1730-16

1730-17

1730-18

1730-19

– سلام به بهروز به نژاد عزیز
– با درود به شما و شنوندگان عزیز رادیوی جوانان در سراسر دنیا
– ممنون بهروز عزیز، اگر یادت باشه مدتها بود که می خواستیم با هم صحبت کنیم، فکر می کنم حدود یک سال و نیم پیش بود که اون عزیز ما زنده بود و قرار بود که با هم این کار را بکنیم که متأسفانه میسر نشد و امیدوارم که همراه با طول عمر، تندرست باشی و اون عزیز از دست رفته، همیشه در آرامش باشه.
بهروز – بله یادمه تماس که گرفتید روز بارانی بود که من در خیابان بودم و گفتم دوباره تماس میگیرم که بیشتر از دو سال شد؛ دو سالی که من درگیر بیماری فرزانه بودم.
– بله فرزانه تاییدی بدرستی یکی از هنرمندان خوب جامعه ما بود و من خیلی به او ارادت داشتم و همیشه تحسین اش می کردم و چقدر خوب بود که من دیدم که شما دو نفر، چقدر صمیمانه با هم بودید و میدونم که تو چقدر مردانه و عاشقانه در کنارش ایستاده بودی. متاسفانه در دوره و زمانه فعلی، در اینگونه شرایط آدمها به دلایل مختلف، همدیگر را رها میکنند اما تو همیشه بافرزانه و درکنارش بودی. من همیشه در غیاب تو گفته و میگم اگه بهروز در زندگی فرزانه نبود، شاید فرزانه سالها پیش از دست ما رفته بود ولی تو ایستادی، به او عشق و محبت ارزانی کردی و برایش همدم خوبی بودی.
بهروز – مهدی جان من میتونم بگم از همون اول، تو با من و فرزانه بودی، حامی و مشوق ما بودی و در باره این نکته ای که اشاره کردی به بودن من در کنار فرزانه، باید تأکید بکنم که بنابر اعتقادم، به غیر از مسایل انسانی و عاطفی که من و فرزانه با هم داشتیم، فرزانه به عنوان یک زن و یک هنرمند، یکی از انسانهای قوی بود که توانست روی پای خودش بایسته و تا اونجا که میتونست حرف خودش را به اثبات برسونه و خط بکشه رو اون مرد سالاری که همیشه در بخش بزرگی از جامعه ما بود و چوب اون را هم خورد! برای من فرزانه همچنان زنده است و همیشه هست. فکر میکنم در تئاتر و سینمای ایران شبیه فرزانه را کمتر داشتیم و به نظر من باید به هنرمندان راستین ایران تسلیت گفت. به ایرانیان هنر دوست هم همینطور. غم من، اندوهی بیان کردنی نیست و اینروزها، روزهای سختی است. چند روز دیگه میشه 4 ماه که ما را ترک کرده، ولی خب زیاد اونجوری اذیت نشد، میدونید که سرطان ریه داشت، ما هردو سیگاری های قهاری بودیم و همیشه سر تمرین نمایشنامه، سیگار دستمون بود به جز پرویز صیاد که همیشه مخالف بود. فرزانه حدود بیست سال پیش سیگار را کنار گذاشت و بعد از اون موقع نمیدونم چی شد که شروع شد و مثل اینکه این دودها هنوز بود و یه مقدار هم از لحاظ پزشکی اشتباه تشخیص دادند و داروهای مناسب تجویز نشد. در سال 2013 من متوجه شدم داره اذیت میشه. یه مدت بیمارستان بود حالش خوب شد ولی از پارسال یعنی از سال 2019 دوباره حالش بد شد که دیگه باید از دستگاههای اکسیژن استفاده میکرد؛ به هر حال یادش همیشه زنده است.
– واقعا بهروز عزیز تو خودت یک هنرمند با تجربه و تحصیلکرده ای هستی که در زمینه تئاتر و تلویزیون خیلی فعال بودی و کارهایی که ارایه دادی همه موندنی شدند، هنرمند متعهدی بودی و به هر کار نمایش و سینمایی تن ندادی. خوب بخاطر دارم که فیلم های سینمایی که انتخاب میکردی کاملا متفاوت بودند وغیر معمولی و به همین خاطرهم نقش تو نام تو در ذهن ها باقی موند و حتی یادمه وفتی صحبت از فیلم ها که میشد به جای اینکه از فلان هنرپیشه که فیلم را بازی کرده بود نام ببرند، همیشه اسم تو را به زبون میاوردن. برای اینکه فیلم تو بود، فیلم بهروز بود. به نطر من تو یکی از درخشانترین ها بودی و یکی از مهمترین اصولی که در زندگی شما زوج هنرمند وجود داشت، این بود که شما ریشه کارتون همه روشنفکرانه و در عین حال مردمی بود. از اینرو من همیشه معتقد بودم که شما، دو تن از هنرمندان کلاسیک و معروف هستید که خاطره های هالیوود را در آدم زنده می کند، مانند نام هایی چون ویویان لی و کری گرانت و یا کلارک گیبل و امثال اینها. واقعا همیشه اینگونه به ذهن من میومد چون نوع کارتون چنین بود و فرزانه که اصلا انگار که هفتاد سال پیش در هالیوود متولد شده و آمده توی شرایط جاری!
بهروز – بله یادش بخیر، در مورد فرزانه، من حرفهای شما را صد در صد تایید میکنم. شاید گفتن یک خاطره هم بد نباشه و برای اولین باره در این رادیو تعریف میکنم.

1730-21

باری که من و فرزانه با هم برخورد کردیم برسر استخدام یک شخص در فرهنگ و هنر بود. آقایی از امریکا اومده بود به اسم حسین پرورش و میخواست در اداره تئاتر استخدام بشه و اداره فرهنگ و هنر اون موقع قوانینش این بود که اگر کسی میخواد به عنوان کارگردان استخدام بشه باید یک نمایش را آماده میکرد و نشون میداد و بعد یک هیأتی آن را میدیدند و نظر می دادند که آیا این آقا میتونه استخدام فرهنگ و هنر بشه یا نه؟ من اون موقع فیلم آدمک را بازی کرده بودم و روی اکران بود و یک روزی آقای پرورش با من تماس گرفت که من میخواهم شما را ببینم و من هم رفتم دیدم و یک نمایشنامه دستش بود دو نفره که یه زن ومرد بودند و امریکایی بود. آقای پرورش به من گفتند من نمایشنامه ای دارم که میخوام شما نقش اول مرد را بازی کنی. شاید باور نکنی که فرزانه هم تازه اومده بود. به هر حال رفتیم سر تمرین. فرزانه گفته بود من به شرطی قبول میکنم که بعد از یک جلسه تمرین اگر خوشم نیومد شما یگی دیگه را پیدا کنید! بعد از جلسه سوم و چهارم فرزانه گفت من یواش یواش فکر کردم دارم از تو عقب می مونم ، به هر حال روی صحنه با هم آشنا شدیم.
نمایشنامه ای بود به اسم «وقت ناهار» که بطور رسمی روی صحنه تئاتر نیومد و فقط جلوی چند نفر از اعضای فرهنگ و هنر و آقای پرورش اجرا شد که موجبات استخدام ایشون را فراهم آورد. همون موقع آقای پهلبد که بعدا وزیر فرهنگ و هنر شدند به من گفتند شما چرا نمیایی استخدام بشی؟ که بنده را هم استخدام کردند و از صحنه تئاتر من و فرزانه به صحنه زندگی کشیده شدیم و به هر حال با هم رفیق بودیم و همیشه به همدیگه احترام میگذاشتیم و به کار هم دخالت نمیکردیم و از لحاظ هنرپیشگی به اصطلاح چون با هم کار میکردیم طرفدارهای زیادی داشتیم، بخصوص در تلویزیون؛ در سینما آنچنان شانسی نداشتیم باهم!
– ولی یادم هست فیلمی بود به اسم «فریاد زیر آب» که فیلم خیلی خوبی هم بود.
بهروز – بله فریاد زیر آب داستانش طولانی است که چطور ساخته شد و خیلی ها نمیدونن اینو. من و داریوش دو دوست بسیار قدیمی به اتفاق دوستان دیگه، لیلا فروهر و شهره صولتی در یک فیلمی بازی میکردیم به اسم «بادامهای تلخ» که کارگردانش زنده باد ایرج قادری بود و تهیه کننده محمود قربانی. داستان این فیلم در شمال ایران رقم خورده بود و در شمال اجرا شد. فیلمبردارش هم مصطفی عالمیان بود که همون فیلمبردار فیلم آدمک بود و حدودا بعد از یک ربع که فیلم تهیه شد، سرمایه فیلم تمام شد. محمود قربانی (تهیه کننده) هم آدم دست و دلباز و ولخرجی بود و بی حساب خرج میکرد و به هر حال پول فیلم تمام شد و فیلم نیمه کاره موند و همه برگشتیم اومدیم تهران. داریوش پولش را پیش گرفته بود، بخصوص پول درشتی گرفته بود و ما هم به اقساط! یک شبی محمود قربانی اومد خونه فرزانه و من هم اونجا بودم، گفت که بیا یک کاری بکنیم، آخه من همه سرمایه ام رفته! من بهش قول دادم که کار را ادامه بدیم. این قصه فریاد زیر آب و دو تارفیق تو ذهن من بود و رفتم پیش سیروس الوند که دوست صمیمی من بود و سیروس هم اون موقع واقعا باورش نمیشد که فیلم ساخته شده و نشون داده نشده، ایشون هم با هوشیاری بسیار زیادی قصه این دو تا رفیق رو پیاده کرد. بعد به مرور فرزانه را راضی کردم که بیاد تو فیلم. به هرحال و به مرور محمود قربانی گفت که شهره هم باشه که شد فریاد زیر آب و این چند هنرپیشه به اضافه آقای عنایت بخشی یک کار اساسی کردند و این مجموعه توی اون فضا و با این حال و هوا، قصه خیلی به دل مردم چسبید بخصوص که من و فرزانه با هم بودیم و توی فیلم رل اصلی مقابل را داشتیم و این خودش یک گیرایی خاصی داشت. این را هم بگم که کار کردن با داریوش آسان بود. با هم بودیم، و با هم میرفتیم سر صحنه و شاید اگه من و داریوش با هم نبودیم سر صحنه، این فیلم تموم نمیشد، یه جورهایی این دوستی باعث شد که فیلم به پایان برسه و واقعا داریوش سنگ تموم گذاشت. یک قسمت هایی از فیلم که خیلی سخت بود، همت کرد و انجام داد و نتیجه این شد.
– بله فیلم خوبی بود…
بهروز – بله الان همه ما را با فیلم «فریاد زیر آب» میشناسند، به هر حال شما که الان یاد من کردید دلم میخواد بیشتر راجع به فرزانه حرف بزنم.

1730-23

1730-24

1730-25

– بله من هم مایلم این سوال را مطرح کنم که راز این همه سالهایی که شما دو نفر در کنار هم با اون همه تفاهم زندگی کردین، چی بود؟
بهروز – صداقت و رو راستی. همیشه اون چیزی که آدم را به بیراهه میکشونه سوء تفاهمه و خود خواهی که آدم باید طرف مقابلش را هم ببینه. من یادمه یک بار در مصاحبه ای ازمن پرسیدند نظرت راجع به زن و مرد چیه و من گفتم باید همه چیز پنجاه پنجاه باشه و زن و مرد نداره. من بطور کلی آدم رفیق بازی هستم. فرزانه با وجود اینکه زن زیبایی بود و با هم همیشه همسفر و هم عقیده بودیم. آنقدر هم کاری به کار هم نداشتیم بخصوص وقتی از سفر کاری برمیگشتم هیج وقت سوال نمیکرد چی شد؟ چه کار کردی؟ و همیشه احترام همدیگر را داشتیم و همیشه این را به عنوان توصیه به همه میگم که صداقت و راستی باید باشه و صحنه جای صداقته و دروغ نمیتونی بگی. ما هر چی داریم از تئاتر داریم و روی صحنه اینها را میگیری و من خیلی جوان بودم که وارد این کار شدم. ولی فرزانه از من زودتر وارد کار تئاتر شده بود. من آدم خرافاتی نیستم ولی انگار یه نوشته ای بود که من و فرزانه باید با هم باشیم و من هم تا آخر راه، باهاش باشم.
– آفرین به شما، خیلی ها دلشون میخواد بدونن که آخرین روزهای زندگی فرزانه چگونه گذشت و چگونه مراسمی برگزار شد و چی پیش اومد؟
بهروز- اکتبر سال ۲۰۱۹ بود که ما متوجه شدیم که فرزانه مشکل اساسی داره و بعد از آزمایشات متوجه شد که سرطان ریه داره و خودش متوجه شده بود که داره ضعیف و ضعیف تر میشه و از دستگاه اکسیژن استفاده میکرد و از اونجایی که زنی قوی بود هر جور بود با مسأله برخورد کرد و هر وقت با هم صحبت میکردیم میگفت بهتره آدم زجر نکشه و تمومش کنه بره و در این مورد خیلی جدی بود. من هم با کشور سوئد تماس گرفتم که کسی که میخواد زندگیشو تموم کنه اونجا میشه انجام داد؟ البته کار دیگه به اونجاها نرسید واو ضعیفتر و ضعیف تر شد. ما همچنان مشغول مداوا بودیم و من چند تا دکتر خوب متخصص پیدا کرده بودم که گویا یک دکتر ایرانی هم میشنود که فرزانه تائیدی بیماره و هر دفعه هم ما به اون دکتر خصوصی باید ۲۵۰ پوند میدادیم و برای ما هم خیلی سخت بود. اون دکتر ایرانی که ما را میشناخت گفت من خیلی خوشحالم که با دو هنرمند ایرانی آشنا شدم و میبینمتون و ایشون شد پزشک خصوصی فرزانه و تا آخرهم ایشون از فرزانه مراقبت میکرد تا اینکه برخوردیم به این ویروس کرونا و فرزانه حالش خیلی بد شد و در ماه مارس بود که آمبولانس اومد و فرزانه را برد بیمارستان. متأسفانه من را به خاطر ویروس کرونا راه ندادن و خلاصه خیلی غم انگیز بود و آخرین باری که با هم صحبت کردیم همون روز دوشنبه بود و یک خانم ایرانی بسیار مهربان به اسم زیبا همه وقت روز و شب در بیمارستان باهاش بود و اون روز دوشنبه به خانم زیبا گفته بود که من چمدون هامو بسته ام و یک اتوبوس قراره بیاد؛ وقتی این اتوبوس بیاد من باهاش میرم واین آخرین حرفی بوده که زده بود. بعد از اون هم یه صحبت تلفنی کوتاه با من داشت که میگفت چرا تو را راه نمیدن و متوجه نمیشد که بخاطر ویروس کرونا هست و متأسفم در لحظات پایانی کنارش نبودم.
– ولی جایش همیشه خالیست
بهروز – بله گفتم فرزانه همیشه هست و طبق خواسته خودش مراسم سوزاندن را انجام دادیم و خاکسترش را امانت داریم تا روزی به دریای کاسپین بریزیم.
– شما در این سی و چند سال گدشته فعالیت های سینمایی و تاتر در خارج داشتید ولی هیچ صحبتی نکردید
بهروز – آخه وقتی یاد فرزانه می افتم دیگه همه چی یادم میره. بله من و فرزانه کارهای نوروزی و کارهای موزیکال زیادی انجام دادیم و یکی از کارهایی که فرزانه دوست داشت «بدون دخترم هرگز» بود و گروه فیلم بدون دخترم هرگز آمده بودن و فرزانه را انتخاب کرده بودند. بهش پیشنهاد دادن و فرزانه نقش کوتاهی را قبول کرده بود ومن هم قرار بود در اون فیلم بازی کنم که بخاطر مسایل مالی نشد ولی تمام دوستان ما چه هنر پیشه و غیره رفتن امتحان دادن که وارد این فیلم بشن که بعد وقتی قبول نشدند گفتند که فیلم خوبی نبود! و به قول پرویز صیاد گفت همه اینها میخواستند وارد هالیوود بشند چون قبول نشدند این حرفها را میزنند و به فرزانه حسودیشون شده بود و یه چیزی که آقای ذکایی باید بگم اینه که این سناریو خیلی بدتر از این بود ولی چون در مورد کشورم بود و خیلی تعصب داشتم، من خیلی چیزهاشو عوض کردم چونکه اصلا این فیلم ربطی به فرهنگ ایران نداشت و فقط در مورد یک خانواده ایرانی بود. بعد داستان ترور خیلی از ما و چند هنرپیشه دیگه پیش اومد. بعد از اینکه در زندگی من و فرزانه وارد شده بودند دیگه ول کردند، بله روزهای خیلی سختی داشتیم و در یکی ازروزنامه های انگلیس هم این را نوشته بودند و ما خیلی از دوستان را از دست دادیم و رابطه هاشون را با ما قطع کردن، بخاطر اینکه فکر میکردن اگه با ما باشند ممکنه گلوله به اونها هم بخوره! و دیگه تصمیم گرفتم کار تئاتر و سینما را کنار بذارم و الان تقریبا کارهای صدا انجام میدم و صدا گذاری در متن شاه و هم مصدق و خوشحالم که تونستم این کار را انجام بدم.
چند سال پیش شهاب حسینی به دعوت میترا تبریزیان، برای بازی در فیلمی بنام «غلام» به لندن آمد، و من هم برای بازی نقش شریف انتخاب شده بودم و اینکار را کردم. اگر چه آقای شهاب حسینی هنرپیشه خوبیه ولی بسیار پشیمون شدم که اینکار را انجام دادم به خاطر اینکه فیلمساز اصلا کارشو بلد نبود و دیگر مسائل جنجالی و بحث انگیزی که در مورد آقای شهاب حسینی پیش آمد.
– بله من فوق العاده به خاطر فرزانه ناراحت شدم و اشک ریختم و دلم میخواد یکبار دیگه با هم در مورد سینما و تئاتر صحبت کنیم بخصوص در مورد خاطرات گذشته…
بهروز – بله حتما خوشحال میشم. من به یاد فرزانه عزیز این گفنگو را تقدیم میکنم به علاقمندان مجله خوب جوانان.