1322-46

1528-32

1528-33

این فیلم، قصه گروهی تیرانداز حرفه ای است، سوارکارانی تیز و چالاک که وظیفه شان مقابله علیه مردان بد و پلید و به خاک سپردن شان است. این فیلم بازسازی فیلم کلاسیک «هفت دلاور» به کارگردانی جان استرجس در سال 1960 باحضور نامداران آن دوره هالیوود: یول برینر، هورست بوخهلز، استیو مک کوئین، چارلز برانسون، الی والاش، جیمزکابرن و رابرت وان شرکت داشتند، بازیگرانی که هرکدام برای یک فیلم کفایت می کردند.
این بار قصه فیلم استخدام گروهی تیرانداز حرفه ای برای حفاظت شهر از یک گنگ جنایتکار مکزیکی نیست، بلکه این بار گروه تیراندازان برای حفاظت شهر از کاپیتالیسم استخدام میشوند، یعنی بکلی قصه فیلم تغییر جهت داده است.
ماجرای این فیلم به سالهای دور بر می گردد، به سال 1954 که فیلمساز برجسته ژاپنی، اکیرا کوراساوا، فیلم هفت سامورایی را ساخت، که کلی برنده جوایز جهانی شد، کلی فروش کرد و بعد جان استرجس تصمیم به ساخت هفت دلاور گرفت، که آن فیلم هم زمان خود با فروش بالایی روبرو شد و در سراسر جهان استقبال شد.

1528-34

1528-35

اما نکته مهم اینکه هر بار که از این قصه، فیلمی با قالب تازه ساخته شد، از کیفیت و پیام اصلی فیلم دور افتاد. بطوری که فیلم جدید، بکلی از این مسیر دور شده، مفهوم دیگری دارد و با وجود بازیگران برجسته سینما که درخشش یکی از آنها همه جا مورد بحث است، آنهم ایتن هاک در نقش «گودنایت» بکلی مرز خود را از دیگران جدا ساخته، کارکتر قابل بحث و پر نکته ای دارد و بجرات دیگر شخصیت ها را تحت تاثیر قرار داده است.
البته فیلم دارای خصوصیات تجاری خوبی است. صحنه های اکشن به شیوه ای ساخته شده که تماشاگر را راضی می کند، حتی توجه نسل جوان را به خود جلب نموده است.
نکته قابل ذکر اینکه شاید فیلم برای دنزل واشنگتن و کریس پرات امتیازی به بار نمی آورد، ولی هر دو بدلیل نام و موقعیت ممتازشان در هالیوود به فروش فیلم و اعتبار کارگردان کمک می کنند، صحبت از اعتبار کارگردان شد، باید این را اضافه کنیم که آنتوین فوکوا در کارنامه خود فیلم های اکشن پر فروشی چون:
Equalizer/ Training Day/Southpaw / Shooter
Olympus Has Fallen را دارد پس در مورد اینکه کارگردان موفق فیلم های اکشن است شکی وجود ندارد.

1528-36

1528-37

فیلم براساس زندگی یک طراح و خیاط زیبا و بسیار خلاق بنام تیلی دانیج با بازی خوب و غیرقابل انکار کیت وینسلت برنده اسکار ساخته شده است.
تیلی بعد از سالها فعالیت در فشن هاوس های اروپائی به زادگاه خود در استرالیا باز میگردد، تا با مادرش «مالی» با بازی جودی دیویس، که هیچگاه با هم کنار نیامده اند، دیدار کنند.
تیلی در رفت و آمدها و دیدارها، عاشق یک جوان بسیار ساده دل بنام تدی (با بازی لیام همسورت) میشود.
درحالیکه تیلی متهم به قتل یک نوجوان در سالهای دور است وخود را بیگناه می داند، وارد زادگاه خود میشود در ابتدا مشخص نیست که تیلی با چه منظوری به زادگاه خود بازگشته، انتقام از مادر، محیط، آدم ها و گذشته ها و با پاک کردن اتهام، یا دلتنگی ها و زنده کردن دوران تلخی که اینروزها از دیدگاه تیلی زیاد قابل لمس نیست، چون او سالها از این فضا دور بوده و در شرایط ویژه در یک نوع زندگی لوکس بسر برده است وسعی نموده همه گذشته ها را بکلی فراموش کند. تیلی در انتخاب عشق هم نوعی سرگشتگی دارد، چون او بدنبال عشق آمده، بدنبال فراموشی آمده، بدنبال اینکه او را در یک قالب تازه بپذیرند و دوباره زیر سئوال نرود و نگاه های سرزنش آمیز او را دنبال نکنند.
درحالیکه وینسلت با مهارت همیشگی می کوشد در قالب تیلی فرو رود و با نگاه های مرموز و پر راز و رمز خود، درون منقلب خود را نشان بدهد و الحق هم موفق شده است، لیام همسورت در نقش یک جوان مزرعه دار، سادگی لازم را با چهره تقریبا معصوم خود به تماشاگرالقا می کند.
آمیختگی این دو با توجه به فاصله سنی، تماشاگر را کنجکاو می کند تا نهایت پایان این عشق را ببیند.

1528-38

1528-39