1484-42

1484-43

1484-45

همایون بازیگر محبوب وقدیمی سینما و تئاتر، مهمان رادیو جوانان و مجله جوانان بود، مثل همیشه پر از انرژی و پر از مهر و صفا بود، با او فریبا فروهر عزیز فامیل نزدیک اش و مرتضی فرزانه همکار عزیز هم آمده بودند.
به همایون خوش آمد می گویم و با او به سالهای دور سفر می کنم.
– می گوید ذکائی جان تو بخش مهمی از خاطره های ما هستی، تو را از نوجوانی می شناسم، آنروزها که در مجله جوانان به سردبیری ر- اعتمادی خبرنگار بودی، همه جا حضور داشتی و با همان لبخند همیشگی و رفاقت خاص ات.
• می گویم اگر سالها تو مهربان را نمی بینم ولی مرتب فیلم هایت را تماشا می کنم، باور کن فیلم «تپلی» را دهها بار دیده ام.
– می گوید سال 1341، تپلی را به صورت تئاتر در تلویزیون زنده اجرا کردیم، 6 ماه تمرین کردیم و وقتی آنرا از نظر مردم گذراندیم، توجه و هیجان و تشویق مردم و صاحبنظران دور از انتظار بود.
مرتضی فرزانه می گوید: کانال 3 تلویزیون که زنده یاد ثابت پاسال بنیان گذاشته بود، همه برنامه هایش زنده بود. آن سالها تروپ های تئاتری چون تروپ هوشنگ منظوری با کارگردانانی چون قاسمی و مقبلی، مرتب نمایشنامه هایی را در این تلویزیون زنده اجرا می کردند، آقای همایون با برداشت از کتاب معروف موش ها وآدم های جان اشتاین بک نمایش با نام «تپلی» اجرا کرد یکی از زیباترین کارهای نمایشی بود.
فریبا فروهر می گوید: آقای همایون نه بخاطر اینکه شوهر خاله من است، بلکه بعنوان یکی از پیشگامان تئاتر و سینما، نامش در تاریخ هنر ایران مانده است و نه تنها تپلی که بعدها بصورت فیلم در آمد، بلکه همه کارهایش از سوی روشنفکران هم تائید می شود.
همایون می گوید: من بعد از اجرای نمایش، ماهها روی این کار وقت گذاشتم، 3 ماه در خیابان جردن به یک پارک می رفتم و روی یک نیمکت ساعتها این کتاب را می خواندم و تمرین می کردم. کتاب های دیگر جان اشتاین بک را هم می خواندم، که به سال 1930 سالهای رکود اقتصادی امریکا مربوط است. یادم هست یک شب رفته بودیم رستوران، دوستان معروف و قدیمی می آمدند و مرا بخاطر نمایش تشویق و تائید می کردند از جمله احمد شاملو آن که آنروزها سناریو هم می نوشت، بسیار مرا تشویق کرد. من آنروزها رضا میرلوحی را پیدا کردم واز او خواستم یک سناریو بر مبنای این کتاب بنویسد و حتی گفتم 15هزار تومان هم می پردازم، که او یک ماه بخش مهمی از کتاب را نوشت و پیشنهاد کرد با ایرج صادقپور فیلمبردار با ذوق و هنرمند فیلم را کار کنم و بقولی شریک بشوم، که ایرج هم آمد و فیلم را جلوی دوربین بردیم، فیلم سیاه و سفید بود، ولی باز هم صحنه هایش گویا بود، زیبا بود و خوشحالم که فیلم با زحمت زیاد ساخته شد و در تاریخ سینمای ایران ماندگار شد.

1484-46

1484-44

• آنروزها کارکردن در تئاتر و سینما آسان نبود.
– من عاشق بازیگری بودم، از همه وجودم مایه می گذاشتم، آنروزها همه کارهای هنری سخت بود، یادم هست آنروزها دوستی نمایشنامه ای به من داد تا روی صحنه ببرم، ما برای تمرین روزها به پارک شهر می رفتیم، بعد از ظهرها و شب ها به خانه مادر یکی از دوستان. 6 ماه تمرینات ما در پارک شهر ادامه داشت، اینگونه کارکردن ها آسان نبود.
من به تئاترهای لاله زار هم راه یافتم، یادم هست یکبار بخاطر بیماری تفکری که چهره روز تئاتر بود، روی صحنه رفتم، نقش مشدی عباد را بازی کردم، که خوشبختانه با استقبال روبرو شد، در نمایشاتی بازی داشتم که گاه 6 ماه روی صحنه بود.
در یک نمایش معروف دیگر بنام «علی بابا» بازی کردم، که گوگوش عزیز، زنده یادان قدکچیان، بهمنیار، سارنگ در آن بازی داشتند بعد این نمایشنامه را بردیم اصفهان، نمایش پر از حرکت و اکشن بود، از بدلکاران استفاده کردیم یکبار من روی صحنه در حال شمشیر بازی بودم، که شمشیر در پهلویم فرو رفت و خون بیرون زد، مردم فکر کردند صحنه ساختگی است، کلی کف زدند و من خودم را به پشت صحنه رساندم و بلافاصله پانسمان شده و به بیمارستان رفتم.
در اصفهان با هنرمندان ارزنده ای چون ارحام صدر و جهانگیر فروهر همبازی شدیم، بازی درخشان جهانگیر مرا بر آن داشت تا او را به تهران بیاورم و به اتفاق در فیلم های سینمایی بازی کردیم.
موفقیت در تئاتر مرا به سینما کشاند و در فیلم های زیادی بازی کردم، آنروزها لیلا فروهر عزیز هم کودک هنرمندی بود که کارش گل کرده بود، حتی کارش به ایفای نقش اول فیلم ها از جمله مراد و لاله هم کشید.
سینما آنروزها جان می گرفت، فیلم های خوبی ساخته می شد. چهره هایی چون بهروز وثوقی، فردین، ملک مطیعی گل کرده بودند. جالب اینکه میان ما دوستی بیریا و صمیمانه ای وجود داشت وقتی من خواستم به خواستگاری همسرم بروم، بهروز وثوقی با من همراه شد، من هیچگاه آنروزها را فراموش نمی کنم.
آنروزها فردین تحولی در سینما بوجود آورد، دستمزدها را بالا برد بطوری که همه ما مرز صد هزار و 200 هزار را شکستیم. و جمشید شیبانی امکانات تهیه فیلم های مشترک را فراهم کرده بود، من در فیلم های مشترک ایرانی و ایتالیایی بازی کردم و در دهها فیلم با سوژه های مختلف ظاهر شدم.
درست دراوج فیلم های مشترک، با پیش آمدن انقلاب، سینمای ما به بن بست رسید، چون قوانین جدی برای ساختن فیلم وضع شد. من راهی انگلیس شدم، تا امکانات تحصیل بچه هایم را فراهم کنم. بعد از مدتی هوشنگ منظوری به سراغم آمد و برای بازی در تئاتر دعوتم کرد، سال 58 من به ایران برگشتم و بازی در صحنه را آغاز کردم، ابتدا نمایشنامه های خارجی را بازی کردم که موفق نبود، ولی کم کم شیوه را عوض کردیم، بازیگران دیگر سینما چون گرشا، مرتضی عقیلی، مقبلی، جهانگیر فروهر آمدند نمایش بی ستاره ها را روی صحنه بردیم که 6 ماه اجرا شد، اگر تئاترها مصادره نمی شد اجراها ادامه می یافت.
خیلی دلم میخواست همچنان در فیلم ها و تئاترها بازی کنم، ولی محدودیت های تازه، این امکان را نداد، من هم بدنبال رستوران داری رفتم، که در سال 1359 اولین رستوران خود را که در اصل کبابی بود باز کردم. مردم از هر طبقه ای به رستوران من آمدند، اغلب بدیدار من می آمدند، کلی با هم گپ می زدیم، عکس می گرفتیم و این تشویق و محبت ها، هنوز بعد از سالها ادامه دارد، من با دیدن مردم انرژی می گیرم و اخیرا هم یک پیتزا فروشی باز کردم که همچنان موفق است ولی عشق سینما و تئاتر در وجودم ریشه دارد و آرزو می کنم دوباره این امکان را پیدا کنم.

1484-48