1733-13

1733-15

1733-16

فرهنگ فرهی
از سالهـای دور

نوشته بیژن اسدی پور
28 سپتامبر 2020

در دهه ی چهل یکی از چند مهره ی شاخص «رادیو ایران» فرهنگ فرهی بود. او در کنار کسانی چون تورج فرازمند (معاون رادیو) ، ایرج گرگین (رییس برنامه 2 رادیو)، و نادر نادرپور (رییس گروه ادب رادیو) فعالیت های چشمگیری داشت. او «بزرگ دبیر» چند برنامه معروف رادیو بود: برنامه « پنج و سه دقیقه» (که خانم اربابی و مانی آن را اجرا می کردند)، یا برنامه «خانه و خانواده»، و همینطور برنامه «راه شب» (که پنج شب در طول هفته اجرا و پخش میشد و فرهنگ خودش آن را با صدای درخشان اش اجرا می کرد) و «تفسیر مسایل ایران» که گاه فرهنگ فرهی و گاهی مهدی قاسمی آن را اجرا می کردند. و احتمالا فعالیت های دیگر که شاید از قلم انداخته ام، با همه این فعالیت، تازه یک دوره هم برای عضویت انجمن شهر تهران انتخاب شد! یعنی مردم که کارهایش را دوست داشتند او را انتخاب کردند.

1733-17

آن سال ها که من جوان بودم، به خاطر دوستانم که در «گروه ادب رادیو» با نادر نادرپور همکاری داشتند گاه به اداره رادیو (در میدان ارک) می رفتم. کسانی چون اصغر واقدی (که برنامه سه شنبه رادیو را می نوشت)، عمران صلاحی (برنامه زیر دندان طنز را تدارک می دید)، حسین منزوی (برنامه یک شعر یک شاعر را آماده می کرد)، احمد کسیلا (برنامه معرفی کتاب را با حضور شاعران و نویسندگان، اجرا می کرد)، . . . . ، و کسانی چون رضا سیدحسینی، جمشید چالنگی، لیلی گلستان، و و و . . . که از دور می شناختم.
خوب به خاطر دارم که در آن زمان پیدا کردن و دیدن فرهنگ بسیار دشوار بود. کتابی از دوست شاعرم کاظم سادات اشکوری چاپ و منتشر شده بود با عنوان «آن سوی چشم انداز». فکر می کنم از طریق دوستم عمران نسخه ای از کتاب را برای فرهنگ فرستادم که در یکی از برنامه هایش آن را معرفی نماید. فرهنگ این کار را کرد اما پوست شاعرش کاظم سادات اشکوری را هم کند! هر چه در ارتباط با این کتاب عنوان کرد همه نکاتی منفی بودند! یعنی کتاب را نپسندیده بود و آن چه را که عنوان میکرد همانی بود که باور داشت. در کارش دوستی و رفاقت را نقش نمی داد. و من به همین خاطر همیشه برایش احترام قلبی داشتم.

1733-18

فرهنگ در سال هایی که بیرون از ایران بود و در لس آنجلس فعالیت داشت. در اینجا هم کارهای مختلفی را تجربه کرد: از انتشار مجله تا دایر کردن کتابفروشی و از اجرای برنامه های رادیویی و تلویزیونی تا قلم زدن در نشریات دیگر.
سال های دور از وطن سال های سخت و کمرشکنی برای او بود. کوهی از مشکلات را تجربه کرد و از همه دردناک تر و کشنده تر، مرگ حیرت آور فرزندش نیوشا و فوت همسر عزیزش گلور. او همه را با استقامتی باور نکردنی تاب آورد و کارهای فرهنگی خود را بدون وقفه ادامه داد. یک بار که با هم بودیم عکس نیوشا را که در آتشی شعله ور بود نشانم داد گفت : ببین! عکس نیوشا در آتش، مثل نقشه ایران شده است!!
فرهنگ، دوست و یار همه کسانی بود که کاری فرهنگی انجام می دادند، کارشان را بدون هیچگونه توقعی معرفی و حمایت می کرد. از موفقیت شان خوشحال می شد. ذره ای حسادت و تنگ نظری در وجودش نبود.
من هر زمان که به لس آنجلس میآمدم حتما به دیدارش می رفتم و ساعاتی را با هم میگذراندیم. این دیدارها گاه در منزل فرهنگ و گاه در محل مجله جوانان ( که در آنجا کار می کرد) و با حضور مهدی ذکایی (سردبیر جوانان) صورت می گرفت و من از مهر بی پایان فرهنگ بهره مند میشدم،…
ای کاش این بار هم که به آن طرفها میروم، باز بتوانم چهره مهربان اش را ببینم! ای کاش!

—————–

یادواره ای برای سالگرد
استاد فرهنگ فرهی

مرگ آینه ست و حسنت درآینه درآمد
آئینه بر بگوید خوش منظراست مردن
مولوی

1733-26

الهه امانی

23 نوامبر 2019 بود که پیام گرامی با صدایی لرزان ودردناک بدرود استاد را با من درمیان گذاشت و به قول شاعر: «ما همچنان دوره کردیم/ شب و روز را/ هنوز را….. »
یکسال گذشت و چه دیرگذشت و چه زود گذشت، بازی زمان با ما چه شگفت انگیزاست و بعد آن باورنکردنی! یکسالی که لحظه ای تاریخی در مرگ و زندگی انسانهای جهان ما بود، یکسالی که ویروس شقاوت بار صدها هزارانسان را، هستی شان را ربود.
چه با شکوه و موهبت بار بود که فرصت را داشتیم تا در بزرگداشت استاد گردهم آئیم و او و حضورش را درفرهنگ و ادب ایران در جغرافیای غربت پاس نهیم. به راستی استاد فرهی و بزرگانی دیگر چون خانم ناهید مادر شهریار و حسن ناهید که شکوفه های زیبای زندگی شان دربهار جوانی با گلوله های سرخ پرپر گردید. این عزیزان و دیگر نامداران شهرما چه با صلابت رفتند، چه موهبت بار بود که سرود بدرودشان را درکنار عزیزانشان خواندند. تو گوئی که آنها میدانستند که چه هنگام زنگها را برای عروج خود به صدا در آورند قبل از آنکه ویروس مرگبار بودن درکنار عزیزانشان را از آنها برباید.
برای من خانواده فرهی جایگاه ویژه ای داشته ودارند. اگرچه با نام استاد فرهی آشنایی داشتم اما دوستی و احترامی که برای خانواده فرهی درمن ریشه دواند، نقطه آغازش، نیوشا بود و نقطه پایانی ندارد. به همت و جدیت پیام گرامی درارائه گفتارهای استاد فرهی درکنارخلاقیت های هنری خود در رسانه های اجتماعی این جایگاه نه تنها بیشترو سترگ تر گردیده بلکه انبوه گفته ها ونوشته های استاد تا به امروزه در ذهنم با پیامهای رنگ آمیز هنری پیام گرامی درآمیخته است. از آنچه در فضای مجازی ارائه شد فراوان آموختم و الفت بیشتری با استاد فرهی کسب کردم. تو گوئی فصل جدیدی از آشنایی من و استاد بود و چه زیباست که حضور، کلام و شخصیت استاد بر«جریده عالم» دوام می یابد و ثبت می گردد.

1733-21

دریکسال گذشته بیشتر از بیش پی بردم که استاد فرهی با عشق به انسانیت، قد برافراشتن درمقابل ستم، پویایی و روشن بینی چه متعهد به صرفه خود زیست. جدیت درکار، انبوه تجربیات پربها، ذوق و احساس، حس سربلندی نسبت به زاد و بوم خود، لحن و بیان، طنین و توان، استاد «به هزارزبان هنوز درسخن است.»
«آن که می اندیشد
به ناچار دم فرو می بندد
اما آن گاه که زمانه
زخم خورده و معصوم
به شهادتش می طلبد
به هزارزبان سخن خواهد گفت»
شاملو
آری استاد درغربت جغرافیایی و غریبی که دردش نهادینه گردیده بود اما هیچگاه دم فرو نمی بست و امروز نیزدرنبود مادی وی به هزاران زبان سخن می گوید.
استاد فرهی درتمام عمرش نماد ایستادگی بود. از فوت نیوشا استاد و بانوی سرافراز و فرهیخته گلوریا فرهی، چون درختی پرتوان وایستا دربرابر طوفان زندگی ایستادگی کردند وغم را در خانه دلشان نشاندند و آنرا با عشق به آزادی و احترام به آرمانهای نیوشا پروراندند وخود نیز متعالی تر گردیدند. پیام فرهی، خود شاخه ای انبوه و سرسبز برآن درخت پرتوان است که همچنان می روید، می آفریند و به آفتاب سلامی گرمی میدهد.
استاد فرهی، مرگ اندیش نبود، به مرگ و نزدیکی آرام آرام او به وی بی توجه بود. او به پویایی و زندگی می اندیشید و درخلال سالهای اقامت درلس آنجلس نیز دربرابر مشقات زندگی و نامهربانی های این شهر نه تنها ایستاد بلکه این جوهر وجودی خود را حفظ کرد تا بتواند به حرفه خود معتقد باقی بماند، تا بتواند بذر امید، مقاومت، ایستادگی را در دلهای ما بنشاند: آخرین کلام وی با من خواست وی برای مطلب و مصاحبه درباره «دخترآبی» بود که جوانی اش را چون نیوشا برای مقابله با تبعیض، ستم و انگاره های ذهنی که تاریخ مصرف آن ها گذشته است، امروزه سد راه تاریخ و تعالی میهن گشته اند.
چه با شکوه بود، چه موهبتی بود که دوستان و یاران استاد این فرصت را یافتند تا برای بزرگداشت استاد گردهم آیند واز ایشان تجلیل نمایند.

«چون این قفس برستی درگلشن است مسکن
چون این صدف شکستی چون گوهراست مردن
مرگ آینه ست و حسنت درآینه درآمد
آینه بر بگوید خوش منظراست مردن »
مولوی

1733-25