1372-36

1372-37

این گفتگو را مهدی ذکائی سردبیر مجله جوانان بمناسبت انتشار کتاب خاطرات شهره آغداشلو، در رادیو جوانان، با شهره آغداشلو ستاره بین المللی سینما وتلویزیون و تاتر وکاندیدای اسکار وبرنده جایزه امی انجام داده است که از نظرتان میگذرد.

***

قسمت چهارم (پایانی)

شاید شما خودتان بدانید که وقتی چه در آمریکا و چه در خارج از آمریکا به منازل خیلی ها می رویم، به مجرد اینکه تصویر شما در فیلم و یا سریالی از تلویزیون پخش می شه تمام اعضای خانواده از هر سن و سالی از شوق فریاد می زنند و توجه همه را جلب می کنند که به تماشای شما بنشینند. این نشاندهنده میزان علاقه مردم نسبت به شماست و این که مردم چقدر به شما افتخار می کنند.
این افتخار دو طرفه است من هم افتخار می کنم به اینکه در عرض سی سال گذشته چه پست ها و موقعیت های شغلی خوبی را در دست گرفته بخصوص خانم ها، هر جا که وارد می شم می بینم که خانم ها در مسند کارها هستند و همین طور آقایون. جوان های ایرانی چقدر موفق هستند همه جا حداقل یکی – دو جوون ایرانی هست که در ابتدا هم متوجه نمی شم ایرانی هستند فکر می کنم مثلاً پدر و مادرشون ایتالیایی هستند و خودشون در اینجا بدنیا آمدند ولی وقتی مثلاً کارم به اتمام می رسه می آن و در گوشم می گویند: “من ایرانی هستم” با اون لهجه زیبایی که هنگام فارسی صحبت کردن دارند که واقعاً مایه افتخار ما هستند.
کمی درباره نقش های جدیدتان در فیلم ها و سریال ها برای ما بگوئید؟
با کمال میل، فیلمی را به تازگی در پراگ در چک تموم کردم به نام “آخرین شوالیه ها” که “کلایواوون” و “مورگان فریمن” (Clive Owen – Morgan Freeman) در این فیلم شرکت دارند. من نقش همسر مورگان را بازی می کنم. براساس یک قصه قرون وسطایی ساخته شده که من و همسرم یک دختر 18 ساله داریم و یک جوانی رو هم از کودکی به سرپرستی قبول کردیم و حالا بزرگ شده و نقش معاون همسر من رو به عهده داره و همینطور نقش اول فیلم- و چقدر من لذت بردم از بازی در کنار این دو هنرپیشه که چه آدمهای فوق العاده و افتاده ای هستند. در اواسط فیلم بود که خبر خوبی شنیدم که دو هنرپیشه ایرانی دیگر هم در فیلم ایفای نقش می کنند، که نقش فوق العاده و اساسی در این فیلم ارند. من اسم ایشون رو شنیده بودم ولی هرگز ایشون رو ندیده بودم وقتی رفتم توی اتاق گریم یک عکسی از جوانی دیدم با چشمان قهوه ای، با خودم گفتم این چشم ها چقدر ایرانی هستند، ده دقیقه بعد خودش آمد و گفت: “سلام خانم آغداشلو” خندیدم و گفتم من گفتم این چشم ها چقدر ایرانی اند بعد هم معلوم شد که از بچگی من رو می شناخته در محلی که من و هوشنگ زندگی می کردیم وودلند هیلز بزرگ شده و بازیگر ایرانی دیگر فیلم آقای پیمان معادی بودند که چقدر انسان نازنینی هستند. در حال حاضر هم یک سریال دارم که از سال گذشته شروع کردم به نام Grimm  که براساس داستان های افسانه ای برادران Grimm در آمریکا ساخته می شه و من 3 قسمت آخر(Episode) را با این گروه همکاری کردم که ازم سئوال شد که اگر مایل هستم باز ادامه بدم و چون نقش من نقش ملکه کولی هاست که یک نقش فانتزی است و من هم عاشق نقش فانتزی هستم چون بیشترین چیزی که احتیاج داره، تمثیل است در نتیجه بوجود آوردن نقش ها و کاراکترهای فانتزی بسیار هیجان انگیز هستند، این بود که قبول کردم و از سوم جولای فیلمبرداری فصل سومGrimm  آغاز می شه و در کانال 4 MBC پخش خواهد شد.
آیا دوباره در سریال 24 بازی خواهید کرد؟
نه متاسفانه بازی نمی کنم. ای کاش امکان این بود که من راجع به دو فیلمی که قرار است امسال در اون ها بازی کنم با شما صحبت کنم ولی چون هنوز امضا نکردم من اجازه ندارم ولی این دو فیلم که یکی راجع به ایران است بقدری موضوعات جذابی برای من دارند که به من اجازه فکر راجع به کار دیگری رو نمی دهند و متاسفانه تا ماه آپریل 2014 من نمی توونم در هیچ فیلم و سریال دیگری ایفای نقش کنم.
یعنی شما ممکن است که دیگر در هیچ تئاتری شرکت نکنید؟
من به هوشنگ گفتم که آپریل 2014 بیکار هستم اگر می توونه نمایشی رو آماده کنه چون اگر از قبل بدونم که تئاتری هست هیچ برنامه ای برای اون تاریخ در نظر نمی گیرم چون مثلاً برای این دو فیلم ما از سال گذشته در حال صحبت و گفتگو هستیم.

1372-38

آیا هیچ فکر کردید که نقش یک ملکه ایرانی رو بازی کنید شاید فیلمی راجع به ملکه ثریا و یا ملکه فرح؟
بله بهش فکر کردم بالاخره بازیگر هستم و نقش هایی که از نظر حسی به من نزدیکتر هست بیشتر به ذهنم می آد ولی برای دو نقش حاضرم هر کاری انجام بدم. یکی ایندیراگاندی و دیگری بی نظیر بوتو. چرا که تاثیرات بسیار مهمی در تاریخ مدرن منطقه گذاشتند. باز هم بستگی به سینما از لحاظ سیاسی داره که تمایلش به کدام باشه.
سینمای ایران را چطور می بینید؟
فوق العاده خوب، کارهای تولیدی بسیاری داره که همه اون ها مثل جاهای دیگر فوق العاده نیستند. ولی اون هایی که ناب هستند واقعاً ناب اند. کارهای جدید را بسیار دوست دارم از جمله “ورود آقایان ممنوع” که همون گروهی هستند که “جواهرات سلطنتی سن پیترزبورگ” را کار کردند و یا فیلم “چند می گیری گریه کنی” فیلم هایی که بار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دارند بدون اینکه این رو به رخ آدم بکشند.
با خیلی از کارگردانان ایرانی سال های پیش آشنا بودید مثل مهرجویی و کیمیایی…
متاسفانه کسانی رو که من می شناختم در حال حاضر کار نمی کنند مثل فرمان آرا و یا مهرجویی. که البته آقای مهرجویی کار کرده ولی به نظر می رسد که فقط کار کرده تا اینکه یک اثر هنری خلق کند. هامون یک اثر هنری بوده و یا اجاره نشین ها.
آیا شما راجع به نمایش داخل ایران مطالعه داشتید که به چه شکل می گذره؟
اتفاقاً 2 سال پیش در انگلستان یک فستیوال تئاتر ایرانی بود که کانال 4 انگلستان این کارهای ایرانی رو یا ترجمه می کردند و یا با زیرنویس پخش می کردند. از ایران جوانان امروز تئاتر دعوت شده بودند و از آقای انور و من هم برای تئاتر و کارگاه نمایش قبل از انقلاب دعوت شده بود. یک گروه تعزیه آمده بودند که توضیح می دادند تعزیه چگونه تئاتری است. جوانان ایرانی 3-4 نمایش اجرا کردند که همگی فوق العاده بودند و مدرن- آقای آتیلا پسیانی نمایشی آورده بود به نام “مردی که ساعت بود” که بسیار هم زیبا بود طوری که من متوجه نشدم زمان چگونه گذشت 90درصد شرکت کنندگان انگلیسی بودند شاید 10درصد ایرانی و چون بیشتر تئاتر حرکت بود تا صحبت همه لذت بردند.
خودتان هم در انگلستان تئاتری بازی کردید که خیلی هم سر و صدا کرد؟
بله، فوق العاده بود. تئاتر “خانه برنارد آلبا” نوشته “گارسیا لورکا” که 4-5 ماه این فرصت را داشتم که دوباره مثل یک بازیگر تئاتر زندگی کنم. آپارتمان کوچکی در منطقه شمال لندن در اختیارم بود و گفتند که اتومبیلی می دهند که برم تئاتر ولی من قبول نکردم و گفتم می خوام از ترن استفاده کنم. گفتند هنرپیشه ای مثل تو با ترن؟! گفتم: “فلینی” هم از ترن استفاده کرد. چون که در داخل ترن مردم رو می دید، صورت ها را به یاد می سپرد، عادت های شخصی مردم را زیر نظر می گرفت که خیلی جای مطالعه دارد.
جز این هم از شما انتظار نمی رود. خاطرم هست که وقتی به اسکار رفتید و همزمان جوایز دیگری هم گرفته بودید با شما تلفنی صحبتی داشتم با خودم فکر می کردم که چه عکس العملی از شما خواهم دید و دیدم شما همون انسان فروتن و مهربان هستید و همینطور رفتار شما با مردم را دیدم.
من عاشق مردم هستم. یک بار خبرنگاری از من راجع به احساسم به این همه جوایزی که گرفتم پرسید. گفتم من وقتی به کودکستان “برسابه” در بهارستان می رفتم، یک بستنی فروشی و شیرینی فروشی بود که بستنی خامه ای رو داخل قیف ها می ریخت که البته شنیدم که هنوز هم هست، تمام روز منتظر این بودم که مادرم بیاد دنبالم و در مسیر بازگشت به خونه من از این بستنی بگیرم و بخورم و وقتی هم تمام می شد تمام می شد من به این شکل به جوایزم نگاه می کنم.

پایان