1542-84

پرویز قاضی سعید
«طنز» در تاریخ ادبیات و یا وسیع تر از این محدوده، در زبان فارسی، قدمتی دراز دارد. تقریبا در میان آثار همه بزرگان ادب فارسی میتوان ریشه طنز را یافت. از دورترین زمانها و از سوی افرادی که شاید جز اندیشه ادب خواه وآثار ادب پرور آنها به لحاظ روحی هیچ شباهتی ظاهری با هم ندارند، بخش بزرگی از اشعار1542-86 «مولانا» این چهره جهانی ادب فارسی، با طنز ویژه او آمیخته است. برای مثال قضیه «بانو و کنیز» و آن حرف به ظاهر طنز اما پر معنایی که «… را دیدی و کدو را ندیدی؟!» و یا در آثار «شیخ جهاندیده ما «سعدی» که میگوید «لاف در غربت و … در بازار مسگرها!» اینها فقط نمونه است که ارائه می دهم. نمونه ای از خروارها… وگرنه اگر بخواهیم در مورد طنز در ادب فارسی وارد شویم، آنوقت باید هفته و هفته ها بنویسم. در مورد «عبید زاکانی» بنویسم که با سلاح تیز و تند طنز به مصاف ملاحده (مخالفان مذهب) رفته بود و طنز در آثار او تا آنسوی پرده دری و بی پروایی می رود که نقل آن در یک مجله عمومی، کاری آسان نیست. فقط برای نمونه می آورم از عبید:
«فصادی رگ خاتونی بگشاد (فصاد آنها که در قدیم خون می گرفتند) خاتون هرچه می پرسید می گفت از پرخونی است. چون نیشتر (تیغ تیز به بدن خاتون رسید بادی از او خارج شد. خاتون گفت ای استاد این نیز از پرخونی باشد؟ فصاد گفت: نه این یکی از فراخی … است!
نمی شود و نمیتوان از همه استادان طنز در تاریخ ادبیات ایران سخن گفت. چرا که سخن را به درازا می کشاند و ما را از اصل مطلب که معرفی کوتاهی در مورد «خل خانه» زمان است، باز میدارد. نمی توان از این نکته نیز گذشت که غیر از شعرای متعددی که به کار طنز در شعر پرداختند (مانند ایرج میرزا) حتی در آثار بزرگ شعرای عارف ما مانند حافظ و خیام همه جا به جا می توان طنز را یافت… اما طنز چیست؟ ما در زمان حاضر- شاید- چندین نوع طنز داریم که هر کدام از این انواع طنز گروهی را خوش آید. به زبان ساده طنز کمدی. مانند اشعار و لطیفه ها و نوشته هایی که با بهره گیری از «زبان عام» که همان زبان مردم کوچه و خیابان است، سوژه ای را می گوید و می سراید که خواننده را به خنداند! این ساده ترین نوع طنز و عامیانه ترین آنهاست. طنز اجتماعی داریم که ضمن لبخند بر لب آوردن، خواننده را به تفکر بر می انگیزد مانند طنزهای «ایرج میرزا» در عهد گذشته و یا «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشکزاد در زمان ما. ادبا اما طنز را نوعی دیگر تشریح می کنند. طنز قهوه است! همان قهوه که می نوشید! قهوه تلخ است اما لذت می بخشد! قهوه تلخ است اما خستگی را از جان می گیرد و آدمی را به تجدید قوا بر می انگیزد. (لازم به یادآوری است که راقم این سطور در تمام طول دراز نویسندگی فقط یکبار طنز نوشت آنهم برای نمایشنامه های صبح جمعه رادیو کشورمان بود، در سالهای خوش گذشته، در دورانی که دکتر صفاءالدین جهانبانی، مدیر رادیو بود…) کتاب مستطاب «خلخانه» اثر ماندگار استاد علی مسعودی، از این دست است!
طنز راستین. طنزی که ضمن لذت بخشیدن، مانند قهوه تلخ به بیداری خواننده می پردازد. خلخانه، تصویری است بسیار جدی و بسیار قابل تأمل و تعمق از شرایط خود ما به هجرت نشستگان است، فرقی نمی کند که این هجرت به دلخواه بود و یا از سر اجبار. هرچه بود، حاصلش جماعتی غریب، هفت جوش، با فرهنگ هایی متفاوت، سوابقی گوناگون، طرز تفکرهائی جوراجور که به حکم زمانه، در یکی از بزرگترین شهرهای دیار فرنگ، یعنی لس آنجلس، گرد هم آمدند، درحالیکه تمام خط و مرزهایی که این جماعت را، در وطن، در چهارچوب های شناخته شده فرهنگی خویش نگهمیداشت، درغربت شکسته شد. از نظر نظامی، امیر ارتش، با سرکار استور، همسان و هم شأن و هم زانو شده است استاد دانشگاه، با حاج آقای بازاری همسایه دیوار به دیوار شده اند و به جبر غربت و به جبر هموطنی، اما با فرهنگی بکلی جداگانه، سرو کارشان با هم افتاده است. امیر ارتش، هنوز خود را فرمانده پادگان می بیند، اما سرکار استوار دیگر دلیلی ندارد تا از امیر ارتش فرمان برد. چهره اقتصادی معروف گذشته درغربت به سختی معیشت گرفتار آمده، ولی بقال سرگذر با هوشیاری با کمک همسرش به فروش «کشک» مشغول شده و خود را حالا یک «رجال سیاسی» می شناسد و راننده تاکسی اسبق ساده ترین راه را انتشار یک نشریه و دریافت آگهی شناخته و شاید به موفقیت هم رسیده باشد، بی آنکه الفبای کار روزنامه نگاری را بداند. «اقدس» خانم تازه به یاد سوفیالورن افتاده و تقلید آرایش و لباس پوشیدن او را میکند و خانم پزشک در غربت پشت دروازه «برد پزشکی» مانده و ناچار برای امرار معاش، در آرایشگاه زیرابرو بر میدارد!
چنین مجموعه عجیب و غریبی، شهر معروف به فرشتگان را تبدیل کرده اند به یک تیمارستان و یا به قول استاد مسعودی «خلخانه»… دیدار و شناخت این خلخانه بزرگ و درک آنچه که در رگ و پی این خلخانه می گذرد، کار هر کسی نیست. مردی میخواهد مانند علی مسعودی که نقاش برجسته و چیره دستی است، پس زوایای تابلو را و نوع رنگ آنرا در بامداد، یا غروب، یا شب تشخیص می دهد. مردی می خواهد با سابقه طولانی روزنامه نگاری مانند علی مسعودی که با درد اجتماع آشنا باشد. و علی مسعودی که در دوره جوانی، از فعالان سیاسی بود، از نقاشان برجسته بود، از مطبوعاتی های سرشناس بود، همه آنچه را که باید یک «جامعه شناس» دقیق بشناسد و بداند، در خود جمع دارد. پس عجیب نیست که او در طول تمام این سالها، چشمش، ذهنش، مغز بیدارش به نقاشی، به عکسبرداری، به تشریح دردهای اجتماعی، به شناخت علل بیماری جامعه در غربت مشغول بوده است. اما چگونه چنین مجموعه ای را عرضه کند؟!
نثر و نگاه سیاسی را انتخاب کند؟! خواننده ندارد!
به صورت گزارش به مردم هدیه کند، خواننده ندارد!
به صورت طنز عامیانه (کمدی) انتشار دهد، دست در طنز کمدی فراوان است و با سلیقه یک نویسنده، نقاش و مرد سیاسی مانند او نمی خواند.
پس چه کند؟! همان قهوه! قهوه ای که تلخ است و لذت می بخشد! این قهوه را تهیه کنید.نوش جان کنید از راه چشم و ذهن، با تلخی های غربت که لبخند بر لب شما می آورد آشنا شوید تا دریابید این همه سال، چرا دور از وطن مانده ایم و مانده اند و چرا هنوز نور رستگاری در جبین این کشتی پیدا نیست!

کتاب مستطـاب خلخـانه
نوشته استاد علی مسعودی

1542-87

در کتاب مستطاب «خلخانه» صدها ماجرای طنز و شوخی و جدی و نیش ونوش را می خوانید، لبخند میزنید، از ته دل می خندید، چهره در هم می کشید و گاه اشکهایتان سرازیر میشود

به بخشی از کتاب توجه کنید:

خياباني كه به سوي شمال شهر مي‌رفتم و به تازگي ها در شمال پايتخت اجازه ساختمان هاي بلندي را داده بود، من كنجكاو را در حيني كه رانندگي مي كردم را واداشت مشغول به شمارش طبقات اين ساختمان باشم، ازبد حادثه تا به خود آمدم متوجه شدم پيكر انساني به شيشه اتومبيل من خورد وقتي ترمزي كردم و پياده شدم مرد مسني را ديدم كه شاهدين مي گفتند براي قضاي حاجت با سرعت به سوي مسجد آن طرف خيابان مي رفت ومن غافل به روي كاپوت ماشين پرتابش كردم، با تني لرزان درحاليكه آرواره هايم بهم مي خورد با كمك يكي دو نفركارگرساختماني اورا به بيمارستاني كه ده قدم بالاتربود او را رسانديم.
دربيمارستان پس ازمعاينه باسن و نشيمن گاهش و گرفتن عكس معلوم شد كه لگن خاصره اش شكسته، يعني موبرداشته، بگذريم ازاينكه براي عكس برداري ومعاينه مجبوربودند كه مدفوع درون شلوار را پاكسازي كنند و در سئوال وجوابي كه بعمل آمددانستم كه نامش خاچيك است ازهموطنان ارمني است ودركليسائي كه درمنتهي اليه خيابان است كمك كشيش است وكارسرايداري را انجام ميدهد ودرمورد اينكه چرا او كه مسيحي است قصد مسجد رفتن داشته با شرمساري اظهار مي كرد كه آدم وقتي تنگش بگيرد ديگردين و مذهب و مسجد وكليسا نمي شناسد ودركجا ازشردل پيچه خلاص شود؟

برای اطلاعات بیشتر و تهیه کتاب به شماره زیر تلفن کنید.
949-510-2451