گفتگوي منتشر نشده با ايرج قادري
نفس كم آورده ام
بخشي از مصاحبه اميد نجوان را با ايرج قادري در آخرهاي زمستان 1390 در ماهنامه فيلم ميخوانيد
•••••
• تاراج اولين فيلمي بود كه از شما روي پرده ديدم. تا قبل از آن بعضي فيلم هاي تان را با ويدئو ديده بودم. اين فيلم را در دوران نوجواني و در سينماي كوچك محله مان ديدم. وقتي تيتراژ به اسم شماميرسيد يك پرش داشت و جالب اين كه فقط حلقه اول اين فيلم را آورده بودند. يك روز از صبح تا بعد از ظهر منتظر نشسته بوديم تا ببينيم ماجراهاي زينال بندري به كجا ميرسد! اما از حلقه هاي بعدي فيلم خبري نشد كه نشد. بعد هم كه ديگر سالها خبري از شما نبود تا فيلم ميخواهم زنده بمانم.
–آن سالها براي آن كه مجوز كار بگيرم به هر دري زدم. حتي براي وزير وقت ارشاد يك نامه سرگشاده نوشتم تا بالاخره موفق شدم مجوز كار بگيرم. خب، چه كنم؟ من فيلمسازم و كار ديگري هم بلد نيستم. مثلا بلد نيستم بروم توي نجاري يا مكانيكي كار كنم. فقط همين كار را بلدم. متاسفانه آن سالها كه ممنوع از كار بودم به نظر خودم خيلي توانمند تر از حالا بودم و مطمئنم كه ميتوانستم فيلمهاي خوبي بسازم. اما خب نشد ديگر. جالب اين كه مدتها بعد، يكي از فيلمسازاني كه به شدت با فعاليت من در سينما مخالف بود خودش هم تغيير كرد و راه هاي ديگري را تجربه كرد كه خيلي عجيب بود.
• البته همه تغيير ميكنند و اين يك چيز كاملا طبيعي است. خودشما هم تغيير كرده ايد و ديگر همان ايرج قادري دهه پنجاه نيستيد.
– بله همه تغيير ميكنند. اما بايد ديد اين تغيير درچه مسيري ست. خود آن آقايي كه باعث شد برزخي ها را از پرده پائين بكشند همان وقتها فيلم بسيار زيبايي ساخته بود به نام باي سيكل ران كه من هميشه نسبت به آن سر تعظيم فرود ميآوردم. اما نميتوانم باور كنم فيلم هاي آخرش را هم خودش ساخته. يعني اين قدر تغيير كرده!
• وقتي فيلم ميسازيد به فيلمنامه چقدر اهميت ميدهيد؟
– رويه كار من به گونه اي ست كه وقتي كارم روي سناريو تمام ميشود يعني ديگر آن را ساخته ام، چون تمام جزئيات آن را به روشني درذهنم ديده ام. همين الان چند ماه است كه دارم روي يك سناريوي تازه كار ميكنم. البته ميشود گفت هم سناريو آماده است و هم نه. چون اين روزها دل و دماغ كار كردن ندارم. ناگفته نماند سناريوهايي كه اين روزها براي من ميآورند يكي از ديگري مزخرف ترند! من هم كه نه وقت دارم و نه حالش را كه ساعت ها بنشينم و سناريو بخوانم. به طرف ميگويم: >بس است. ديگر نميخواهد بقيه اش را تعريف كني• گذراندن اين مراحل يك روند طبيعي ست. مواجه شدن با آنها كه ديگر نبايد براي شما مانعي جدي تلقي شود.
– نه اينطوري ها هم نيست. شما يك زمان ممكن است نود تا پله را بالا بروي ولي براي آن ده تاي باقيمانده نفس كم بياوري! اين درست مثل اين است كه به وزنه برداري كه يك وزنه دويست كيلويي را بلندكرده بگويي: ” تو كه اين وزنه را زده اي، نيم كيلو ديگر را هم بگذار روي اش• ويژگي جالب كارنامه شما سرسختي و پشتكار عجيي ست كه در تكرار نگاه خود داشته ايد. شايد هر كس ديگري جاي شما بود و محدوديت هاي طولاني مدت را تجربه ميكرد اصلا اين حرفه را فراموش ميكرد و به كار ديگري ميپرداخت. مثل خيلي از همكاران سابق تان كه اين روزها سرگرم شغل هاي ديگري هستند.
– خب براي من پيش نيامد ديگر. البته پيشنهادهايي هم بود. مثلا يك نفر تصميم داشت مديريت يك تشكيلات را به من بسپارد ولي از من بر نميآمد. هميشه دلم با سينما بود.
• شگرد شما براي ساخت فيلم هاي عامه پسند و جذب مخاطب چيست؟
– هيچ كدام از اين ها بيان كردني نيست. به عنوان مثال همين الان كه من و شما اين جا نشسته ايم در باز ميشود و يك نفر ميآيد تو. از زماني كه قدم اول را بر ميدارد و داخل دفتر ميشود تكليف من با او روشن ميشود. يك بخش اين ماجرا– كه بخواهم توضيح بدهم چه اتفاقي ميافتد– ژنتيك است و طبعا غير قابل توضيح. بقيه اش– مثل سلام عليك هاي مرسوم– هم كه بخشي از احترام و تعارف هاي روزمره است و اگر در فيلم باشد فقط به طولاني شدن زمان آن كمك ميكند. خيلي ها از همين در تو ميآيند و ميگويند آقا ما چاكر شما هستيم و ميخواهيم در فيلم شما بازي كنيم ولي من كه حسي و ژنتيكي متوجه شده ام به درد اين كار نميخورند به اغلب آنها ميگويم بي خود چاكر من نباشيد، شما به درد بازي كردن نميخوريد. اگر كسي به من بگويد دوستت دارم از او تشكر ميكنم و ميگويم من هم دوستت دارم. اما اگر از اين طريق بخواهد مرا نرم كند و مثلا بخواهد چند صد ميليون بدهد تا در فيلمم به او رل بدهم هرگز اين كار را نميكنم. خيلي محترمانه به او ميگويم اين حرفه را فراموش كند و از در برود بيرون! به اعتقاد من هر كس براي كاري ساخته شده. مثلا شما اگر به من بگوئيد چاي دم كنم شايد بتوانم اين كار را انجام بدهم اما هرچه تلاش كنم نميتوانم نيمرو درست كنم! البته ميدانم براي نيمرو درست كردن بايد تخم مرغ را شكست و انداخت توي روغن داغ ولي من اينكاره نيستم و ممكن است غذا را بسوزانم! به هرحال همانطور كه گفتم هر كس در يك زمينه كاري خوب است. من هم خودم احساس ميكنم در نگاه به شرايط زمانه و روزگاري كه در آن زندگي ميكنم كمي باهوش هستم. ميخواهم زنده بمانم را كه ديده ايد.
• بله.
– پايان اين فيلم به گونه اي ست كه شخصيت محوري داستان حتما بايد اعدام ميشد. ولي من هم او را دار زدم و هم زنده نگهش داشتم. در حقيقت برد ميخواهم زنده بمانم و فروشي كه داشت روي اين كار من بود. من هيچ كدام از فيلمهايم را با سياهي تمام نميكنم.
• به نظر ميرسد خود اين نكته و استفاده از پايان خوش در انتهاي داستان، يكي از شگردهاي موثر شما در فيلمهايي ست كه ساخته ايد. اما ديدگاه واقعي تان را پشت فيلم مخفي نگه ميداريد يا واقعا همين طوري به دنياي اطراف تان نگاه ميكنيد؟
– برخوردهايي كه از من درجامعه ديده شده نشان ميدهد چه نوع نگاهي به زندگي دارم. هميشه دوست داشته ام شخصيت فيلم هايم در پايان داستان ها وضعيت روشني را تجربه كنند. علاقه اي به سياه نمايي ندارم.
• يكي از نكته هايي كه در مورد شما گفته ميشود اين است كه توليد بعضي فيلم ها را در كوتاه ترين زمان ممكن به پايان رسانده ايد.
– بله. من نقره داغ را سيزده روزه ساختم.
• حتما تعدد لوكيشن چنداني نداشته است؟
– اتفاقا چرا. براي اين فيلم جدا از تهران در يزد هم فيلمبرداري داشتيم. جالب است كه اين فيلم با احتساب بليت هواپيما، كرايه هتل و ساير مخارج توليد فقط سيزده هزارتومان هزينه داشت. سندهايش را هنوز هم دارم.
• اما گفته ميشد آن وقت ها سوپراستارها براي هر فيلم صدهزار تومان دستمزد ميگرفته اند.
– نه بابا. از اين خبرها هم نبود.
• يعني بازيگران، رفاقتي ميآمدند و توي فيلم شمابازي ميكردند؟
– نه دستمزد هم ميداديم. اما نه اين رقم ها كه تو ميگويي.آن موقع كه آن فيلم را كار ميكرديم ناصر ملك مطيعي شنبه آمد يزد. چند روز كار كرديم و برگشت تهران. دوباره شنبه هفته بعد آمد يزد تا صحنه هاي باقي مانده را بگيريم. فقط ماند يك صحنه كه آن را هم دوساعته در تهران گرفتيم… و تمام!
• يكي از خاطرات جالبي كه از نمايش فيلم هاي شما دارم اين است كه در سالهاي پس از انقلاب دو فيلم بت و برزخي ها به شكل عجيبي هم زمان روي پرده رفته بود. يادم هست سينما اونيورسال بت را نمايش ميداد و سانترال برزخي ها را.
– بله .اين را كه ميگويي خوب يادم هست.
• حيف كه آن وقتها موبايل و دوربين هاي ديجيتالي امروزي وجود نداشت. شايد اگر يكي از تماشاگران، چنين تصويري را ثبت كرده بود امروز ميشد آن را به ديوار موزه سينما زد و از آن به عنوان يك سند تاريخي ياد كرد.
– بابا بي خيال، بگذاريد نان و ماستمان را بخوريم و كار خودمان را بكنيم. گفتم كه من فيلمسازم. [باخنده] فيلمفارسي ميسازم!