1330-77

 

 1330-78

1330-79

1330-80

1330-81

آناهیتا بهمن پور
رحیم معینی کرمانشاهی را با کتاب “ای شمع ها بسوزید”، شناختم. شاید 18-17 سال پیش روزی بر حسب اتفاق در خیابان جمهوری تهران مشغول تماشای کتاب ها از ویترین مغازه ها بودم. خاطرم نیست چگونه شد که کتابفروشی سنایی، کتاب ای شمع ها بسوزید را به دستم داد و تا زمان متمادی از اشتیاق کشف چنین شاعری سرمست بودم. آن زمان های جنگ که موسیقی را از طریق نوارها -آن هم قاچاقی- می شنیدیم، کجا می دانستم که این ترانه ها از ترانه سرایان بزرگی چون معینی کرمانشاهی، رهی، ترقی، نواب صفا، نگهبان و…. است؟ منابع آگاهی بسیار کم بود و آنچه که در دسترس بود، در خدمت موضوعات ویژه و آدمهای خاص بود.
معینی کرمانشاهی زاده 15 بهمن 1301 در کرمانشاه است. آنگونه که در زندگینامه اش گفته شده: پدرش سالار معظم و جدش حسین خان معین الرعایا است. پدرش به واسطه رفاقتی که با نصرت الدوله فیروز داشته، مدتی به حکومت فارس منصوب گردیده و پس از مرگ نصرت الدوله، از کارهای سیاسی کناره گرفته است. در فیلمی که برای بزرگداشت معینی کرمانشاهی تهیه شده بود، دیدم که خانه ای بزرگ و باشکوه از جنبه معماری در کرمانشاه از جدّ وی به یادگار مانده که حکایت از دولت و شوکت این خانواده در آن روزگاران می کرد.
معینی کرمانشاهی خود به تفصیل درباره تاریخچه و اتفاقاتی که در خانواده اش رفته در پیشگفتار کتاب ای شمع ها بسوزید گفته که خوانندگان محترم را به آن ارجاع می دهم. البته واضح است که سیاستمداران به قول هنرمندی گرامی همواره مهمانان تاریخ بوده اند و هنرمندان میزبانان آن. آنچه از این خاندان به شهرت و نیکنامی چشمگیر است، استاد معینی کرمانشاهی است که بسیار مسلم است جا و موقعیتِ نشو و نمای هر هنرمندی، اثری بسزا در احوالات هنری وی خواهد گذاشت و خود معینی به وضوح اذعان دارد که مشاهده درد و رنجهای اطراف زندگی اش چه اثر عمیقی در روحیه وی گذاشته و بعدها و حتّا تا کنون 1330-82نیز دستمایه اشعار وی همین مضامین ظلم ستیزی و چرایی به روزگار است.
آن طور که استاد در پیشگفتار کتاب متذکر شده، محیطی که ایشان در آن رشد جسمی و فکری نموده، بسیار متضاد با روح حسّاس و آزادی خواه وی بوده و بسیار مظالمی که با جامعه می رفته، وی را دردمند و منقلب کرده است. وی از فرهنگ حاکم بر اجتماع کرمانشاه آن سالها چنین می گوید: «اهالی کرمانشاه از قدیمی ترین قوم ماد بوده و قدیمی ترین اقوام ایران باستانند که در تشکیل ملیت ایرانی سهمی بس دقیق و عمیق دارند. طوایف کلهر، سنجابی، باباجانی، نوسودی، کاکاوندی، لرستانی کلیایی و صدها شاخه کوچک و بزرگ عشیره ای در هر یک از این قبایل بزرگ گرد آمده و نژاد کرد و لر را تشکیل می دهند و با صدها زبان و گویش محلی و صدها فرهنگ و خلق و خوی قومی، گرداگرد این نهر کوچک ساکن و تضادهای عشیره ای و تربیتی خود را با مراوده در این رهگذر به دوش ساکنین کرمانشاه فرو می ریزند و در طول تاریخ، این نقطه اجتماع را به چهار راه حوادث تبدیل کرده اند و چون شغل اکثریت آنان گله داری و حرکت سالیانه از گرمسیر به سردسیر است و این دو گونه آب و هوای منطقه ای با نیاز حرکتهای چوپانی پایه گذار اصلی فرهنگ متحرک آنان شده است، لذا زارعین متمرکز و ساکن به شمار نمی آیند و این فرهنگ صحرانشینی و کوه گردی را با تمام محاسن و مفاسدش تعقیب کرده اند. زندگی قبیله ای و چوپانی مخالف استقرار ریشه است و رغبتی به درختکاری و خانه سازی که پایبندی ایجاد می کند، به وجود نمی آورد و همین امر دلیل حمله و هجوم مداوم منطقه ای است و غارت کردن و آتش زدن؛ کشتن و متواری شدن و ردّ پا به جا نگذاشتن، عادت بومی این اقوام است که تمامی این خصوصیات به طور طبیعی در زندگی روزمره ساکنین شهر کرمانشاه جریان یافته و این خلق و خوی بیابانی را به کوچه پس کوچه های شهر تسرّی داده است.
تنها قانونی که این اقوام می شناسند، قدرت و زور است که یک قانون طبیعی در کوهستان و بیابان است به قدرتمندان و زورمندان کاملا تسلیم و هنگام زورمندی و قدرت، شدیدا مهاجم و بی گذشتند. سخت سنگدل، حتّا به نزدیکترین بستگانند. اگر انسانی رحیم و تا اندازه ای فهیم در میانشان باشد، بس غریب و بی همزبانست. این  قلمزن رنجور که انگشت روی ریشه دردها می گذارد، در چنین محیطی نشو و نما کرد…. من در این این فضای اجتماعی قلم به دست گرفتم و به پیروی از انگشت شمار مردم این دیار کتابخوان شدم که اولین درد روحی را از همین جا احساس کردم. زهر کشنده تنهایی نخست از داخل بستگانم به مذاقم چشانده شد. ابتدا به هنر نقاشی روی آوردم و در این فن به چیره دستی قابل توجهی رسیدم. وقتی با مخالفت شدید اطرافیانم روبرو شدم و به من گفتند که نقاشی عملی حرام است، ستون فقراتم به درد آمد. اعماق اندیشه هایم فریاد کشید: اعتراض دارم. مدتها بود اعتراض داشتم به همه چیز و همه کس؛ معترض بودن با این گونه افکار، زیر بنای طرز تفکرم شد. آزادی و آزادگی را از هر روزنی جستجو می کردم…»
این گوشه ای از وقایع نسبتا مفصلی بود که معینی در پیشگفتار کتاب خود آورده است. این مقوله را انتخاب کردم تا خوانندگان گرامی بدانند همان طور که خود ایشان گفته اند، در چنین جایی چگونه بر خلاف تربیت اجتماع اطراف، روحیه حقیقت جویی، وی را یک آزادی خواه با شرافت و استوار در عقیده و میهن پرستی، و ایران دوستی حقیقی از دل آن فرهنگ متضاد بیرون آورد. شاهد آن هم اثر خطیر و بزرگ تاریخ منظوم ایران به نام “شاهکار” که ایشان هنوز هم با وجود بیماری، کهولت سن و مصایب بسیار، طبع و سرایش آن را ادامه داده است.
افکار میهن پرستانه وی در روزنامه ای که به نام “سلحشوران غرب” منتشر می کرده، درج می شده که به طرفداری از دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت می پرداخته است. به همین دلیل دیری نپاییده که روزنامه اش توقیف و خودش نیز تبعید می گردد. بعدها به تهران آمده و در روزنامه باختر امروز به مدیر مسئولی دکتر فاطمی قلم می زده است. به سفارش دکتر مصدق در اداره انتشارات رادیو که زیر نظر نخست وزیری بوده به استخدام درآمده و سردبیر خبرگزاری پارس شده و همزمان معاونت رادیو را هم عهده دار گردیده که به اقوال بسیار، به دلیل سختگیری و سخت پسندی  و جدی بودن و تندروی (بر خلاف مناسبات مسموم محیط رادیو) بسیاری از خوانندگان به اصطلاح مبتذل را از همان ابتدای مسئولیت از رادیو اخراج کرده است.
باری وی از حدود سالهای 1330 به بعد، به کار سرودن شعر 1330-83روی آورده و همان طور که در مقدمه کتاب ای شمع ها بسوزید تصریح نموده، اشعار کتاب را بین سالهای 1330 تا 1340سروده است. کتاب مورد استقبالی بی نظیر قرار می گیرد و در کتابی که اینجانب دارم، در سال 1375 چاپ شانزدهم با تیراژ ده هزار شماره خودنمایی می کند.
موسیقی غنی و پربار آن سالهای اوج موسیقی که از رادیو ایران پخش می شد، شاعران گرانقدری را جذب کرد که از سرآمدان آن، معینی کرمانشاهی با سبک بسیار منحصر به فرد و امضایی پر رنگ در پای آثارش است که به واسطه احاطه وسیعی که به صنعت شاعری داشته و از سویی نقاشی نیز می دانسته، بیشتر ترانه هایش تصویر سازی و اصطلاحا تابلوسرایی است.
ایشان به تازگی در گفتگویی با میلاد دارابی به مشخصات ترانه چنین اشاره دارد که بسیار پر لطف است که آن را دوباره بخوانیم:
 ۱ـ ترانه سرا در مسیر حرکت صحیح این فن در درجه اول، باید شاعر به معنای وسیع کلمه باشد؛ با اصول جمله بندی، ترکیبات و نوآوری ها، اشارات و کنایات شعری و تمثیل های زیرکانه برای رسانیدن پیام شاعرانه، آشنا باشد. برای بیان آهنگ باید با طبعی پُربار، قادر به استخدام کلمات ظریف بوده تا با قدرت خلاقه شعر و بازگو کردن مفاهیم موسیقی به کج راهی کشیده نشود.
۲ـ احوال آهنگ‌ها را در مقامات مختلف با هوش شاعرانه بشناسد و برای هر حالتی از آهنگ، مفاهیم مناسب در قالب کلمات بیان کند.
۳ـ تداوم مطلب را از ابتدای آهنگ تا انتها رعایت کند، تا گوش شنونده در شنیدن فرازها آشفته نشود.
۴ـ تلفیق بسیار دقیق حالات گوناگون آهنگ ها با معانی کلمات در حالات کلامی مانند: سئوال، گریز، حاشا، پرخاش، گلایه، نارضایتی، تمنا، شیفتگی و امثال این احوال، در جوهر کلمات، ضرورت کامل و حتمی دارند. نباید به دلخواه و تنها از روی تطبیق با سیلاب، هر کلمه را روی هر فراز آهنگ گذاشت که کاری عبث و بیهوده است.
۵ـ دو پاره نشدن کلمات در دو سیلاب موسیقی، از اهم فن ترانه سرایی است.
۶ـ انتخاب موضوع از شروط ریشه ای در ترانه سرایی است. آهنگ از سازمان به هم پیوسته ای شکل گرفته که اساتید موسیقی ایرانی به آن توجهی خاص دارند. سزاوار نیست ترانه سرا این سازمان را به هم ریزد و با کلمات و جملات نامتجانس، خط فکری آهنگ را مشوش کند. این کار مشکل ترین مرحله 1330-84ترانه سازی است. ترانه سرا باید بداند که در ساختن هر اثر، با کیفیت تداوم یافته آهنگ شریک است. «آهنگ ـ ترانه»، اثری شخصی و جداگانه نیست. اثری مشترک است.
این جملات و کلمات نشان دهنده احاطه وسیع و بی بدیل ایشان در کار ترانه سرایی و گواه آن، ترانه های ماندگاری چون: یاد کودکی، نگرانم، رفتم که رفتم،  شب زنده داری، طاووس، خواب نوشین و …. است که اهل ذوق، بهره و حظّ فراوان از آن ترانه ها برده اند. ایشان بیشترین همکاری موسیقایی را با استاد تجویدی داشته اند که منجر به خلق آثار ماندگار و اثر گذاری در تاریخ موسیقی ایران شد. نخستین ترانه سرایی برای گلها را بر روی آهنگی از استاد تجویدی به مطلع: «چه می شد رها بودم از همه قیدی» آغاز کرد و همکاری اش با تجویدی منجر به نزدیک به 40 اثر مشترک شده است.
همین طور با یاحقی و بدیعی و همایون خرم و البته بسیاری دیگر  از هنرمندان طراز اول نیز  کارهای ارزشمندی ارایه کردند.
از دیگر آثار وی می توان به “حافظ برخیز”، “فطرت” و “خورشید شب” اشاره کرد.
اینجانب به دلایل دوستی خانوادگی و آشنایی با احوالات ایشان، می توانم گواه این مدعا باشم که ایشان بر خلاف ظاهر مغرور، -که برگرفته از نژاد کردی می باشد- بسیار صبور، نوعدوست و پر واضح که بسیار حساس و زودرنج می باشند؛ کما اینکه اهالی هنر کم و بیش می دانند که بر اثر همین زودرنجی، کدورتی عمیق بین ایشان و استاد تجویدی بر سر آثار مشترکشان آمد که با مرگ استاد بزرگ –تجویدی- به طور کامل نیز رفع نشد و این از  سیه روزی و مظلومیت هنر در  تاریخ این مرز و بوم است. کاسبکاران و سوداگران به ثمن بخس، آثار گران ارزشِ مشترک را از چنگ استاد تجویدی ربودند و در بازار سیاهکاری شان به هنگفت فروختند و آنچه بر جا ماند، دلشکستگی دو هنرمند بود که خود شاهد این اتفاق تلخ بودم. اثری که بعد با صدای افتخاری بازخوانی شد و در میان بهت و حیرت چنان شمارگان بالایی یافت که محل مناقشه میان دو هنرمند شد. معینی کرمانشاهی گلایه مند که ای کاش حداقل تلفنی و کلامی به اینجانب می شد که آیا می توان از آثاری که مشاع است و طور برابر سهم معنوی از آن داریم، استفاده و یا سوء استفاده کرد یا خیر؟ تجویدی از این سو دلگرم بود که سرانجام به سراغش رفته اند و دوباره آهنگهایش زنده خواهد شد و بی خبر از سوداگری سودجویان، -همواره صادقانه با روحیه ای خالصانه چون کودکان- با اظهار بی اطلاعی از حقیقت امر می گفت: «روزی به در خانه ام آمدند و بالاخره آمدند که تجویدی آهنگ هایت را می خواهیم دوباره نو کنیم و رفتند، تا کنون که می شنوم رفیق عزیزم معینی رنجشی گران حاصل کرده اند.» البته هیزم بیاران و حاسدان کم نبودند که آشوبها کردند و این دو یار را از هم جدا ساختند. اشک حسرت معینی کرمانشاهی در مراسم پُرسه تجویدی، بی پرده از  ظلمی که بر این دو هنرمند بزرگ رفت، حکایت ها داشت.
معینی کرمانشاهی در مصاحبه ای در رادیو صدای ایران که از آمریکا پخش می شد، از مظلومیت  هنرمند و نخبه کشی جامعه گلایه ها کرد و سبب خانه نشینی خود و بسیاری از هنرمندان اصیل دیگر که هنر والایشان اجازه بازاری شدن را نمی داد و این لباس زیبا و فاخرِشان به تن گدای بازاری نمی آمد، همین هنرناشناسی می داند. گوشه ای از صحبت های صادقانه و بی پروای معینی کرمانشاهی که در رثای حبیب الله بدیعی می گوید را عینا نقل می کنم:
«متاسفانه در اجتماعی زندگی می کنیم که خیلی زود هنرمندان شریف و اصیل و برجسته خودش را به خاطر منافع خودش از بین می برد. من هم از مرگ بدیعی سوختم و دریغ خوردم و هم خوشحال شدم؛ زیرا که اگر وی می ماند، در آن اجتماع توسط اطرافیانش مچاله می شد. بدیعی متاسفانه آن درخشانی اصیل خود را داشت از دست می داد و چه خوب شد خدا او را خواست و از بین رفت. امیدوارم هر گاه قرار است ما مُچاله شویم و از بین برویم -به هر صورت و به دست هر کس- نمانیم در این دنیا. حرمت ما بایستی با ما به گور برود. اگر خدمتی کردیم به مملکتمان، احتیاج داریم حرمتمان به جا بماند. حالا چرا؟ زیرا بدیعی یک آینه بود و غل و غش و خش نداشت. سیاست و تدبیر و حقه بازی مثل سایرین بلد نبود. مثل آنهایی که بازاری شده بودند و داشتند وی را هم بازاری می کردند و ایشان هم چون 1330-85حُجب و حیا داشت، نه نمی توانستند بگویند. گناه دارد. این اجتماع باید یک وقتی بیدار شود و گذشت داشته باشد و از این گناه بزرگ که این هنرمندان برجسته و اصیل خود رو به خاطر لحظه های بیهوده خود از بین ببرد، صرف نظر کند. سعدی می گوید: سنگی به چند سال شود لعل پاره ای…زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ. مگر ملت ایران چند بدیعی می تواند بسازد طی یک قرن؟ یکی ساخت و تمام شد؛ چرا او را مچاله می کنند؟ این پنچه سحّار بدیعی که نظیرش در ایران تکرار شدنی نیست.
شما فکر می کنید با شاعر این کارها را نمی کنند؟ همین غرورهای الکی ای را که برای بعضی هنرمندان به وجود می آورند؛ غرورهای باسمه ای و روزنامه ای و … والله به ضرر هنرمند است و وی را متوقف می کند. هنرمند فکر می کند به آخر خط رسیده است، نباید مغرورش کرد تا تلاش کند و بهتر و والاتر شود. متاسفانه ما در زمانی زندگی می کنیم که اقتصاد به دنیا حکومت می کند و هنر هم تابع اقتصاد شده و این  بدبختی بزرگی برای جامعه بشری است. به جای آنکه هنر و فکر و مغز و اندیشه انسان که در راه معنویت بیفتد، در راه اقتصاد حرکت می کند. هنرمند را اجتماع نباید تبلیغ کند، ولی نوازش کند. فرق می کند نوازش و رسیدگی و حرمت گذاشتن با بالا بردن و مغرور کردن. هنرمند باید روی شخصیت خود و هنرش متمرکز باشد و شخصیت خود را خُرد نکند که در فلان بزم ساز بزند و یا شعر بخواند و آواز بخواند. بگذارند هنرمند مقامات خود را در جایی خرج کند که هم حرمت خودش به جا باشد و هم مملکتش و فرهنگش. به همین دلیل بنده نزدیک به بیست سال است که از جامعه پایم را عقب کشیده ام. بدون تعارف. همه چیز از هنرمندها می گیرند و چیزی اضافه نمی کنند. بزم هایشان جور و گرم می شود، اما یک قدم لطف آمیز برای هنرمند بر نمی دارند.»
از  اشعار ماندگار وی می توان “عجب صبری خدا دارد”، “لوح مخدوش” با مطلع “من نگویم که به درد دل من گوش کنید…بهتر آن است که این قصه فراموش کنید” و از ترانه های بسیار خاطره انگیز و مشهور وی می توان به “یاد کودکی”، “خواب نوشین” و “آشفته حالی” اشاره کرد .
پس از ماجرای اجحاف و دست اندازی که به ترانه های ایشان شد، فرزند وی -حسین معینی کرمانشاهی- در صدد چاپ صحیح اشعار ترانه های پدر خویش برآمد که کتاب “خواب نوشین” و “راز خلقت” دستاورد این کوشش است. عمرشان دراز  و خدماتشان ماندگار.
به دلیل اثر عمیقی که تشبیه بی بدیل و منحصر به فرد “به دوش افکنده گیسو”  و “برگشته مژگان” در روحم گذاشته، ترانه آشفته حالی را در زیر می آورم:
این همه آشفته حالی…این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو…از تو دارم…از تو دارم
این غرور عشق و مستی…خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو…از تو دارم…از تو دارم
این تو بودی که از ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی که آشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم…از غمت پروا نکردم
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا می شناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را می شناسم
دیگر ای برگشته مژگان، از نگاهم رو مگردان
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته