نمیتوانستم غذا بخورم وخیلی برایم سخت بود. شنیدن این خبر چون ایشان از من دور بودند و چندسال بود خانم استاد را ندیده بودم زیرا خانم استاد بعد از فوت استاد قوامی از کشور خارج شده بودند و همین دوری و ندیدن ایشان باعث افسردگی مجدد در من شد. حال امروز هر دوی این عزیزان در گوشه ای از این دنیا به خاک سپرده شدند خانم استاد در آمریکا و استاد در امامزاده طاهر. یادم هست آن روز نم نم باران می‌بارید و خاطره دست‌های گرم و صدای مهربانشان، دل یاران وفادارشان را می آزرد. استادقوامی یک انسان واقعی بود، خوب و پاک و دوست داشتنی جایشان همیشه خالی و سبز و هیچ گاه از یادم نخواهد رفت. همیشه به یاد سالهای که نزد ایشان بودم و تمامی تک تک خاطره های که با این عزیزانم داشتم و همیشه عکس استاد و همسر مهربانشان را روبرویم است.