1377-83

1377-72

دنیای تاریک

آمدن زمستان به سیاره ی «اسگارد» به نظر می رسد که زمانه ی مطلوبی برای خدای طوفان- ساکن آن سیاره – باشد. فیلم1377-73 «تور:دنیای تاریک» Thor :The Dark World حالت تاثیرگذارتر و خاکی تری از مجموعه ی تلویزیونی «بازی تاج و تخت»Game of Thrones را دارد که هر دو- آن مجموعه و این فیلم – را آلن تیلور کارگردانی کرده است.
مخروط های اسگارد، همچنان مشابه فیلم «تور»محصول 2011 سوسو می زنند، اما به گفته ی کریس همس ورث ، شن و ریگ دراینجا جلوه و صیقل بیشتری یافته اند.
وی می گوید: در صحنه های نبرد، قسمت هایی وجود دارد که می تواند عینا در فیلم هایی مثل «دلاور»Brave Heart  و یا گلادیاتور به کار برده شود. و در عین حال صحنه هایی هست که نمودار فانتزی و افسانه ی علمی خالص است، و نگهداشتن همین تعادل است که به هنگام ساختن فیلم دشوار بود.
در این فیلم از یکسو برپایی جنگ های کهکشانی موجودیت جین فاستر(ناتالی پورتمن) راکه مورد نظر عاشقانه ی «تور» است، به خطر می اندازد واز سوی دیگر «ارکی» برادر شیطان صفت «تور»- در حال نقشه ریزی برای انتقام گیری است.
در نتیجه صحنه های حادثه یی سرشار از هیجان است، در حدی که شاید «تور» حتی یک دست خود را در مبارزه با «ارکی» از دست بدهد.
پیش بینی کرده اند که فیلم جدید «تور» که همچنان به اقتباس از داستان های مصوری به همین نام ساخته شده- از فروش بالایی در حد فیلم اولی برخوردار شود، مگر آنکه سلیقه ی تماشاگران تغییر کرده باشد.

مکعب شیشه یی

فیلم دیگری که با زمینه ی افسانه ی علمی به روی پرده می آید، فیلمی است1377-74 به اسم «بازی اندر» Ender’s Game و شرح حال نوجوان اعجوبه یی است به اسم «اندر» که توسط ارتش استخدام می شود تادر آخرین سنگر مبارزه علیه حشره – هیولاهای تجاوزگر شرکت جوید.
اما کسانی که داستان  اصلی «ادرسون اسکات کارد» را خوانده اند، می دانند که خیلی بیش از این ها دراین قصه ی تخیلی وجود دارد.
درواقع نحوه ی شخصیت پردازی، رهبری و شکیبایی این آدم ها نیز به زیر ذره بین برده میشود. و مهمتر از همه شخصیت پیچیده ی خود «اندر» است که به بررسی و تجزیه ی بیشتری نیاز دارد.
نقش اندر را «ایسا باترفیلد» بازی می کند که بازی او رادر فیلم «هوگو» اثر مارتین اسکسورسیس به یاد داریم.
مقدار زیادی از صحنه های حادثه یی در تالار مبارزه یی باقوه ی جاذبه ی صفردرجه صورت می گیرد. و سربازان برای نبرد در شرایط مشابه با Alien های هجوم گر قرار داده میشوند.
درکتاب ، این «تالار مبارزه» یک اتاق جعبه مانند بزرگ و سیاه است. اما در فیلم، این جعبه به صورت یک مکعب عظیم شیشه یی ساخته شده که مبارزان درپائین پای خود کره ی زمین را می بینند، و بالای سرشان ستاره ها قرار دارند.
«گاوین هود» کارگردان این فیلم (که فیلم X-MEN را ساخته است) می گوید:
وقتی برای مسئول «اثرات بصری مخصوص»توضیح دادم که از او چه می خواهم، فقط با چشمان گشاده لحظه یی مرا نگاه کرد، و بعد از اتاق بیرون رفت!
معذلک این صحنه، یکی از جذاب ترین صحنه های فیلم از کار در آمده است.
در این فیلم هریسون فورد وبن کینگزلی نیز شرکت کرده اند.

1377-75

گره های بازنشده

در مجموعه ی تلویزیونی«فهرست سیاه» The Black List 1377-76شاید نباید به دنبال یک موضوع تازه وتکان دهنده بود، اما درعوض باید یک فیلم خیلی خوب را جستجوکرد، که این صنعت در این مورد به راحتی قابل دسترس است.
«جیمزاسپایدر» هنرپیشه ی اصلی فیلم پیش از این همواره نشان داده که استاد ارائه ی شخصیت های غیر معمول و در عین حال جذاب است.این بار وی در نقش یک تبهکار استثنایی با هوش و مغزی خارق العاده ظاهر می شود.
در قسمت شروعی داستان درحالیکه او با عنوان Ray Red بیش از هر موجود زنده ی دیگری مورد خواست وتوجه و تعقیب FBI است، وی خودش را داوطلبانه تسلیم می کند تا فهرست سیاهی از تبهکارانی که – حتی آن سازمان ممکن است از وجودآنها با خبر نباشد- را در اختیارشان قرار دهد، و در به دام اندازی آنان حتی کمک کننده باشد. بااین شرط که همکاری با او را فقط باید «الیزابت کین» (با بازیگری«مگن بون») انجام دهد.
پس در جا چند سئوال اساسی مطرح می شود: چرا«ری» یک زندگی تبهکارانه را به زندگی خانوادگی و مرفه خود ترجیح داد؟ چرا در این لحظه از زندگی اش تصمیم دارد به  FBI کمک کند؟ و چرا اصرار دارد با دختری کار کند که در ظاهر هیچگونه رابطه و وجه مشترکی با هم ندارند؟
اینها سئوالاتی است که مسلما به زودی و به سادگی جواب داده نخواهد شد. و شاید به همین دلیل این مجموعه تماشایی و جذاب شده است.
اما تماشاگر حرفه یی با دیدن این مجموعه، بلافاصله در سینما به یاد «سکوت بره ها» Silence of the Lambs و در تلویزیون «نام مستعار» Alias را به یاد می آورد. و باز شاید همین تداعی ها، این مجموعه را جذاب تر کرده است.
جان بوکن کمپ نویسنده ی قصه می گوید: فکر اولیه ی چنین داستانی در سال 2004 برای من پیدا شد. وقتی که فیلمنامه ی «سلب زندگی» Taking Lives را برای بازیگری «آنجلیناجولی» می نوشتم. فکر خیلی ساده ی اولیه این بود:چه می شود اگر یک تبهکار با سابقه تصمیم به افشاگری بگیرد…
بوکن کمپ می گوید: تشبیه این داستان به «خاموشی بره ها» درواقع به فیلم ارزش بیشتری می دهد.اما یادمان باشد که «ری» خصلت «آدمکشی پی در پی»Serial Killer  را در بطن خود ندارد. شاید تنها مورد مشترک میان دو فیلم، رابطه ی درک نشدنی میان تبهکار و فرشته ی محافظ باشد، که در هیچکدام گره به اندازه ی کافی باز نمی شود. درواقع شخصیت دختر در هر دو داستان، حتی بیشتر ازخود تبهکاران پیچیده و مبهم می نماید- زیرا هیچگونه دلیل منطقی و روشنی برای این نوع کردار وجود ندارد.
وقتی در مورد بازیگری جیمزاسپید، از او سئوال کردند، جواب داد: واقعیت این است که شخصیت هایی را که من هیچ نوع زمینه یی برای شناخت آنان در اختیار ندارم، بهتر بازی را ارائه می کنم.
این جواب با توجه به بازیهای این هنرپیشه در  فیلم های قبلی اش، شاید بیشتر از آنکه معماگونه باشد، درواقع فروتنانه  است.
این مجموعه دوشنبه شب ها ساعت 10 از کانال NBC پخش میشود.

1377-77

پوست موز

«نورا افران»Nora Ephron  نویسنده ی فیلمنامه ی فیلم معروف «وقتی که هری با سلی ملاقات کرد» When Harry Met Sallyو بسیاری از مقالات ونوشته های قابل بحث او در دهه های هفتاد و هشتاد، در یکی از نوشته های خود می نویسد: «کار به عنوان یک روزنامه نگار،عینا مثل آن است که شما یک گل روی کاغذ دیواری هستید، و از آنجا خوشگذرانی های داخل اتاق را برانداز می کنید… زیرا در لحظه یی1377-78 که  همه اوقات خوشی را می گذرانند، قهقهه می زنند، می خورند و می نوشند، و شاید هم در اتاق بغلی درحال عشقبازی هستند، شما در یک گوشه یی ایستاده اید و به یادداشت های پراکنده ی خود از آن آدم ها و آن مجلس، سر وصورت می دهید.»
نورا که سال گذشته در سن 71 سالگی پس از ابتلا به سرطان خون درگذشت (ودرحالیکه سعی میکرد بیماری اش را از دیگران مخفی نگهدارد)، در تمام دورانی که نوشته های پرخواننده ی خود را درنیویورک تایمز یا مطبوعات دیگر انتشار می داد، سعی بر آن داشت که تمامی ناملایمات زندگی روزمره را در قالب شوخی و طنز به شکل قابل تحملی ارائه دهد. وی  در همین باره می گوید:
« من تصمیم گرفتم روزنامه نویس شوم زیرا متوجه شدم برای من بسیار دشوار است که مسایل و مشکلات زندگی را جدی بگیرم، و بهتر آنکه همین خصلت را از طریق نوشته هایم به خوانندگان نیز منتقل کنم…»
نورا درباره ی برخوردش با مردم می گوید:«اگر شما روی پوست موز بخوابید، همه ی مردم به شما خواهند خندید، اما اگر روی پوست موز لیز بخورید، نوبت خندیدن شماست! چه کسی بهتر از خود شما می تواند مضحک بودن آن لحظه را توصیف کند!»
در کتابی که از مجموعه ی کارهای نورا افران با عنوان The Most Of Nora Ephron فراهم آمده و انتشار یافته است، گذشته از فیلمنامه ی هری  وسلی، مجموعه ی مقالات، و داستان «زخم معده»، آخرین نمایشنامه ی او موسوم به «آدم خوش بخت» نیز وجود دارد.
در نهایت وقتی به زندگی وآثار این خانم نویسنده نگاه کنیم، متوجه می شویم که همزمان با عشق شدید او به زندگی و تمام شوخی هایش درباره ی پوست موز، آنچه را که هرگز او واقعا جدی نگرفت، همانا قضیه ی «مردن» بود.

1377-79

روزهای آغازین

در این لحظه از زندگی اش، در سن 71 سالگی، پل مک کارتنی1377-80 بازمانده ی هنوز فعال گروه بیتل ها، قاعدتا از ادامه ی کار، نباید دیگر چیز جدیدی به دست آورد. آنچه او انجام داد و از خود باقی گذاشته، به اندازه ی کافی از هنر خلاقه و جذابیتی تمام نشدنی سرشار است.
مک کارتنی دیگر می تواند سالهای پائیز زندگی اش را در تکرار مکررات گروه بسیار معروف خودشان طی کند و هیچکس مسلما انتقادی نخواهد کرد. اما او در عوض شانزدهمین آلبوم تنهای خود را به بازار خواهد فرستاد- و نه تنها این، بلکه یک قطعه ی درخشان نیز به اسم On My Way To Work ارائه خواهد داد. و در قسمتی دیگر زیر عنوان Early Days تمامی غم دوری از سالهای شصت را نیز زنده می کند.
پل مک کارتنی یکبار دیگر نشان می دهد که موزیک پاپ Pop Music همچنان می تواند روحبخش، الهام بخش و شگفتی برانگیز باشد، حتی اگر سازنده ی آهنگ خودش در ساخت و به وجود آوردن آن دست داشته بوده است.

1377-81

پرنسس

«گریس کلی» زنی بود که خیلی بیشتر از القاب و عناوین1377-82 خود جلوه داشت. اما اگر دقت کنیم آن القاب و عناوین هم به اندازه ی کافی بزرگ بودند، عناوینی مثل : شخص طراز اول فیلادلفیا، پرنسس گریس موناکو، و غیره …
الیویر داهان (سازنده ی فیلم «زندگی خوش» La Vie en Rose) که فیلم «گریس ازموناکو» را کارگردانی کرده است درواقع به شش ماه از زندگی این زن افسانه ای موطلایی می پردازد.
داستان از جایی شروع می شود که در سال 1964 گریس کلی پیشنهاد بازی در فیلم «مارنی» را از سوی آلفردهیچکاک رد می کند، و یکی از علت های اصلی این رد کردن، مخالفت مردمان موناکو بوده است.
«نیکول کیدمن» که نقش گریس کلی  را در این فیلم به عهده دارد، در این باره می گوید: هم سطح کردن یک پرنسس و یک ستاره ی سینما، به وضوح ترکیب نامتجانسی به نظر می آید.
به عقیده ی کیدمن، وی نقش زنی را بازی می کند که هنرش، وآنچه که در زندگی اش به آن علاقه داشت را کنار می گذارد تا درعوض یک کاشانه و یک خانواده به وجود بیاورد.