1470-41

باتفاق اِولین سیمونیان نوازنده ی توانا، پای حرف های استادش لوست مارتیروسیان، یک نوازنده ی چیره دست ارکسترهای بزرگ بین المللی، در رادیو جوان نشستیم.
مادام مارتیروسیان، که سالها در ارکسترهای بزرگ در تالار رودکی و دانشگاهها و دربار، سفارتخانه های مختلف نواخته، در واقع یک هنرمند توانا و بزرگ کشور بلژیک است، که سالها قبل از انقلاب به ایران رفته است.
خانم مارتیروسیان می گوید من سال 1936 در بلژیک به دنیا آمدم، تحصیلات موسیقی خود را در دانشگاه ها و هنرستان های موسیقی بروکسل گذراندم. در ارکسترهای زیبا نواختم و جوایز بزرگی نیز دریافت نمودم. مهمترین مراحل زندگی هنری من نواختن بصورت سولیست ویلن در کنسرواتوار سلطنتی بلژیک بود. بعد از اخذ مدارک دانشگاهی با شوهرم جورج آشنا شدم، که در همان ارکستر می نواخت و بدنبال ازدواج مان هر دو راهی ایران شدیم.
آنروزها ایران سرزمین هنرها بود، از سراسر جهان هنرمندان بویژه موزیسین ها می آمدند، در ارکسترهای بزرگ سنفونیک می نواختند، تالار رودکی پایگاه و جایگاه این هنرمندان بود. شاه، شهبانو از بزرگترین مشوقین این هنرمندان بودند. من و شوهرم مرتب به دربار دعوت می شدیم در برابر آنها و مهمانان شان می نواختیم، با قشنگ ترین تشویق ها روبرو بودیم.

1470-44

برای اجرای برنامه به سراسر ایران، به دانشگاه های شیراز، اصفهان می رفتم. همان سالها من تدریس در دانشگاه تهران را شروع کردم. یک کتاب درباره ی موسیقی نوشتم که مورد تشویق شهبانو فرح قرار گرفتم. شاگردان قدرتمندی را به دنیای موسیقی معرفی کردم نمونه هایش: اولین سیمونیان و مری کهن زاد است که بعد از سالها هر دو را در لس انجلس پیدا کردم.
یادم هست آنروزها رهبری ارکستر سنفونیک تالار رودکی را فرهاد مشکات (مشکوة) بعهده داشت و ما حتی در زمان تاجگذاری در پرسپولیس روی صحنه رفتیم و برنامه اجرا کردیم. در آن زمان میدان برای هنرمندان خارجی در ایران باز بود، خیلی زود گل می کردند، چون جشن هنر شیراز بزرگ ترین پایگاه هنرمندان موسیقی جهان شده بود.
در آن سالها من با موزیسین های نامدار ایرانی چون مانوکیان، علی فروغی، عزیز فرهت، احمد پژمان، خانم و آقای برکشلی همکاری داشتم همه آنها افتخار موزیک ایران بودند.
یادم هست در فستیوال سالزبورگ، من در یک تصادف، انگشتان دستم را از دست دادم. خوشبختانه با یک عمل پیوند از انگشت پایم، بر این نقص فائق آمدم. آنروزها از سوی سفارت ایران مرتب به من سرمی زدند، حتی فرهاد مشکات بدیدنم آمد، دور و برم پر بود از سبدهای گلی که از سوی سفارت ایران بود.
با پیش آمدن انقلاب، من ایران را ترک گفتم در حالیکه هنوز هم پر از خاطرات زیبا بود، قلبم پر از عشق به ایران و ایرانی بود.
به بلژیک برگشتم، در حالیکه قلبم را در ایران جا گذاشته بودم.

1470-42

1470-43