1322-46

1473-24

1473-25

خبر خوش اینکه کارگردان فیلم ایرانی است، نیما نوری زاده، پسر همکار عزیزمان علیرضا نوری زاده، چهره باسابقه و سرشناس رادیو تلویزیونی، که دراکتبر سال 1977 در لندن بدنیا آمده است، از او قبلا فیلم بسیار متفاوت Project X را محصول سال 2012 را دیده ایم که رگه های نبوغ سینمایی اش را نمایانگر می کند.
خیلی ها فیلم امریکن اولترا یا تعصب امریکایی را در سبک و شیوه تارانتینو می دانند، در حالیکه نیما نوری زاده، با سبک و شیوه خاص خود در ساختار فیلم در نهایت خشونت و حرکت، با دیالوگ های حساب شده، نیشدار و پرمفهوم به فیلم نوعی هدفمندی می بخشد.
فیلم در زنجیر بودن و خونین بودن شخصیت اصلی فیلم مایکل هاول (جس آیزنبرگ) آغاز می شود و بعد با فلاش بک هایی، تماشاگر به ژرفای فیلم سفر می کند.
دو کاراکتر اصلی فیلم مایکل (جسی) و فیبی (کریستین استوارت) دو کاراکتر کاملا متفاوت، از آغاز ناشناخته، ولی بمرور با استخوان بندی محکم پیش می روند، دو شخصیت جوان، سرکش، متضاد ، که دو انسان معمولی بحساب می آیند، در یک شهرک زندگی آرامی دارند، بهم عشق می ورزند، بهم وفادارند، ولی ناگهان با توجه به نوعی شناسایی از سوی مأموران سیا، اینکه مایکل یک دشمن ملی است فیلم وارد مرحله تازه ای می شود.
نوری زاده با کمک سناریست فیلم «لندیس» از همان آغاز تا پایان، فیلم را در نهایت خشونت، یک دست پیش میبرد. در اوج خشونت ها، با دیالوگ ها بکلی فضا را عوض می کند، به دیالوگ ها مفهوم خاص دادن، کار یک عضو خانواده ژورنالیست است، که حتی یک ماجرا و یک قصه را در دو سه جمله بیان می کند، زهر یک حادثه، را با یک نیشخند و شوخی تلخ می گیرد.

1473-26

نوری زاده بازی های خوبی از کریستین استوارت و جسی ایزنبرگ گرفته است، ضمن اینکه روابط شخصیت ها در فیلم، چه درون سازمانی چون سیا، چه جامعه معمولی، بسیار حساب شده و دقیق تعیین شده است. فیلم دیدنی است، حرکت دارد. هیچ حرکت، سخنی و برخوردی بدون هدف نیست و همین آینده فیلمسازی چون نوری زاده را از هم اکنون مشخص می کند و همین سبب شده، هالیوود درهای خود را بروی فیلمسازهایی چون نوری زاده بگشاید.

1473-31

1473-27

اگر شما بدنبال فیلمی هستید که همراه با دوربین لحظه ای آرام و قرار نداشته باشید، کشت و کشتار، وقفه ناپذیر باشد، این فیلم دلخواه شماست، در غیر اینصورت فیلم قابل انتقاد و بررسی است.
فیلم قصه یک خانواده امریکایی است که به یک کشور بی نام و نشان سفر می کنند، در پی تغییر و تحول در زندگی خود هستند، کلی آرزوها و نقشه ها در سر دارند.
جک (اوئن ویلسون) پدر خانواده، آنی (لیک بل) مادر باتفاق دو دختر بسیار نوجوان، درون هواپیما و بعد فرودگاه با هاماند (پیرس برازنان) یک شخصیت ناشناخته ولی مهربان و رفیق دوست آشنا می شوند. هاماند در همان لحظات نخست به یاری این خانواده می آید، ولی ناگهان غیبش می زند، همانطور که تماشاگر فیلم نمی داند به کدام سرزمین پا گذاشته، نمی داند هاماند چه کسی است؟ چرا به این خانواده بیریا کمک می کند؟
جک و آنی خبر ندارند در چه موقعیتی به این سرزمین آمده اند، ولی در همان روز نخست می فهمند ، که شورش بزرگی در جریان است، بروایتی انقلابی در راه است. جلوی چشم جک که برای خرید روزنامه رفته، برخورد شورشیان و نیروهای دولتی رخ می دهد، و جک می فهمد که این شورش در ضمن ضد امریکایی نیز هست و او باید جانش را بردارد و بگریزد و در این میان نه تنها هیچکس نمی داند شورشیان چه هدفی را دنبال می کنند، قهرمان شان کیست؟ رهبر این سرزمین چه کسی است؟ بلکه تماشاگر از خود می پرسد اینجا تایلند است؟ مالزی است؟ اندونزی است؟ چرا نام ندارد؟ در اوج درگیری ها حتی ویرانی سفارت امریکا، بدام افتادن جک و خانواده اش، ناگهان سر و کله هاماند (برازنان) پیدا میشود، به یاری و دفاع آنها می آید، بنظر می آید او یک فرد حرفه ای و جسور و با هدف است.
در میان حرفهایشان، اشاره ای به اینکه هاماند مامور سیاست میشود توضیح گذرا و کوتاه است، ولی حداقل تماشاگر سرگردان می فهمد که هاماند یک مأمور آمریکایی است، مأموری که برای نجات این خانواده، جوانمردانه عمل می کند، از جان خود مایه می گذارد تا آنها نجات یابند، بقولی اگر این صحنه آخرین نبود، شاید همه از هم می پرسیدند پیرس برازنان اینجا چه می کند؟
اوئن ویلسون با لیبل یک کمدین حرفه ای، این بار بازی نسبتا خوبی در این فیلم اکشن دارد ولی صاحب امتیازی نمیشود. چون فیلم و قهرمانان فیلم از آغاز تا پایان سرگردان و ناشناخته و بلاتکلیف بنظر می آیند و اگر در پایان فیلم یک منطقه مرزی با نام ویتنام نبود کسی نمی دانست بالاخره این خانواده به کدام کشور پناه بردند؟
تا دلتان بخواهد فیلم ضدنژادی است، همه مردم این سرزمین ناشناخته ضد غربی، بخصوص ضد آمریکایی هستند. از کشتن آنها به فجیع ترین سبک و شیوه دریغ ندارند، خود مردم این سرزمین با همه وجود خشن، بی احساس با منش حیوانی هستند، و شاید همین سبب شده کارگردان جرأت نکند نام سرزمین خاصی را در فیلم مطرح کند.

1473-28

1473-29