1322-46

1619-45

فیلم براساس زندگی 4 دوست قدیمی بنا شده، که پس از خواندن کتاب Fifty Shades Of Grey ناگهان زندگی شان دچار تغییر و تحول میشود.
دایان (دایان کیتون) بعد از 40 سال زندگی مشترک تازه طلاق گرفته، ویویان (فاندا) از مرد زندگیش بدون وابستگی لذت می برد، شارون (کندیس) یک قاضی پرقدرت که هنوز اسیر طلاق چند دهه گذشته است، کارول (ماری) بعد از 35 سال زندگیش دچار طوفان شده است. 4 دوست قدیمی با خواندن کتاب Fifty Shades Of Grey زندگی شان بکلی منقلب میشود، دوباره قلب هایشان گرم میشود، به دنبال عشق می روند و حتی شعله های عشق گذشته شعله ور می گردد.

1619-46

همه به تشویق یکدیگر در این دوره از زندگی شان می پردازند و به روایتی ثابت می کنندکه عشق زمان و سن و سال نمی شناسد، هرگاه دلت را روشن کنی. هرگاه که زندگی را ازدیدگاه آن بنگری، هرگاه که خود را هنوز زیبا و پر انرژی ببینی، زمان عاشق شدن است.
هرکدام دیدگاهی درباره عشق دارند، هر کدام در زندگی خصوصی خود نیز با بن بست هایی روبرو هستند، از جمله مخالفت فرزندان و عکس العمل ها و عواملی که نشان میدهد آنها را برای دوباره عاشق شدن، دوباره سرحال و پرانرژی شدن سرزنش می کنند ولی 4 دوست با افکاری روشن و پیوسته و وابسته به هم این سدها را می شکنند.

1619-47

شاید در آغاز فیلم، گذر زمان را در چهره یکایک آنها مشاهده کنید، ولی وقتی آنها وارد دنیای عشق میشوند، وقتی دوباره صورت هایشان گل می اندازد و وقتی همه آن هیجانات جوانی دوباره به نوعی در وجودشان شعله می کشد، چهره هایشان نیز جوان تر و شاداب تر میشود.
بازی جین فاندا و دایان کیتون بی نقص است. شاید کندیس برگن بدلیل از فرم خارج شدن، آن جذابیت لازم را برای نقش خود ندارد، ولی با توجه به شغلی که دارد، به مرور قابل پذیرش میشود و ماری استین برگن نیز خود را جا می اندازد.
بجرات مردها در فیلم آن نمود لازم را ندارند، از اندی گارسیا تا دان جانسون تا گریک نلسون، تا ریچارد دریفوس در برابر شخصیت زنان فیلم، کم می آورند و فیلم پیام عمیق و تاثیرگذار خود را دارد ونشان میدهد که عشق هرگز نمی میرد.

1619-51

ملیسا مک کارتی در دو سه سال اخیر کوشیده که خود در تهیه فیلم نقش داشته و همسرش بن فالکون هم کارگردان فیلم هایش باشد و به روایتی به مرور دارد کمپانی مستقل فیلمسازی خود را بنا می کند تا بقولی در نیمه راه فعالیت ها و احتمالا یکی دو تا شکست در فیلم ها، کنار گذاشته نشود وهمین سبب شد در ضمن بکوشد در برخی فیلم ها نقش های دراماتیک هم داشته باشد.
در این فیلم ملیسا در نقش دینا، زنی پر انرژی و شاد است که همه آینده را در وجود شوهرش و دخترش می بیند ولی درست در اوج خوشبختی، ناگهان یکروز شوهرش خیلی ساده و رک به او خبر میدهد که قصد طلاق دارد و زن آینده زندگی خود را هم برگزیده است. آنهم زنی که دینا به خوبی میشناسد.

1619-50

این ضربه ابتدا دینا را از پای می اندازد. به مشروب و انزوا پناه می برد، ولی ناگهان بخود می آید و علیرغم شرایط زندگی و سن و سال اش تصمیم می گیرد دوباره وارد کالج بشود و تحصیلات خود را ادامه بدهد. و درست به کلاسی میرود که دخترش در آن تحصیل می کند حضور دینا در آن کلاس، در آن فضا، با توجه به ظاهرش، لباس ها و آرایش اش، سبب رنج دخترش و همچنین تمسخر بچه های کالج میشود، ولی دینا محکم تر و پیگیرتر از این حرفهاست، او تصمیم گرفته تحت هر شرایطی پیش برود، گرچه دخترش و دوستانش می کوشند حداقل ظاهر او را تغییر بدهند، ولی در نهایت همه جا با عکس العمل بچه ها روبروست، تا یک جوان دانشجو به او نزدیک می شود و شیفته سادگی و بیریایی و لودگی او میشود، به او دل می بندد شاید ازدیدگاه اطرافیان این یک عشق ناهماهنگ و ناجور است ولی دینا حتی خود را با این رابطه نیز هم سنگ می کند و دینا با مقاومت خود و حس انتقام از شوهرش و همسر آینده اش، به سرعت پیش میرود. در میان این پیشروی ها، گاه ضرباتی هم بر شوهر سابق اش وارد می کند از جمله یورش به سالن عروسی آنها و بهم ریختن و خورد کردن میز و صندلی و گلها، که این صحنه نه تنها کمدی نیست، بلکه درام هم نیست، صحنه های بدون هدف و بدون نتیجه، که تماشاگر را هم سرگردان می کند که چرا؟
ملیسا گاه بازی خوبی در صحنه ها ارائه میدهد، ولی جذابیت کمدی و شیرین گذشته را ندارد.