1506-27

1506-28

1506-29

1506-30

همین یکشنبه 24 اپریل، نکوداشت زندگی ویدا قهرمانی چهره سرشناس سینما و تاتر ایران، در اسکربال سنتر لس آنجلس برگزار میشود و همزان رونمایی کتاب جدیدش«سفرخاش، ماه عسل» نیز انجام می گیرد.
ویدا قهرمانی از برگزاری این شب خوشحال است، از برگزارکنندگان آن سپاسگزار و می گوید این شب با خود ویژگی هایی دارد از جمله زیبا شیرازی زندگی مرا به نحو زیبایی و با صدای قشنگ اش روی صحنه زنده می کند. نکته مهم اینکه شب اسکربال شب تعریف و تمجید و ستایش نیست، شب زنده کردن خاطره ها در قالبی مدرن است.
بهرحال هیجان برگزاری این شب را دارم چون احساس می کنم دوره های مختلف زندگیم در جلوی چشمانم زنده میشود.
• ویدا اولین ستاره جسورسینمای ایران است، ستاره ای که استانداردهای آن سالها را شکست و دروازه های سینما را بروی دختران و زنان عاشق بازیگری گشود و خود در این باره میگوید:
– من بعنوان یک نوجوان کنجکاو با پشتیبانی همه جانبه پدر و مادرم به صحنه سینما آمدم، آنها هیچگاه با ایده ال های من مخالفت نمی کردند. پدرم آنروزها بعد از تحصیل و زندگی در اروپا به ایران آمده بود، زیاد با فضای ایران آشنا نبود، من وقتی گفتم دوست دارم در فیلم ها بازی کنم، مرا با خود به استودیو دیانا برد ساموئل خاچیکیان و ناصرملک مطیعی و چند چهره آشنای دیگر آنجا نشسته بودند، همه با دیدن پدرم در لباس ارتشی، در سکوت ما را نگاه می کردند، تا ناصر ملک مطیعی بلند شد و سلام کرد و ما را به نشستن دعوت نمود، پدرم گفت دختر من دوست دارد در فیلم تازه شما بازی کند، همه با حیرت مرا نگاه می کردند باورشان نمی شد یک سرهنگ ارتش، دختر 16ساله خود را برای بازیگری به استودیو بیاورد، آن فیلم «چهارراه حوادث» بود شاید پنجمین فیلم کامل سینمای ایران، سینمایی که هنوز رشد نکرده و پیشرفته و روشنفکرانه نبود.
حضور من در سینما سبب شد تا دیگر دختران علاقمند بر سینما روی آورند، خوشبختانه ملک مطیعی با دوستان و فامیل من آشنا بود من آنروزها یک دوست پسر ارمنی داشتم که وقتی فیلم تمام شد، بلافاصله با من ازدواج کرد.
من نه تنها بعنوان یک ستاره نوجوان بلکه بخاطر خالی که بالای لبم داشتم. چهره آشنایی بودم، وقتی از خیابان شاه آباد از مدرسه برمی گشتم، با هجوم مردم و عکس العمل های متفاوتی روبرو میشدم تازه می فهمیدم شهرت چه چیز هولناکی است، در آن زمان مسئولان مدرسه در جریان قرار گرفته و عذر مرا از مدرسه خواستند ولی من بعدها تحصیلات دبیرستان را تمام کرده وحتی رشته آموزشی قبل از دانشگاه را در دانشگاه دنبال کردم.
یادم هست فیلم که بروی اکران آمد، زندگی من بکلی دگرگون شد. انواع شایعات دوروبرم بود. دیگر امکان رفت و آمد در خیابانها و فروشگاه ها را نداشتم. همه خیال می کردند من با این فیلم ثروتمند شده ام، دور و برم پر از کلفت ونوکر و راننده و گارد است. آنروزها نشریات معروف چون روشنفکر و امید ایران، ملکه زیبایی هنرمندان را انتخاب می کردند. وعکس هایشان را روی جلد می گذاشتند، من هم جزو برگزیده ها بودم، راستش از آن شهرت و عکس العمل ها خوشحال نبودم، چون هر جا پا می گذاشتم با نیشگون ها روبروبودم! این نهایت عشق و علاقه یک گروهی بود! من از این عکس العمل ها و تماس مردم با بدنم، احساس بدی داشتم، آنرا توهین می دانستم.
همین ها سبب شد من به مرور دور سینما را خط بکشم وبه زندگی خانوادگی خود بپردازم، چون می دیدم بچه هایم در مدرسه با حرفها وسخن هایی روبرو میشوند که آزارشان میدهد، باور کنید من در اوج کنار رفتم، ولی خوشحال بودم که از آن طوفان ها بدور ماندم، برای من خانواده و بچه هایم اهمیت بیشتری داشتند.
بعد از چند سال که من بچه هایم را به سینما شهر فرنگ برده بودم تا فیلم های ویژه بچه ها را تماشا کنند از مدیر سینما خواستم وقتی سالن کاملا تاریک شد، ما وارد شویم. قبل از پایان فیلم هم خارج شویم که چنین شد، ولی وقتی بیرون آمدیم تا سوار اتومبیل بشویم، ناگهان خیابان پر از جمعیت شد، به اتومبیل ما هجوم آوردند، بچه ها دچار وحشت شده بودند و من سرانجام به سرعت از آنجا فرار کردم.
درواقع من 5 سال در سینما فعالیت داشتم، آخرین فیلم من، «آخرین نسل خان» با فردین بود که در سال 1343 ساخته شد، که بعدا اسمش را «عشق و انتقام» گذاشتند. در شلوغی های سال 1357 نیز بروی اکران آمد. من سال 1357 ایران را ترک گفتم و برای ادامه تحصیل به امریکا آمدم و در اینجا ماندگار شدم. خوشحالم که رشته بازیگری را چه در تاتر، چه سینما و تلویزیون ادامه دادم و یکی از دلمشغولی هایم نوشتن کتاب بود، که در این شب دومین کتابم «سفرخاش، ماه عسل» را رونمایی می کنم.

1506-31

1506-32