1381-72

1381-73

جمشید چالنگی
لس آنجلس  به چشم من ، همیشه زیبا بوده است. چه  در سال 1975 که برای نخستین بار گذرم به این شهر افتاد وچه در  دیدار اخیرم که چند هفته ی پیش بود.
 در آن سال ، ایرانیان بسیاری در لس آنجلس ساکن نبودند . بیشتر، دانشجویانی بودند که در پایان درس و مشق خود به وطن باز می گشتند. حالا اما، چند صد هزار ایرانی در لس آنجلس ساکن شده اند و بسیاری از آنان در رفت و آمد به وطن و بسیاری دیگر ، بیش از سه دهه، غربت نشین  این شهرِ بیشتر بهار.
در آن سال ، هر که در دانشگاهی بود، در انتظار پایان تحصیل تا هرچه زودتر به وطن بازگردد . اکنون اما ، هزاران ایرانی در خانه های سالمندان ، روز شمار ایام پایان عمر.
مثل همه ی سفر های سال های اخیر، دیدار 3 هفته ای این بارم نیزاز لس آنجلس برای انجام کار بوده است وبیشتر در ارتباط با شبکه تلویزیونی « ایران فردا».  با اینهمه، مشغله روزمره مانع نشد که بخت دیدار دوستان را از دست  بدهم( البته تا آنجا که می توانستم)  و نیز سر کشیدن به اینجا و آنجاهائی که رویدادی در ارتباط با ایران در جریان بود.
همزمان با به تماشا گذاشتن « لوح کوروش» در موزه « گتی» در لس آنجلس ، در دانشگاه « یو. سی. ال. ا» نیز کنفرانسی دو روزه برگزار شده بود در باره ی جنبه هائی از تاریخ ایران باستان و بیشتر مربوط به دوران هخامنشیان.
 با گرد آفرید عزیز اولین بانوی نقال ایرانی و شاهنامه خوانی که هواداران بسیار دارد به یو سی ال ای رفتم، در میان  حدود صد نفر شنوندگان سخنرانی ها، ایرانی ها اقلیت بودند. دکتر خسرو سمنانی و دکتر بهمن بختیاری از چهره های سرشناس در میان جمع و بهمن فتحی عزیز نیزمثل همیشه فعال در کاری عالم المنفعه.
 «بنیاد خانوادگی سمنانی» از حامیان اصلی برگزاری این سمینار بود .
 من خواندن متن سخنرانی های این کنفرانس را به ایرانیانی که خواستار شناخت بهتری از بخشی از تاریخ ایران هستند، به ویژه دانشجویانی که در رشته های مربوطه تحصیل می کنند ، توصیه می کنم.
 آنسوترآنچه مرا بیشتر خوشحال کرد ،استقبال ایرانیان شهر و حومه بود از نمایش «سورپرایز پارتی» کار «هوشنگ توزیع» .
آدمی چون من که سالیان سال نوشتنش در زمینه تئاتر بوده است خوشحال  می شود وقتی می بیند،  نمایشی ایرانی در خارج از ایران ، بی بهره از هر گونه کمک دولتی یا غیر دولتی، می تواند در یک اجرا، صدها تن را به سالن بیاورد وراضی برگرداند.
«سورپرایز پارتی»  یک کمدی اجتماعی است که خوب پرداخت شده است.  بدون هیچ ابهامی ، روشن وروان، نمونه هائی از آدم های دور وبرمان را در موقعیت هائی عرضه می کند که حاصل خنده آور است. این نوع کمدی در همه جا هست. در نیویورک و در لندن نیز که دو مرکز مهم انواع نمایش اند . من در یکسال اخیر که بیشتر ساکن لندن بودم،در کنار اجراهائی تازه از چند اثر «شکسپیر» و«ساموئل بکت» ، جان آزبرن »، « هارولد پینتر» و دیگران، چند کمدی از این نوع نیز دیدم که نمره  مثبت بالائی هم از منتقدان تئاتر گرفتند.  از جمله نمایش «وغ وغ در اسکس» نوشته ی «کلیو اکستون» به کارگردانی «هری برتون» البته با شباهت تصادفی نام یکی از بازیگران آن  به نام «شیلا هنکاک» با بازیگر «سورپرایز پارتی» خانم «شیلا وثوق» .این دو نمایش از یک نوع اند و پرداختی مشابه دارند  . یا نمایش «39 پله» که برداشتی آزاد و کمدی از فیلم معروف «آلفرد هیچکاک» با همین نام است که در دهه ی 1930 به پرده آمده بود.جالب اینکه در این نمایش چهار هنرپیشه در مدت 100 دقیقه ی نمایش 139 نقش بازی می کنند.

1381-74

«39 پله» مدتی است با اجرادر تئاتر «کریتریون»، یکی از جاذبه های توریستی مرکز لندن به شمار می رود.هردو نمایش سراسر خنده است. طنزی اجتماعی. اینرا از این بابت آوردم که بگویم متاسفانه  برخی اهل تئاتر ما، کمدی را جدی نمی گیرند. آنها نقد نمی کنند، غر می زنند. بیشتر برای تئاتر تعیین تکلیف می کنند. روندی که می تواند به ممیزی تئاتر منجر شود فرنگی اش همان سانسورست. این نوع برخورد با تئاتر و سینما بیش از 30 دهه طول کشید تا سر انجام دریافت « سینمای فردین » هم نوعی سینماست و در نوع خودش خوب . شاهدش «دوست داشتن مردم». این لذت آورست که صدای خنده ی تماشگران « سورپرایز پارتی» زیر سقف تئاتر طنین می اندازد .نمایش  در پی همین
است ورسیدن به آن  مهم . همانگونه که گفتم چه بر صحنه ی لندن، نیویورک یا پاریس، این نوع نمایش همین را می جوید . دست یافتن به آن نیز یعنی موفقیت. دراین مهم « محسن مرزبان »، « شیلا وثوق» و« رکسانا رستگار»، بازیگران نمایش نیز سهیم اند.
دلم می خواهد به هوشنگ توزیع تبریک بگویم که به رغم همه مشکلات غربت توانسته است حرفه ی شریف تئاتر را زنده نگهدارد وبا کارنامه ی ارزنده اش در سالهای غربت ، هموار کننده ی راه مردمان باشد به  دنیای نمایش . در فرصتی دیگر بیشتر در باره ی « سورپرایز پارتی » خواهم نوشت.
در یکی از روزهای خوش هوای لس آنجلس مهدی خان ذکائی را در دفتر جدید «جوانان» می بینم. روحیه ی همواره جوانش فضای دلنشینی را فراهم آورده، پر جنب و جوش. پر رفت و آمد.
«جوانان» او و همکارانش  خواندنی تر شده است و این نشانه ی نوجوئی آقای ذکائی  عزیزست که سرمایه ی اصلی اوست . همراه پشتکار همیشگی اش.
این گفته ی معروف را که «پشت سر هرمرد موفقی، بانوئی است» در دفتر « جوانان» در خیابان« ویکتوری» لس آنجلس ، حضور همسر او، خانم مهناز ذکائی معنا می بخشد.
در دفتر «جوانان»  پس از سالها، دیدار فرهنگ فرهی گرامی میسر می شود.
سرتا پا مهر وچون همیشه برادری مهربان و بزرگوار.گذر عمر اورا از عرصه ی نوشتن و گفتن بازنداشته بلکه هم اوست که گذر عمررابا حضور با ثمرش در این عرصه ، پس زده است.
نمی توان به لس آنجلس رفت و به خیابان «وست وود» سر نزد. خیابانی که در سال    1975 درآن ، تنها یک رستوران کوچک ایرانی بود اما اکنون عملا به یکی از خیابان های تهران می ماند در زمان های خوش.
عادتی شده برای من به وقت سفر به لس آنجلس که  به بسیاری از مغازه های این خیابان سر بزنم،بخصوص کتابفروشی های آن.
در «شرکت کتاب»،آنچه را که می خواهم می خرم و اینکه این شرکت، کتاب های تازه ای نیز منتشر ساخته ، خوشحالم می کند . پس از بازار کتاب در خارج  از ایران ، آنگونه که برخی می گویند چندان از رونق نیفتاده است.
 آنسوتر  وقتی گذرم به مناسبتی به بورلی هیلز می افتد و بعد تر به «سانست بوولوار» می توانم نسیمی را که از اقیانوس می آید حس کنم. نسیمی قدیم که نخل های بلند و لاغر را تکان می دهد. نسیمی که روزگاری بر ستارگانی می وزید که  سالیان سال است از میان ما رفته اند. کجا رفتند «همفری بوگارت» ،«برت لانکستر»،«اوا گارنر»،«کلارک گیبل»،«مرلین مانرو»، «جک لمون»، «سوزان هیوارد»، «جیمزکاگنی»،«ریتا هیورث» و..؟
آثارشان اما هست. این درست که فروغ می گوید « تنها صداست که می ماند» اما تصویر هم می ماند، بلاشک !
حالا نوبت ستارگانی دیگراست که  در خانه های رفته گان بورلی هیلز و سانست بولوار بساط  زندگی گذرا را گسترده اند.
شنیده ام خانه یکی از ستارگان معروف را هموطنی صاحب مال خریده که هر از چندگاه  به وقت عصر، چون عادت دیرینه اش در تهران، با آب پاشی در دست، شخصا گلهای باغش را آبیاری می کند.خدا کندآنگونه که در خانه اش در تهران ، اینجا هنگام اینکار دلنشین، با پیژاما نباشد ، به احترام گلهای یادگار ستاره ای که به آسمان رفته است!
اسم آن ستاره ی عزیز و این هموطن گلپرور طبعا محفوظ!

1381-75

دیدار من از لس آنجلس همزمان شده است با حضور فریدون فرح اندوز در این شهر.
درست که سعدی گرامی گفته است «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند اما ده درویش…» اما دو پادشاه کجا و ما دوتا کجا. ما دو میهمان ساده بودیم که به دیدار دوستان و انجام کاری به لس آنجلس آمده بودیم و گلیم مهربانی لس آنجلس همواره گسترده تر از حضور صدها درویش و صدها میهمان است.
صدای فریدون پیش از انقلاب از طریق رادیو و تلویزیون ملی ایران در زیر آسمان ایران طنین انداز بود.
شعر خوانی او کم نظیر بوده و هست. به ویژه اینکه تکیه بر شناخت او از ادبیات ایران نیز داشته ودارد.در بخش خبر تلویزیون نیز درخششی کم نظیر داشت.
اکنون که سالهاست ادبیات ایران مورد هجوم «حوزه » قرار گرفته و شمشیر انقلاب مدام بر خاطره ها و ضمیر فرهنگی ایرانیان فرود آمده و می آید، دیده ایم و می بینیم که چگونه  دو نسل پس از انقلاب نیز در جستجوی هویت فرهنگی خود به پهنه شعر و ادبیات ایران پناه آورده اند.
بی اساس نیست که که بسیاری از نسل جوان امروز را می بینیم که  هم مولوی می خوانند هم شاملو و فروغ فرخزاد.
کهن و نو را پیوسته  و در پی هم می بینند و پناهگاه جان تشنه شان درحکومتی که با جان جوان ناسازگارست.
اشتیاقی برخاسته از چنین جستجوئی زمینه برگزاری شب های شعر خوانی فریدون فرح اندوز در لس آنجلس می شود.
بخت آنرا می یابم که در یکی از این شب های شعر خوانی فریدون، در خانه ی زوجی ایرانی که به مهربانی و با گشاده روئی به روی دهها میهمان در گشوده بودند ، شنونده مولوی و حافظ و.. با صدای فریدون باشم.
در این شب جلیل، کسان دیگری نیز هنر ارزشمند خودرا عرضه کردند.
در همین شب ، برای نخستین بار کار گروه «همسفران» را شنیدم،جلوه ای درخشان از همانکه اشاره کردم ، سیر و سلوک از«مولوی» تا شاعران مدرن مثل احمد شاملو. و چه تازه بود ودلنشین کارشان. جستجوی جان که باشد، گوهر هنر دست یافتنی است. اینرا در کار «همسفران» دیدم. در همصدائی خانم «لیلا محمدی» و«بهنام ضیائی» . همسرانی که در همسرائی خود راهی تازه را برای جاری شدن «شعرکهن و نو» در موسیقی مدرن  پیشنهاد می کنند.
کاری بس با ارزش که باید بدون حب و بغض و با حسن نیت از طرف آنان که پای دلشان در شعر و موسیقی است، بسیار جدی گرفته شود و مورد توجه قرار گیرد.
چنین درخششی میسر  نمی شد مگر به همراهی  و استادی «همایون خسروی»  که او را مثل همیشه و همچون پیش ازانقلاب نیز، همچنان سرشار از عشق دیدم. عشق به موسیقی . عشقی که سخاوتمندانه با سر انگشتان چالاکش در زیر سقف شبِ لس آنجلس، عطر دلنشین طرب می پراکند.
در این شب خجسته ، در دلم برای همه جوانانی که در راهند یا از راه می رسند تا خشت تازه ای بر بنیاد فرهنگ وهنر ایران که در گرد باد روزگار گرفتار آمده بگذارند، آرزوی موفقیت می کنم.
برای آن  دو خواهر جوان که ترانه های قدیمی را بازخوانی می کنند یا امیر جوان که خوش ویلون می نواخت و نیز ونداد گرامی با آکاردئونش.
لس آنجلس زیباست .همواره زیبا بوده است. با هوای بیشتر بهارش. با نخل هائی که روزگاری به چشم فیلمسازانی چون «جان فورد» ،«هوارد هاوکز» ،«الیا کازان » ،«بیلی وایلدر »، «جان هیوستن» ،«سام پکین پا» و… خوش می نشستند و اکنون شاید به چشم فیلمسازانی چون«استیون اسپیلبرگ» ، « جیمز کامرون » ،« مارتین اسکور سزه» ،« کوئنتین تارانتینو » و …
لس آنجلس زیباست با اقیانوسی که در سال های 1970 و پیش از آن، دانشجویان ایرانی در سکونت کوتاه مدت خوددر این شهر تن به آن می زدند و اکنون بسیارند ایرانیانی که با  حسرت دوری از خزری که ممکن است هرگز آنرا نبینند، به آن می نگرند.
دربازگشت به واشنگتن، تنها یک حسرت با من بود اینکه، چون چند سفرسالهای  اخیر به لس آنجلس ، بخت آنرا نیافتم تا پیر و استاد نخست خود «بیژن خرسند» را، او که بیش از چهل سال پیش راه مرا به مطبوعات هموار کرد وبسیار به من آموخت «زیارت» کنم.
خوشحال شدم اما، که باز قلم برگرفته است و در « جوانان» بیرق بر افراشته است.
دیگرانی چون من که پرِ پروازخودرا در بیش از چهل سال پیش، ،از بیژن خرسند گرفته ایم، هنوز از او می آموزیم وبی گمان نسل های تازه نیز.
سپاس مهدی ذکائی عزیز را که صفحه ی استاد همیشه  ی مارا بروی ما و آمدگان پس از ما گشود.