1472-32

1472-33

فیروزه خطیبی
تازه ترین اجرای نمایش “مهره سرخ” مجموعه ای از موسیقی، رقص، تئاتر، نقالی و پرده داری، اثرشاهرخ یادگاری، آهنگساز و کارگردان هنری با همکاری شاهرخ مشگین قلم، رقصنده، بازیگرو کارگردان تئاتر در روز شنبه 15 آگوست در تالار “مندل وایزفوروم” دانشگاه کالیفرنیا درسن دیگو، درمقابل جمعیت کثیری از هنردوستان ساکن این شهر و میهمانان ویژه از جمله استاد حسین علیزاده، موسیقی دان برجسته ساکن ایران و احمد کریمی حکاک، استاد دانشگاه ساکن مریلند به روی صحنه آمد. این اجرای تازه با سخنرانی سیاوش نعمت – ناصر، مترجم متن انگلیسی نمایش، استاد دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو و پایه گزاربنیاد فرهنگی رقیه چهره آزاد در جنوب کالیفرنیا آغاز شد . مولتی میدیای “مهره سرخ” با الهام از حماسه “رستم و سهراب” شاهنامه و منظومه “مهره سرخ” سیاوش کسرائی ساخته شده و با شرکت هنرمندان ایرانی و بین المللی برجسته ای چون افشین مفید – ازستارگان کمپانی باله نیویورک- درنقش رستم، میریام پرز، رقصنده بین المللی باله فولکلوردرنقش تهمینه، آیدا ساکی، یکی از جوان ترین استعدادهای صحنه جهانی رقص در نقش گردآفرید و فاطمه حبیب زاد، نخستین نقال زن ایرانی (گردآفرید) در نقش راوی ( فردوسی) روز شنبه 29 آگوست، پس از اجراهایی در فستیوال تیرگان شهر تورنتو، فقط یک شب در رویس هال دانشگاه لس آنجلس به روی صحنه خواهد آمد.
چراغ ها خاموش می شود. در صحنه ای که به میدان نبردی ابدی میان بشریت و سایه روشن های خیر و شر می ماند، درمقابل پرده هایی تو درتو که در زمینه این میدان خیالی آویخته شده ، راوی پارسی گوی قصه ی “مهره سرخ” فردوسی بزرگ، این بار درقالب زنی با جامه ای فاخر به رنگ ارغوان، با زیب و زینت، نیکو صورت و آراسته پدیدار می شود. آوای موسیقی ناشناخته ای، از دوردستی به فاصله قرن هایی برای همیشه ناپیدا، به صدای نیرومند ودرعین حال پرلطافت راوی پیوند می خورد. راوی که “بنام خدواند جان و خرد” نخستین قدم را برداشته ، “پژوهنده روزگار نخست” و “بازجوینده سخن های گذشته” است و انگار در جستجوی رمزو راز رفتارو کردار بشری، معمای رازحیات و اسرار ازلی و ابدی انسانی قدم به هستی صحنه نمایش گذاشته است:
همه پرده درپرده درپرده است
همه هفت خوان های گسترده است
و این آغازقصه رستم دستان است که این بار درصحنه نمایش موزیکال و مولتی میدیای مهره سرخ، با ورود بر”خوان” سرنوشتی که “فردوسی” برایش گسترده، از شکارگاه و “بیابانی سراسرپر از گور” به نزدیکی مرز “توران” می رسد. “دراین مرغزار که “آن شیر و آن پیل و آن گور و آن رنگ” درآن نهفته است رستم، بهرام گونه به دنبال شکاراست و درمتن موسیقی که به سرنای بیدارباش موجودات ناشناخته، درجنگلی وهم انگیزدر دوردستی تاریخی می ماند، رقصی با چله و کمان را آغاز می کند. رقصی که گاه از لحاظ سبک درام، نوع لباس های زینتی که در آن به کارگرفته شده وحرکات موزون رقصنده، یادآور تئاترسنتی “کابوکی” ژاپنی و ترکیبی از رقص و مهارت است که این بار آوای موسیقی بجای آواز درآن گنجانده شده و تهمتن که:
به تیر و کمان و به گرز و کمند
بیفکند بر دشت نخچیر چند
پس ازشکار وصرف و تناول آن، برای رفع خستگی بخواب می رود و چون بیدارمی شود نشانی از اسبش “رخش” نمی یابد و لاجرم بسوی “سمنگان” می شتابد. شاهان سمنگان پذیرای جهان پهلوان پرآوازه ای که هیچکس یارای مقابله با او را ندارد شده اند. رستم که نگران رخش است با وعده یافتن اسب – شب را درسمنگان سرمی کند. درنیمه های شب تهمینه، دخت شاه که تو گفتی که بهره ندارد زخاک چرا که از زیبایی”چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی” و ” روانش خرد بود وتن جان پاک” به نزد جهان پهلوان می آید. او “دربرابرآینه، ایستاده سراپا”سرمست عشق و زمزمه پرداز، گیسوفکنده درنفس باد”، با کلام سیاوش کسرائی:
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
نیروی چیست این،
کو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
آخر شکار گور و گم شدن رخش
هریک بهانه ای است در انبان روزگار
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
ای رهنمای چرخ و فلک در شبی چنین کامم روا بدار

1472-34

عشق تهمینه (میریام پرز) که از «جهان پهلوان» فرزندی می خواهد که چون او باشد و تهمتن(افشین مفید) با طراحی ظریفی از «شاهرخ مشگین قلم» درصحنه نمایش تصویر و بازسازی می شود. در این رقص «سالومه» وار «تهمینه» که کسی” نه هرگز آوای او را شنیده است و نه زپرده بیرون دیده او را”، با چنان صداقت و شجاعتی در ابراز عشق به «رستم» پیشقدم می شود که ابعاد آن حتی در مقیاس با زمان حال حاضر بی همتاست:
“نبیند همی مرغ و ماهی مرا
تورا ام کنون گربخواهی مرا”
«تهمینه» بیش از هرچیز زنی است دلباخته و بی پروا که عقل را فدای عشق کرده و در این عشق ورزی قدم پیش گذاشته است. در نمایش مهره سرخ، با هر لایه ازجامه سپیدی که تهمینه از تن به در می کند، تهمتن به آتش درون او، که به شکل سرخ جامه ای نشسته بر تن جلوه می کند، نزدیک و نزدیک ترمی شود. درنهایت این پیراهن آتشین، نقبی است هوس انگیز به درون خلوت تنهایی «پهلوان» ایرانی دور افتاده از وطن که به «درهم آمیزی» آمد و شونده این دو دلباخته و به رقصی که نطفه بشریت در آن بسته شده می انجامد. نطفه «کودکی یگانه دوران»…
چو انباز او گشت با او براز
ببود آن شب تیره تا دیر یاز
به کام صدف قطره اندک چکید
زقطره یکی گوهر آمد پدید…
و چنان می شود که «مهره سرخ» از دستی به دستی دیگر شده و «سهراب» مثل صبح آدمیت متولد می شود. سهراب (با بازی شاهرخ مشگین قلم) چون پدر، در سه سالگی چوگان می آموزد و در پنج سالگی تیر و کمان و در ده سالگی هم دیگر کسی هماورد او نیست. در حرکات این رقصنده، تماشاگر، سهراب بر اسب، سهراب در شکار و سهراب در کمان کشی را یکتا اما همواره با چشم هایی جستجوگر در آرزوی پدر می بیند. زمانی که «سهراب» بالاخره درمی یابد که پدرش «رستم دستان» است، سرکشانه تصمیم می گیرد به ایران برود، کیکاووس را برکنار و رستم را برجای او بنشاند و سپس به توران تاخته و خود بجای افراسیاب بر تخت بنشیند:
چو رستم پدر باشد و منت پسر
نباید به گیتی یکی تاجور
سرکشی های سهراب «جوان پهلوان»، بی تجربه و نیک اندیش، صدای اعتراض اوست که پدر می طلبد و می خواهد بداند از کجاست که نیرویی چنین پرکشش او را به سوی سرنوشتی نامعلوم وشاید مختوم می کشاند؟
در راه این لشکرکشی ها، بد اندیشان می ترسند از اینکه “مبادا پدرو پسر یک ازیکدیگر بشناسند” وامیدوارند تا شاید “رستم پیل تن به دست سهراب یل کشته شود”. این دسیسه ها و پنهان ساختن واقعیت، جنگ تن به تن «سهراب» و «گردآفرید» دختر دلیر ایرانی (با رقص آیدا ساکی) و خشم و اندوه «سهراب» با از دست دادن این عشق نویافته. رویارویی «تهمتن» با«سهراب» درجنگی تن به تن با حرکات موزون دو رقصنده نقش های اصلی نمایش که گاه یادآور ورزش های باستانی است. درهم آمیزی شگفت آور موسیقی الکترونیکی با سازهای کوبه ای و درنهایت مجموعه موسیقی «شاهرخ یادگاری» که چون رشته ای همه مهره های درخشان اجرا، رقصندگان و راوی را به زیبایی به هم می پیوندد، صحنه خنجر از پشت خوردن سهراب، پیدایی «مهره سرخ» همه و همه لحظات پرشکوه و حیرت آوری را در این اجرای به مراتب پخته تر و پرشورتر از بار اول نمایش “مهره سرخ” رقم می زنند.
با مرگ «سهراب» و به اوج رسیدن تراژدی است که سفر «مهره سرخ» از درون سوگنامه «فردوسی» به حماسه مدرن «سیاوش کسرایی» آغاز می شود. در اینجا زمان دیگر مطرح نیست. رقص و موسیقی، نقالی، حماسه سرایی، نور، انعکاس تصاویر روی پرده ها و بازیگران این بازی، همه و همه با چرخ گردون یکی می شوند و زمان حال و زمان قصه یکی می شود. تهمینه می اندیشد:
ای آفریدگار
دادی تو بهترین و ستاندی تو بهترین بیداد و داد چیست؟
آن چیست؟
چیست این؟
و رستم در پی نوش دارو:
وای از من پلید…
سهراب پهلو شکافته بر روی خاک:
و مادر
هر مهر کز برای منت در نهان بود
بی هرملامتی با تهمتن بدار که اینک
تنهاترین کسی است که در این جهان بود…
وسهراب درلحظه مرگ گردآفرید را بیاد می آورد:
کو، آن پرنده کو؟
گردآفرید
آن گل پرخاشجو چه شد؟
گردآفرید می اندیشد:
اما جزحسرتی، چه سود تماشا را؟
با شورهای دل
تنها گذارمت
همراه عشق خویش
به یزدان سپارمت…
سهراب با خود زمزمه می کند:
آری
ما عشق را اگر نچشیدیم، آن را چو دسته گل، بر روی آب های روان دیدیم.
واینک که راه وادی خاموشان،
درپیش می گیرم…
عاشق می میرم.