1322-46

1616-82

1616-83

ایمی شومر در نقش رنی برت، دست به یک ریسک زده است. چون در شرایطی که تقریبا از فرم خارج شده، چاقی های موضعی اش توی چشم تماشاگر میزند، تن به نقشی میدهد، که درواقع کمدی نیست و جنبه دراماتیک دارد.
ایمی در نقش رنی برت، زنی است که اعتماد به نفس خود را از دست داده و فکر می کند هیچ مردی جذب او نمی شود، ولی ناگهان یکروز از خواب بیدار میشود به باشگاه ورزشی میرود و درحادثه ای سرش آسیب می بیند بعد در آینه نگاه می کند و خود را زیباترین زن عالم می بیند و این حس یا توهم و خیال سبب میشود جرات به رخ کشیدن جذابیت های زنانه خود را پیدا کند، تا حدی هم موفق میشود، ولی اطرافیان بخصوص دوستان مشترک درمانده اند که براستی چه برسر دوست قدیمی شان آمده؟ چرا او خود را زیباترین زن دنیا می بیند؟ درحالیکه او نسبت به یک هفته قبل تغییری نکرده است.
نویسندگان قصه که کارگردانان فیلم هم هستند، فیلم را از قالب کمدی خارج کرده و به سوی فلسفه و درونگرانی و از سویی تراپی شخصی و زیبایی های نهان آدم ها میروند، که ابتدا به خوبی پیش میروند، ولی کم کم همه چیز تکراری بنظر می رسد، چون تماشاگر می داند که چه می گذرد و راز و رمزی برای او وجود ندارد، نیرویی و آب حیاتی، تزریق ماده ای زیبا ساز، یا جرقه ای و سنگی آسمانی از راه نرسیده که رنی را یک شبه خوشگل ترین زن بسازد.

1616-84

1616-85

هرچه فیلم جلوتر میرود، از قالب کمدی در می آید و دراماتیک کردن آن کمکی به روند فیلم نمی کند. گرچه ایمی شومر بازی خوبی ارائه میدهد و میشل ویلیامز در نقش دوم فیلم سرگردان است. ولی فیلم تماشاگر را تحت تاثیر قرار نمی دهد، تماشاگر نمی داند باید بخندد و یا متاثر شود. مسئله اعتماد به نفس در وجود «رنی» اگرحد و مرز بخصوصی داشت، اگر با حوادث اطراف خود هماهنگ پیش میرفت شاید بیشتر جلوه می کرد، درست است که اعتماد به نفس می تواند زندگی ساز و شادی آور و قدرت آفرین باشد ولی در چه مسیری و با چه المنت هایی، این مسئله میسر میشود؟
برخی از صحنه های فیلم، شخصیت رنی تماشاگر را عصبانی و خسته هم می کند. فیلم در نهایت، نه فلسفی و جدی و نه درام است و نه کمدی و طنزآلود و شیرین، فیلم برای ایمی شومر امتیازی نمی آورد، مگر اینکه در رویای او یک جایزه اسکار و یا گلدن گلوب شکوفا شده باشد.

1616-86

1616-87

این فیلم در حد متوسط هیجان یک اثر درام جنایی را دارد، ولی بدلیل اینکه در طی چند سال اخیر، دهها فیلم با قصه هایی شبیه ساخته شده و برخی نیز از هیجانات خاص و رویدادهای خونینی برخوردار بوده، خودبخود تماشاگر با دیدن این فیلم، تقریبا پایان آنرا با درصدی بالا پیش بینی می کند. مادری که به اتفاق دو فرزند خود به خانه جدیدی پا می گذارد از همان آغاز احساس تردید و ترس و نگرانی می کنند تا ناگهان سر و کله 4 مرد پیدا می شود که هرکدام از سویی دو عضو خانه یعنی دو نوجوان را به گروگان می گیرند و گبریل یونیون بعنوان یک مادر مجرد، درصدد نجات بچه ها و انتقام ازگروگان گیرها بر می آید.
4 مرد خشن گروگانگیر سرانجام فاش می کنند که بدنبال یک پول بادآورده هستند که در یک گاوصندوق پنهان است و مسلما مهمانان تازه خانه، از مکان آن خبری ندارند، حالا این گروه از کجا این پول را شناسایی کرده و به چه کسی تعلق دارد و چه مبلغی است که به چنین ریسکی می ارزد، هنوز هیچکس نمی داند.
بجز بیلی بورک در نقش ادی سرکرده جنایتکاران و لوی میدن (سم) که نسبت به دیگران مهربان تر است، دو عضور دیگر گروه در نهایت سنگدلی و بی رحمی هستند، گبریل یونیون در نقش شان راشل می خواهد یک تنه در برابر این 4 نفر بایستد. کسی سر در نمی آورد، که چرا در شرایطی که شان امکان خبر کردن پلیس و کمک از اطراف را دارد، خود یک تنه وارد جنگ میشود؟ چرا با این اقدام جان بچه هایش را هم به خطر می اندازد.
فیلم اگر امتیازات لازم را برای یک فیلم جنایی ندارد، ولی برای گبریل یونیون شانس خوبی است که ثابت کند او برای نقش های بزرگتر و پرهیجان تر از گذشته، آمادگی دارد.
راستش قهرمانان این فیلم درون خانه، مرتب دور خود می چرخند، و گاه نوعی بلاتکلیفی و بی تصمیمی در حرکات آنها دیده میشود بعد از گبریل، بازی بیلی بورک و ریچاد گابرال و ستاره نوجوان ایجیونا الکسوز، قابل بحث است.

1616-88

1616-89