1357-39

1357-40

1357-42

با هوشنگ حسینی از سالهای نوجوانی، آنروزها که هنوز محصل دبیرستان بودیم، همکار بودیم، در مجله جوانان، تحت رهبری ر. اعتمادی کار می کردیم، تا سالها این همکاری ادامه داشت تا من ایران را ترک گفتم ولی گفتگوی تلفنی ما همچنان برقرار بود. اینک بعداز سالها با هوشنگ حسینی، که هنوز درمطبوعات جهان است گفتگویی داریم.
آقای حسینی عزیز خوشحالم که این موقعیت پیش آمده تا با هم گپی بزنیم
– خیلی خوشحالم آقای ذکایی صدای شما را می شنوم و شنیدن صدای شما یادآور خاطرات و ساعات خوب گذشته است.
• شاید برای مردم هم جالب باشد که در آن دوران ما به دوقلوهای مطبوعات معروف بودیم چراکه همیشه با هم برای گرفتن گزارش به نقاط مختلف محافل هنری و یا سندیکای هنری، صحنه های فیلمبرداری می رفتیم گاهی آخر شبها آقای حسینی به خواب می رفتند و من همچنان به تهیه گزارش مشغول بودم.
– درسته، من هم به یاد دارم که وقتی در مجلس و یا محفل خبری تنها وارد می شدیم بدون شک سراغ قل دیگر را می گرفتند. در آن دوران مثل حالا اینترنت نبود برای تهیه خبر ناگزیر بودیم حرکت کنیم بدنبال سوژه باشیم. یادم هست برای تهیه اخبار زمان برای ما مطرح نبود در هر موقع از شبانه روز مشغول بودیم و حتی وقتی تا دیروقت در مجلس بودیم. آقای اعتمادی با تعجب سئوال می کردند چرا تا آن موقع شب در مجلس هستیم.  و ما عاشق کار بودیم درحالیکه الان اخبار بسیار شبیه هم شده اند مطبوعات امروزه زحمتی به خود نمی دهند در اینترنت اخبار واطلاعات مثل اخبار هنرمندان را جستجو می کنند و به گوش مردم می رسانند بطوری که اگر بطور مثال شما مجله ای را مطالعه کنید مطالبی یکسان با مجلات دیگر را خواهید یافت. اما در دوره قبل ما ناگزیر بودیم شخصا با سوژه های خبری تماس بگیریم. جلساتی را ترتیب بدهیم و بصورت حضوری گفتگو داشته باشیم پس اطلاعات و مطالب جدیدی را در حین گفتگوها از شخص می گرفتیم که مثلا مجلات دیگر نداشتند و همین باعث جالب توجه بودن و خواندنی شدن مجله می شد. درحالیکه امروزه sms واینترنت باعث شده اخبارتاثیر خود را از دست بدهد.
• کاملا درست است. اگر خاطرت باشد بعلت اینکه شما مسئولیت دیگری در موسسه اطلاعات داشتی کمتردر طول روز برای تهیه گزارش با ما همراه بودی درحالیکه ما صبحها به اداره آگاهی ودادگستری می رفتیم تا اخبار راجع به هنرمندان و اتفاقاتی که برای آنها می افتاد شکایاتی اگر از آنها شده بود ویا می خواستن از کسی شکایت کنند را تهیه کنیم.
– خوانندگان مجله بهترین خبرنگاران ما بودند که تا حادثه ای در شهر اتفاق می افتاد به ما اطلاع می دادند وماهم به دنبال سوژه و تهیه خبر می رفتیم. یکی از سوژه ها آقای محمد کریم ارباب و پسرش احمد ارباب  بودکه مردم به ما خبر دادند که پسرارباب در یکی از خانه های مهر و موم شده ساکن است. ما هم شبانه به آن آدرس رفتیم و متوجه شدیم که از طریق نردبانی به داخل خانه رفت و آمد می کرد و دیدیم  قوطی های کنسرو و تخم مرغ در اطرافش بود فهمیدیم که مدتی است که در اونجا زندگی می کند. که با او گفتگویی کردیم و بعد از چاپ مطلب در مجله، این خبر بسیار جلب توجه کرد و خانم «آفت» خواننده قدیمی او را به خانه برد و از او مراقبت کرد. امثال این اخبار زیاد بود، ماجرای خانمی که ادعا میکرد مادر داریوش هست که ما پدر داریوش  را به مجله دعوت کردیم و انتظار ما این بودکه این خانم با دیدن پدر داریوش او را بشناسد اما این اتفاق نیافتاد و فهمیدیم که حقه ای در کار بوده است.
• ماجرای ایاز که ما دنبال کردیم و او را پیدا کردیم.
– خاطرم هست که تا دستگیری او خود شما و من و همکاران او را تعقیب کردیم حتی ما گاهی اوقات تهدید می شدیم بواسطه افشاگری هایی که می کردیم مورد تهدید قرار می گرفتیم.
چندی پیش آقای شب خیز به مطلبی اشاره می کردند درارتباط با من و شما آقای ذکایی که در مجله صفحه ای بنام شایعات داشتیم که مطالبی راکه بطور صد در صد یقین نداشتیم بصورت شایعه دراین صفحه درج می کردیم.این صفحه به نام شایعات داغ داغ، سرد بود مطالبی که به صحت آن مشکوک بودیم تحت عنوان شایعه چاپ می کردیم.
• به یاد دارم که مطالبی را که دراین صفحه مطرح می کردیم چند هفته بعد کاملا تائید می شد وهیاهویی به پا می کرد یکی از این مطالب خبر یکی از ستارگان سکسی بودکه بعلت اینکه  الان درایران است اسمی نمی آورم، او با یکی از خوانندگان در ارتباط بود و آقایی بازاری هزینه زندگی این خانم را پرداخت می کرد که دیگر به کار خود ادامه ندهد ولی اوبا آن جوان رابطه داشت که ما این خبر را به صورت شایعه چاپ کردیم. درابتدا این خانم از ما شکایت کردند و در آن زمان یک میلیون تومان ادعای خسارت کرد که آقای اعتمادی ازما خواستندکه این مطلب را ثابت کنیم. تعدادی ازخبرنگاران جوان که در کلاس خبرنگاری بودند به ما کمک کردند و از دو جاده هراز و چالوس به ویلایی در شمال رفتیم و با گرفتن عکس، گزارش تصویری تهیه کردیم و این مطلب را ثابت کردیم. منظور اینکه اخبار ما مستند بود.
-الان به ذهنم آمد که کلاس های خوانندگی بودکه اعلام می کردند خواننده تربیت می کنند بعضی از این کلاسها را ما متوجه شدیم بصورت کلاهبرداری است. چند نفر ازخبرنگاران ما بعنوان متقاضی تماس گرفتند و به آنجا رفتند و فهمیدیم که این کلاسها برای اخاذی هستند وهمین طور دختران را منحرف میکردند و ما این خبر را چاپ کردیم وکلاس تعطیل شد. مورددیگر آگهی استخدامی بودکه در روزنامه تهران – ژورنال به زبان انگلیسی چاپ شده بود که به تعدادی دختر ماشین نویس (تایپیست) نیازمندند. آدرس دروازه قزوین و آگهی به زبان انگلیسی که ما مشکوک شدیم  که باز هم یکی از خبرنگاران دختر ما تماس گرفت به عنوان متقاضی و از طرف شرکت آگهی دهنده آدرس کاباره نزدیک شکوفه نو داده شد که کسی به دنبال اونها می آید و به  محل کار مربوطه می برند که پلیس را در جریان امور قرار دادیم و با عکاس و خبرنگاران ماشین را تعقیب کردیم و در نهایت پلیس وارد عمل شد وخانم «پری بلنده» را دستگیر کردند و مشخص شد که این دخترها را برای فاحشگی می بردند.
«پری بلنده» هم که به کلانتری رفته بود یک کیسه پول هم همراه داشت وامیدوار بود که بااون کیسه پول آزاد می شود که رئیس کلانتری پول ها را هم ضمیمه پرونده کرد و جرم جدیدی هم به پرونده اش اضافه شده بود.
اگر به خاطر داشته باشید در آن دوران بعنوان منابع خبری سندیکای هنرمندان، جلسات فیلمبرداری و کنسرت ها بودند.الان در ایران منابع خبری برای مطبوعات چیست؟
 درحال حاضر در مقایسه با زمان گذشته که ما فعالیت داشتیم تعداد نشریات افزایش چشمگیری داشته البته نه از لحاظ تیتراژ بلکه از نظر عنوان زیاد شده و بدون استثناء همه مجلات صفحه اختصاصی بعنوان صفحه هنری دارند. همانطور که قبلا هم گفتم درگذشته خبرنگاران بقدری کم بودند که عدم حضور یک خبرنگار کاملا مشهود و مشخص بود در صورتی که امروزه به دلیل تعداد کثیر خبرنگاران حتی افراد یکدیگر را نمی شناسند. یکی از تشکل ها درحال حاضر«انجمن خبرنگاران و منتقدین» هست که درحالیکه ما بیش از 2000خبرنگار در جامعه داریم تنها 150 نفر عضو ثابت این انجمن هستند. تشکل هنری دیگری به نام «خانه سینما» هست که متاسفانه مدتی است که بعلت اختلافاتی که برسر اساسنامه بوجود آمده  تعطیل شده البته قول دوباره باز شدن آن هم داده شده. اگر خاطرتان باشد، ایران فیلم، که در خیابان سمنان، پیچ شمیران، استودیو مرحوم عباس شباویز بود درحال حاضر خانه سینماست. فیلمبردار، دکوراتور، بازیگران و در مجموع افرادی که با فیلم سر وکار دارند تحت تشکل خانه سینما هستند دور هم جمع می شدند و ازاخبار سینما مطلع می شدندکه درحال حاضر هم به عللی تعطیل شده که امیدواریم دوباره کارخودش را از سر بگیره.این اواخر هم فیلمسازان مطرح جامعه ما در رابطه با همین مسئله خانه سینما دلگیر شده اند واز فعالیت های خود کاسته اند و کمتر در مجامع حضور پیدا می کنند. که امیدواریم این مسائل همه حل شود و دوباره همه با دلگرمی  و پشتکاری که لازمه جامعه هنری است کار خود را از سر بگیرند.
مجموعه ای بود به نام کوی نویسندگان برای روزنامه نگاران و در کل کسانی که در مطبوعات فعالیت داشتند آیا هنوز هم این مجموعه پابرجاست؟
 بله کوی نویسندگان همچنان پابرجاست البته ممکنه افرادی منازل خودشان را فروخته باشند و به مناطق دیگه ای نقل مکان کرده باشند ولی اکثر کارکنان روزنامه کیهان و یا مطبوعات دیگر هنوز هم ساکن کوی نویسندگان هستند. من هم دراونجا آپارتمانی داشتم که حسینی برادرم در آن سکونت داشت.
یکی از مسائلی که من علاقه داشتم راجع به آن صحبت کنم «انجمن پیشکسوتان» هست که همه ساله جمعه سوم فروردین دور هم جمع می شوند در قطعه هنرمندان بهشت زهرا و یاد و خاطره گذشتگان هنر را زنده نگه می دارند و مجلس بزرگداشتی برگزار می کنند وافراد سرشناس بطور مثال امسال آقای مشایخی درجمع حضور پیدا می کنند از قضا امسال هم مصادف شد با مراسیم سیزدهمین سالگرد فوت فردین.نکته جالب اینکه شما هر موقع از سال سر مزار فردین که بروید درست مثل این است که همان روز دفن شده چرا که مردم مزارش را گلباران می کنند وعکس فیلمهایش را می فروشند و محل کسب وکاری شده برای کسانی که نیازمند هستند.
آقای ذکایی عزیز من میدانم که مسیر سختی را طی کردید تا به لوس آنجلس رسیدید همیشه گفتم که موفق ترین مطبوعاتی هستید که در لوس آنجلس قلم میزنید مجله از طریق دوستانی که به امریکا می آیند و بر می گردند به دست من می رسه. از هیچ کمکی برای ایرانی های اونجا دریغ نمی کنید. موفقیت شما را تبریک می گویم و آرزو می کنم که روز به روز موفق تر و پیشروتر باشید در کارتون و همه این ها نتیجه زحماتی است که از ابتدا وپایه کشیدید و به این نقطه رسیدید.
• آقای اعتمادی زحمت بسیار زیادی در آموزش ما کشیدند الگوی بسیار خوبی بودند سخت کار کردن را به ما یاد دادند و نتیجه آموزش ها و همان سخت کارکشیدن هاست که من در این نقطه هستم. به یاد می آورم که ماموریت های سختی را برای من در نظر می گرفتند. جبهه جنگ درست خط مقدم و یا اروپا برای گرفتن گزارش ولی همه آن مسئولیت های سخت باعث شد که من ساخته شوم وهنوز هم شاگردی هستم درحال یادگیری.
– یکی از مسائلی که همیشه مطرح است فداکاری و وفاداری شماست آقای ذکایی، حتی شنیده ام که عکس آقای اعتمادی و دیگر افرادی که درحضورشان یاد گرفتی و فعالیت کردی در دفترکارتان هست.
• هوشنگ عزیز می دانم که یادآوری ماجرای برادرت حسین حسینی سرگروهبان محبوب برای شما ناراحت کننده است ولی دوست داریم راجع به حسین بیشتر بدانیم بعداز انقلاب چه کردند و چه اتفاقی افتاد و آیا فعالیتی داشتند چراکه چندماه قبل از این که این اتفاق بیفتد با هم تلفنی صحبت کردیم که درست همان سرگروهبان پرانرژی سابق بودند.
– بعد از انقلاب، حسین دیگر هیچگونه فعالیت هنری نداشت ودر رشت درابتدا بعنوان شریک در یک کارخانه کلوچه سازی فعال بودو بعد سهم شریک را هم خرید و چندین سال در شمال مشغول بود بعد از مدتی که مشکلات روغن و شیر و قیمتها پیش آمد واصولا چون اهل کسب وکار نبود، انسانی بود اهل هنر، از کارخانه کناره گیری کرد و در تهران مقیم شد. چندین بار پیشنهاداتی برای بازی در سریالهای تلویزیونی و یاحتی  فیلم های سینمایی به او دادندولی نقش ها باب میل اش نبود و کوچک بود و وقتی با من و یا دیگران مشورت می کرد ما نظرمان بر این بود که بهتراست همان خاطره ای که مردم در ذهن دارند باقی بماند و در همان سطحی که مردم او را می شناختند. چرا که با اینکه سالیان طولانی گذشته بود وچهره حسین پیر شده بود (موی سفید و ریش سفید) وقتی در محیط عمومی مثل رستوران وارد می شد مردم هنوز هم او را می شناختند و به شکل های مختلف محبت شان را ابراز می کردند. عکس وامضا می گرفتند. به همین خاطر کاری که باب میل اش باشه پیدا نکرد و این اواخر فعالیت کسب وکاری هم نداشت با پس اندازی که از فروش کارخانه داشت و سودی که از بانک می گرفت امورات می گذراند. تا اینکه یک سال قبل از این ماجرا ما سفری داشتیم به اروپا و در اونجا ما احساس کردیم او حال مساعدی ندارد که دربازگشت به ایران متوجه شد که دستش حرکت نداره و دکترها گفتند که سکته ای را رد کرده است. معالجات را ادامه دادند ومتوجه شدند که در مغزاو یک تومور است همین قضیه باعث شد که 7-8 ماه تمام بستری بود و در بیمارستان دوستان به عیادتش می آمدند. گاه قدرت شناسایی اش را از دست می داد حتی وقتی من عیادتش می رفتم مات و مبهوت به من نگاه می کرد. البته همسرش خیلی زحمت کشید. دکترها عقیده داشتند دوماه بیشتر زندگی نمی کند ولی با مواظبت ها و پرستاریهای خانمش 7- 8ماه درهمین حالت دوام آورد و در آذرماه سال گذشته فوت کرد و خوشبختانه ارشاد همکاری کرد و در قطعه هنرمندان دفن شد. مزارش در کنار مزار استاد همایون خرم و همینطور عبدالعلی همایون (سرکار استوار) ، فردین و چهره های معروف دیگر است . وقتی آدم در قطعه هنرمندان قدم می زند یک دنیای دیگری را می بیند، توجه می کند که این ها همه کسانی هستند که همه ما از آن ها خاطره داریم. احساس می کنید همه زنده هستند و دارند با شما صحبت می کنند. قبلا هم بهشت زهرا می رفتم ولی اززمانی که حسین فوت شده با عشق بیشتر از قبل میروم و موقعی که روی قبرها قدم میزنم می بینم که شاید با 90 درصد از آنها ما گفتگو داشتیم و چه شما و چه من. عکس ها و مطالب ما با اون ها در مجله چاپ می شد. و این زندگی است دیگر می گذرد.
• آخرین فعالیتهایی که قبل از انقلاب آقای حسین حسینی  انجام داد کدام ها بود؟
– اون دورانی که نقش سرکار استوار را بازی میکرد اختلافات جزئی پیش آمد واز گروه خارج شد. حتی پرویز کاردان شروع به ساخت (مرادبرقی) کرد و پرویز صیاد هم کار صمد را ادامه می داد و آخرین کارهای حسین اونطور که من به یاد دارم «سفر سندباد» بودکه پخش نشد، (هفتمین سفر سندباد) و «مراد برقی» که بسیار مورد علاقه مردم بود. که در اون کار هم به پرویز کاردان کمک می کرد و هم بازیگر بود ویکی دیگر هم «زیربازارچه» که تیتراژ این کار را هم خود حسین خواند چرا که صدای خوبی داشت. حتی یکی دو صفحه  هم به بازار ارائه کرد در بعضی از سریال ها هم از صداش استفاده می شد ولی کسی فکر نمی کرد که حسین که به اون اندازه پرنشاط و سرحال بود عمر کوتاهی داشته باشد.
• فرزندان ایشان چطور آیا فعالیت هنری دارند؟
– خیر حسین دو دختر داره که یکی ازدواج کرده و به اتفاق همسر درکانادا زندگی می کنند و دختر دیگرش هم دانشجوست و در ایران با مادر زندگی می کنند.
از خاطرات با بهروز وثوقی بچه محله وهمکلاسی قدیمی بگو.
من با بهروز وثوقی از دوران مدرسه دوست بودم وشاید اولین فعالیت هنری بهروز به اتفاق من بود چرا که در مدرسه نمایشنامه ای به نام «ماجرای اتاق» داشتم و بهروز همکلاسی من نقش حاجی رو بازی میکرد که اتاقش را به چهارنفر اجاره می داد. نمایشنامه کمدی هم بود در همان زمانی که بهروز این نمایشنامه را اجرا می کرد به دوبله راه پیدا کرد از طریق «منوچهر اسماعیلی» سلطان دوبله ایران دراستودیوی دوبله درکوچه ملی، که البته این گفته ها را افراد چهل پنجاه ساله به بالا به یاد می آورند، نسل جوان امروز با این صحبت ها بیگانه هستند- و خدا رو شکر هم در این کار موفق بود. و بعد منوچهر والی زاده فیلمی داشت به نام «صد کیلو داماد» که فکر میکنم بهروز در نقش پلیس در این فیلم ایفای نقش کرد  وبعد از این فیلم و نقش کوتاه پلیس بهروز خیلی زود گل کرد.
منظور از بیان این خاطرات این هست که بگم زمانه چقدر ما را عوض می کند. به یاد دارم «استودیو عصر طلایی» متعلق به «امین امینی» بود من و بهروز وثوقی بخاطر علاقه زیادی که به کار هنری و سینما داشتیم در مقابل این استودیو می نشستیم که چهره ها و هنرمندانی که ازاستودیو بیرون می آمدند رو تماشا کنیم. یک روز دیدیم ناصر ملک مطیعی از استودیو خارج شد و به سمت لاله زار پائین می رفت ما هم بدنبال او و علاقمند به این که فقط او را نگاه کنیم.
بعدها من به واسطه خبرنگاری با ناصر ملک مطیعی ملاقات کردم و صحبت کردم و بهروز هم در فیلم «قیصر» بازی کرد که ملک مطیعی و مشایخی در این فیلم ایفای نقش می کردند و حتی اسم بهروز قبل از ملک مطیعی قرار گرفت. یعنی زمانی که ما بدنبال ناصر ملک مطیعی رفتیم واز تماشای چهره معروف این آدم لذت می بردیم پیش بینی اینکه یک روز ممکنه اسم بهروز در تیتراژ و یا بالای سینماها قبل از ناصر ملک مطیعی قرار بگیره غیر ممکن بود وهنوزم که هنوز صحبت از سینمای ایران که میشود بهروز حرف اول را می زند.