1413-42

1413-43

• نسلی که اینجا زندگی می کنند، دو دسته هستند.نسلی که هنوز ریشه های خود را حفظ  کرده اند و دسته دیگری که بعلت ضرورتها، به سوی فرهنگ جدید رفته اند که البته عیبی ندارد ولی خوب یک مقدار از فرهنگ و ریشه های خود دور شده اند. فکر می کنم شما یکی از عواملی هستید که می توانید به نسل جدید توجه کردن به ریشه های فرهنگی خود را متذکر شوید مخصوصا وقتی یک خانم جوانی از یک دید و زاویه جدیدی  سنتها و حرمتهایی که دراخلاق و منش ایرانی بوده به نوعی نشان می دهد.
شاید خیلی ها ندانند که اصلا خانم گردآفرید چه می کنند، از کجا آمدند و این اسم زیبای ایرانی از کجا آمده، دوست داریم که شما را بیشتر بشناسیم.
– حدود 15 سال است از سال 1378که من در زمینه نقالی و پژوهش میراث معنوی ایران، میراث شفاهی وغیرمنقول، مثل داستانها، مقامها که بطور تخصصی من به سمت داستان ها رفتم. در این 15 سال که بویژه برای اولین بار که با نقالی آشنا شدم تا به حال زندگی من درخدمت این کار بویژه شاهنامه فردوسی که پایه اصلی کار من است به تقاضای مردم و به خاطر اینکه مردم طالب شاهنامه  هستند وگرنه من در زمینه های مختلف داستانی هم کار کردم، پژوهش بسیار کردم نه فقط در قهوه خانه های تهران و اصفهان، نه فقط در خانقاه های تهران و اصفهان و یا زورخانه ها بلکه بیشتر هم در تهران واصفهان – بیشتر هم به این دو شهر اشاره می کنم چون خاستگاه اصلی نقل پهلوانی و نقالی  هستند بویژه نقالی مکتب تهران که اصلا در نوع خود بی نظیر است- پای نقل، معرکه، پرده نشستم. از سن 21 سالگی، من درحال حاضر 36 سال سن دارم- از سن 21 سالگی اوایل دانشکده که آشنا شدم با نقالی، درواقع ریسمانی شد که افتاد به گردن من … چرا که دیدم که در حال از بین رفتن است و تک و توک افراد انگشت شماری باقی مانده اند. البته ریسمان نبود، پری بود برای پرواز جدید، پروازی که یک جاهایی اوج می گیرد و یک جاهایی بالت می شکند. افت و خیز زیاد داشتم ولی یک عشق، نیروی نامرئی است که نمی گذارد این ریسمان پاره شود انگار خود کار من را با خود می برد. ضمن اینکه من هم با تمام وجودم درخدمت کار هستم و درواقع بخشی از جوانی را صرف این کار کردم و شاید اصلا در جاهایی به خاطر این کار نتوانستم جوانی کنم چراکه من بطور مداوم در مکتب و محیط هایی بودم که نمی شد به جوانی بپردازم ولی بسیار خوشحال و راضی هستم، بسیار تجربه خوبی بود و همیشه درحال تجربه و مشاهده بودم،هنوز هم درحال یادگیری هستم و مشاهده می کنم. من معرکه هایی را دیدم و هنوز هم در تهران پاتوق هایی بودکه معرکه گیرها بیایند و من درواقع با فن سخن و سخنوری آشنا می شدم که سبک خاصی بود بیشتر هم درتهران و بعد هم در اصفهان با لهجه تهرانی، مرام ومسلک تهرانی، لوطی ها، داش ها، دراویش، سخنوران، پهلوانان چون که قهوه خانه هایی که می رفتم قهوه خانه های جنوب شهر، شاه عبدالعظیم یا اطراف بود.
• فکر نمی کردید یک هاله ای از محافظت دور شماست؟
– بله شدید. نکته جالبی را گفتید، هیچ وقت نمی ترسیدم و با وجود همه غمها و سختی ها بی مهری هایی که اگر گاهی می شد، اگر همکاری نمی شد از طرف مسئولین، مسئولینی که وظیفه داشتند درخدمت ما جوانانی که شیدای این کار بودیم و با انگیزه بودیم و بدون هیچ چشمداشتی می توانستیم خیلی کارها کنیم مثلا برای خانه نمایش و یا اداره تئاتر، مرکز هنرهای نمایشی آرشیوی درست کنیم و یا موزه ای، نمی خواستند که ما رشد کنیم و چند نفری که در پست مدیریت بودند بسیار اذیت می کردند ولی این کار در دل مردم راه پیدا کرد و مردم دستهای خودشان را قلاب می کردند که بالاتر برود و بلندتر شود واینکار جلوتر بیافتد.  در سراسر ایران، اقوام مختلف، در روستاهای مختلف وقتی من اجرا می کردم، چقدر استقبال می شد از طرف مردمی که به نظر می آمد می توانستند خیلی مذهبی باشند و یا سنتی ولی بعنوان یک زن رفتم در ایل بختیاری درآن روستاها بیست هزارنفر به تماشای اجرای من آمدند، از استان های لرستان، خوزستان و …
• اتفاقا خیلی هم روشنفکر وآزاده هستند.
– برخوردی که من از دراویش در خانقاه، احترامی که از مرشدها، در زورخانه دیدم برایم ارزش داشت،در زورخانه سی سال باید بگذرد تاکسی به مقامی برسد که وقتی وارد می شود زنگ را برای او بزنند، خود مرشدها من را دعوت کردند من هم نمی دانستم چه خبر است، دردانشگاه اصفهان اجرا داشتم آمدند به دانشگاه با لباس و شمایل… گفتند که به زورخانه بیا ما منتظر شما هستیم، هیچوقت یادم نمیرود که طول هم کشید و من چقدر هم شرمنده شدم، چند ساعت دیرتر از آن ساعتی که قرار بود بروم، رفتم و وقتی که وارد زورخانه شدم مرشد آماده چند ساعت در بین مردم نشسته بود، زنگ را زد. این شوخی نیست، یک اتفاق است. و وقتی که من وارد شدم دیدم یک پرده سفید کنار رفت مثل یک رویا بود و وقتی نشستم دیدم این پهلوانان گود آماده و منتظر من بودند که بعد هم یک مراسمی برای من اجرا کردند ورزش باستانی، میل انداختند و کباده… نمی دانستم چه باید بکنم، باور کردنی نبود و آسان نبود به این حرمت و اعتبار بین این پهلوان ها برسید و بعد هم یک پهلوان قدیمی زورخانه یک زنگ قدیمی به من هدیه داد. می دانم که به سادگی نیست که بتوان به اعتبار در حلقه پهلوانان و مرشدان و دراویش رسید.
• من می دانم که ورود خانمها به زورخانه ها ممنوع بود، ولی ببینید که این ها در شما چه صداقتی دیدند که براحتی شما را بردند و این اندازه هم مورد احترام قرار گرفتید.
– صبوری و مدارایی که در من بود، بقیه هم که بقول شما دیدند که من دلسوخته این کار هستم. دنبال این ها راه افتادم، تمام ایران را گشتم، پیران فراموش شده را پیدا کردم، نه فقط پرده خوان ها و نقالان، مثلا عاشق های آذربایجان که با ساز داستان های حماسی و قومی خودشان را اجرا می کنند، بخشهای شمال خراسان، ترکمن صحرا، داستان های منطقه خود را اجرا می کنند، سلطان ابراهیم ادهم، زهره و طاهر، داستان های بسیار زیبا، شاعران سیستان، بیت خوان های کرد که آن ها هم شاهنامه را به زبان کردی اجرا می کنند حنجره خوانی هایی که میکنند.
• مراحلی را شما گذراندید مسلما خیلی شنیدنی است.
– اولین بار استاد جمشید مشایخی هنرپیشه مطرح سینما و تئاتر و تلویزیون وقتی کار را دید گفت نقالی مادر نمایش های ایرانی است وکسی که می خواهد فن بیان بیاموزد و یا بازیگر تئاتر شود باید این مرحله را طی کند. و من را به یک موسسه سینمایی دعوت کرد که در آنجا یکی ازواحدهای درسی آنجا نقالی شد خیلی از بچه ها ثبت نام کردند و بسیاری هم در همان زمینه موفق هستند. همین زمینه ای شد که به موسسات دیگری که تعلیم بازیگری می دادند دعوت شدم که همینطور به طور پیوسته به مدرسه ها و مهد کودک های مختلف دعوت می شدم برای آموزش و Workshop وخوشبختانه دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران یک دوره ای دعوتم کرد و نقالی هم درس بچه هایی شد که رشته نمایش و طراحی صحنه را می خواندند که البته یک دوره بود که بعد که مدیریت عوض شد چه من که نقالی درس می دادم و چه کسانی که تعزیه یا خیمه شب بازی تدریس می کردند عذرمان خواسته شد. در زمینه آموزش، تولیدات زیادی داشتم برای رادیو و تلویزیون در زمینه نقالی، شاهنامه، آئین های ملی، آئین هایی که در فرهنگ عامیانه هست، جشن ها و سنت های ایرانی مقالات مختلفی نوشتم و همه این ها زمینه ای شد، این نشست و برخاست ها با داستانگونه ها، آئین ورزان و نقالان، برای تدوین چند کتاب، یکی به نام دایرةالمعارف (دانشنامه) نقالات وسخنوران که مرحله چاپ به گرفتاری های دو – سه سال اخیر برخوردیم که منتظر هستم تا بتوانم آنرا به چاپ برسانم چرا که دسترنج من دراین سال ها در پرسه زدن ها با دراویش، نقالان که ادبیات بخصوص دارند یعنی این دایرةالمعارف نه فقط انواع طومارها، داستان ها، نقل ها و معرفی مرشدها و نقال ها و پرده خوان های مختلف هست، ادبیات آن ها – چرا که وقتی به هم میرسند ادبیات و مکالمه خاص خود را دارند- تکیه کلامها و تعارف ها هم دراین کتاب گنجانده شده. دربین دروایش یک کسی پیر هست همین طور در بین مرشدها، این همه همیشه به یک پیر احتیاج دارند بزرگی که باید بین آن ها باشد. فرهنگ جالبی است. من تجربه های زیاد و جالبی دارم که همه را نوشتم و امیدوارم که مجالی باشد و این ها چاپ شوند.
• چه شد که تصمیم گرفتید به خارج از ایران بیائید؟
– من از سه سال و اندی پیش مستقیم به واسطه کارم به امریکا آمدم و تصمیم گرفتم بمانم چرا که خیلی دل چرکین شده بودم. من در زمینه پژوهش خیلی زحمت کشیدم  و تحصیلات دانشگاهی من هم کارشناسی موزه بود.ایده هایی برای احداث موزه ملی نمایش در تهران، احداث یک پژوهشکده برای نمایش های آئین سنتی، خیلی وعده ها دادند، خیلی ها همکاری می کردند، خیلی ها هم زیرپای من را خالی می کردند که سال های آخر بعد از رویدادهای سال 88 کارکردن در زمینه فرهنگ وهنر عملا متوقف شده بود، نه فقط من، خیلی ها خسته و غمگین کنار کشیدند. من اینقدر دلزده بودم که تصمیم گرفتم یک مدتی در سکوت دور ازکارم باشم ولی نشد.
• شما دختر میدان رزم هستید.
– کار من را رها نکرد، من در این سه سال که امریکا بودم دو مرتبه به کانادا رفتم در شهرهای مختلف برنامه اجرا کردم، سه بار به اروپا رفتم و درشهرهای مختلف اروپا در کنفرانس های مختلف شرکت کردم، در امریکا یک دوره تور کامل درشهرهای مختلف، ایالت های مختلف داشتم. مردم و دانشجویان از طریق تشکیلات فرهنگی که ایرانی ها در شهرهای مختلف دارند دعوت کردند.

1413-44

• ما خیلی از رویدادهای شما را در جوانان منعکس کردیم.
– بسیار هم عالی. یک سری کارها هم که مطمئنا درجریان آنها هستید که در همین جنوب کالیفرنیا کارهای تلفیقی و مشترک با موسیقی و رقص انجام دادیم که بسیار هم خوب بود. در زمینه همین شاهنامه تلفیق موسیقی، نقالی و رقص و هنوز هم ادامه دارد.
خیلی ها معنای نقالی را نمی دانند در صورتی که نقالی دنیایی است یک نوع قصه گویی به سبک دیگر که ریشه های سنتی دارد. قبلا می خواستند نقالی را با مذهب مرتبط کنند برای اینکه بیشتر حالت مذهبی دارد درحالیکه اینگونه نیست و ریشه های آن زورخانه ای است و بر میگردد به ریتمی که حتی در آن موسیقی بود.- به هرحال اگر بخواهیم زیر مجموعه یکی از شاخه های هنر بگذاریم، نمایش است و اما با این تفاوت که نمایش تک نفره است که خود نقال نویسنده کار خودش است و آنچه که می نویسد می شود طومار. در قدیم یک طومار یک شکل و شمایلی داشت کاغذهائی که سی متر طول داشت و عرض آن بیست سانتی متر که آن را لوله می کردند و در جیب می گذاشتند به راز ورمز هم می نوشتند که هرکسی نفهمد و بعد به شاگرد و بچه مرشد و کسی که صلاح می دانستند می رسید. نقالی فرقش با دیگر شیوه های داستانسرایی این است که بن مایه پهلوانی دارد حتی اگر در رابطه با عشق می گوید حتی اگر از بزم، شکارگاه می گوید کلام، کلام حماسی است.
• بعضی ها فکر می کنند شاید گردآفرید باید شمشیر بدست باشد ولی ایشان هیچ یک از کلاه خود و زره و شمشیر را ندارد بلکه  قدرت اجرای ایشان روی صحنه با توجه به تجربیات وآموخته هایشان ایشان را گردآفرید کرده.
همانطور که گفتید نقالی یک کار نمایشی است با معنی و مفهوم خاص خود و به نظرم روحانی است اصلا. درعین حال آئینی است یعنی ریشه حرکات و بیانش به دوران باستان می رسد و یک بخش آن ظاهر قضیه است و بخش دیگر سلوک شخصی است که نقالان سرو ته مهر مثل مرشد ترابی،مرشد عباس  می گویند که: «ز درد نکته سنجی هر که آگاه است می داند که معنی درد دل اول خون شود آنگه سخن گردد» این کلام را دست هر کس نمی دادند چون معتقد بودند که با خون جگر این کلام از دل برآمده وبایستی دست اهل آن بدهند که او تحویل مردم دهد. کارساده ای نبود.
• با این همه پژوهشی که کردید آیا فرصتی برای تحصیل هم داشتید؟
– همانطور که گفتم من لیسانس موزه داری دارم از دانشگاه میراث فرهنگی نیاوران و در کنارش یک دوره کوتاهی، دوره آواز رفتم و به طور تخصصی و طولانی دوره گویندگی و فن بیان رفتم و یک دوره ای هم خودم کارگاه و کلاسهای آموزشی داشتم و تدریس می کردم.
• اینجا اولین عکس العمل ها راجع به شما چگونه بود؟
– نه فقط اینجا بلکه همه جا مخاطب ما خاص است بنابراین مخاطبان ما که برای دیدن کار ما می آیند همه با عشق و احترام آمدند و همیشه استقبال خوبی از اجراها شده و مردم واقعا دوست دارند.
• چون دورادور دیدم که خانم ها هم بسیار علاقمند هستند تحقیق می کنند همینطور نسل جدید.با یک گزارشگر چینی صحبت می کردم می گفت که دولت چین از حفظ سنت ها توسط نسل جدید استقبال می کند و حتی بودجه ای در اختیار این نسل قرار می دهد برای شناساندن سنتها و حفظ آنها ولی ما در ایران همچین چیزی نداریم.
– اصلا من انگیزه اینکار را داشتم و پر از انرژی وشور بودم ولی به من می گفتند دیوانه این کسی که این حرف را به من زد از مسئولین تئاتر بود، امکاناتش را داشتند ولی حتی همکاری نکردند که ما یک موزه به پا کنیم . تئاتر مملکت یک موزه ندارد و من یک طرحی بالای 200 صفحه به این ها دادم که یک موزه ای تاسیس شود.این طرح را بردند چه خوب شد که من بخشی از آن را در مجله میراث فرهنگی منتشر کردم.
• حالا اینجا خستگی را از تن شما به در کردند یا نه؟
– من همیشه درحال تجربه هستم، اینجا هم تجربه های خوبی داشتم و آنچه که می دانم درحال حاضر یک آرامش فکری درمقایسه با سالهای آخر ایران بودم دارم. من از اینجا راضی هستم و درسته که کارهای عقب افتاده دارم ولی توجیح من این است که درجای دیگر خیلی کار می کردم اما در مجموع راضی هستم و لذت می برم و لوس آنجلس را هم خیلی دوست دارم.
• فکر نمی کنید که مسئولیت بزرگی روی دوش شماست، شما یک قاصدی از یک دنیای پاک هستید.
– من همیشه سعی میکنم که احترام و شأن این کار را حفظ کنم و همانطور که گفتم بخشی از آن سلوک شخصی است وقتی شما وارد این کار می شوید از خیلی چیزها کناره می گیرید و وارد دنیای دیگری می شوید و ذهن شما بیشتر در گیر این کار وحفظ شئونات این کار خواهد بود. به نظر من این کار، این راهی که من تا اینجا آمدم جای خود را در بین مردم باز کرده واحترامش هم تا به امروز به آن بوده وهمه جا هم مردم دوست داشتند.
• در اندیشه بنیادی هستید که بتوانید به اینکار قوت بیشتری دهید؟
– در ایران شاید، چون اینجا تک نفره امکانش نیست و فکر می کنم کار مشکلی است. دراندیشه آن بودم که در این زمینه بنیادی تاسیس کنم ولی مشورت کردم دیدم گرفتاریهای زیادی دارد که شاید الان از عهده من بر نمی آید. حتما وین تشریف بردید، اپرای وین ساختمان ها، اپرا، من در آنجا حسرت خوردم که از همه جای دنیا توریست می رود و می داند که یکی از جاهایی که در وین باید برود اپرای وین است. تئاتر کابوکی ژاپنی ها، افسانه های کهن هندوها، این نمایش ها در دنیا شناخته شده اند، نمایش های مربوط به کتاب هومر، ایلیاد وادیسه که دنیا هومر را می شناسد. ولی مثلا ما فکر می کنیم که موسیقی ایرانی را دنیا می شناسد اما واقعیت این است که نمی شناسد. فردوسی در آسمان ادبیات جهان یک تک ستاره است. ما این را می دانیم وبی تعصب این حرف را میزنم، من با خیلی از ایران شناسان غربی صحبت کردم، آنهایی که هم با شکسپیر و هم با هومر آشنا هستند ولی شاهنامه را که بی نظیر در حماسه پردازی است را نمی شناسند. هنوز ما در ایران، در تهران، در اصفهان تماشاخانه سنتی نداریم یک پاتوق یا قهوه خانه سنتی، پاتوق که وقتی توریست می آید بداند در تهران کاخ سعدآباد و موزه ایران باستان را می بیند حالا در بخش هنر و نمایش تماشاخانه ای است که نمایش نقالی که منحصر به فردایرانی هاست را می تواند ببیند.
البته ما در ایران توریست نداریم ولی نسل جوان هم بسیار علاقمند هستند و عاشق این هستند که به جشن ها و آئین های کهن برگردند ویاد بگیرند.
• اگر بخواهند مردم با شما تماس بگیرند چگونه این امکان برای آنهاست؟
– دو صفحه فیس بوک (Face book) دارم به نام گردآفرید و صفحه رسمی من gordafarid.net است.