1559-20

دوم اردیبهشت، 37 سال از خاموشی شاعر و نقاش پرآوازه گذشت. هفته نامه «جُنگ» سال 1369 در دهسالگی خاموشی او یاد سهراب را گرامی داشت و یک عکس تاریخی و خاطره ای هم از عباس حجت پناه در این مجله که به همت همکار گرامی ما فرهنگ فرهی منتشر می شد ارائه داد و طرفه این که این روزها هم حجت پناه یاد او را با عکسهای یادگاری سهراب در Blue 7 Gallery واقع در شهر سانتامونیکا از ساعت 4 تا 8 بعد از ظهر (شنبه 29 و یکشنبه 30 آپریل) برگزار می گردد گرامی داشته است که به گفته ی او: «اگر شعرهای سهراب سپهری از سلوک او به سوی روشنی و نور و لحظه های شادمانه ی این مکاشفه که در آسمان ضمیر شاعر برق میزند حکایت می کند»
عکسهای حجت پناه از سپهری هم لحظه های سیر و سلوک عکاس در زندگی درونی و بیرونی شاعر را ثبت کرده است…
از عباس حجت پناه خواستیم که خاطره هایی از او نقل کند و او گفت:
در دوران تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران نمایشگاهی داشتم از مجسمه های برنزی ام. معصومه سیحون، همسر مهندس هوشنگ سیحون رئیس دانشکده هنرهای زیبا و به تازگی گالری سیحون را در خیابان شاه راه انداخته بود به نمایشگاه من آمد و چهار پنج مجسمه کوچک برنزی را انتخاب کرد و با همان لحن همیشگی اش گفت: «ننه جون اینارو بیار گالری پولش را بگیر.»
روزی که به گالری سیحون رفتم و کارها را بردم از من قیمت کارها را پرسید و منهم قیمت مجموعه کارها را با ترس و لرز گفتم. بلافاصله چک نوشت و گفت «ننه جون انقدر ارزون کارهات را نفروش» بعد هم به چای دعوتم کرد و گفت:«بمان تا با یک آدم حسابی آشنات کنم» چند دقیقه بعد این سهراب سپهری بود که برای اولین بار میدیدمش گرم و صمیمی و من داشتم پرواز می کردم از کیفم کتاب «صدای پای آب» را در آوردم و نشانش دادم و گفتم این همیشه همراه من است.
با هم از گالری که بیرون آمدیم دعوتم کرد که به کافه ریویرای قوام السلطنه برویم معطل نکردم و همراهش شدم به تازگی یک ماشین فیات قراضه ای خریده بودم رویم نشد بگویم ماشین دارم بهمراه او به ریویرا رفتیم که پاتوق اهالی هنر آن زمان بود. مارکو گریگوریان بود، بهجت صدر بود و مرتضی حنانه، حسین سرشار و بهمن محصص و…
من درحال پرواز بودم. از آنجا که درآمدیم سهراب میخواست من را برساند که بهانه ای آوردم تا برگردم سراغ ماشینم. این اولین روز آشنایی من با سهراب سپهری بود بعدها این شانس را داشتم که در چندین نمایشگاه چند نفره و گروهی کارهای من در کنار کار سهراب قرار بگیرد و این آغاز یک دوستی بود بارها به کاشان رفتم و با سهراب روزهای متوالی به کوه و دشت و ده و روستا میرفتیم و تجربه میکردم زندگی در کنار یک انسان صاف و صمیمی و نازنین را.
و تجربه می کردم سهرابی را که با شعرهایش می شناختم و سهرابی که حقیقت شعرهایش بود.
ذره ذره یاد گرفته هایم از شعر و فلسفه اش را در زندگی حقیقی اش می دیدم. سهراب به همان پاکی و صافی شعرهایش بود. سهراب ناب ترین و نایاب ترین شاعرو نقاش بود.

1559-23