1464-87

خسرو مسافری از ایران:

من و مهرداد با هم بزرگ شدیم، در یک محله، در یک مدرسه و حتی در یک دانشکده، جالب اینکه وقتی تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم، به سراغ دو خواهر رفتیم، که در همسایگی دایی بزرگ من زندگی می کردند. می گفتند هر دو نامزد داشتند، ولی هر دو وقتی فهمیدند ما صاحب شغل و درآمد خوب و خانه و زندگی هستیم، بکلی نامزدی و خلاصه هرگونه آشنایی با مردها را رد کردند. یکسال بعد ما زن و شوهر شدیم و دو زوج نمونه، که همه اطرافیان درباره ما حرف می زدند. در این میان تنها موردی که سبب بحث و گفتگو میان ما می شد، عدم علاقه آندو به بچه دارشدن بود، هر دو می گفتند اجازه بدهید دنیا را بگردیم، بعد هر کدام با دو سه بچه، خانه نشین و مادر و خانم خانه بشویم. با وجود اصرار آنها به سفر به اروپا، ما ترجیح میدادیم بیشتر به خاوردور برویم و 20 روزی بمانیم و با کلی سوقات برگردیم.
من و مهرداد احساس خوشبختی می کردیم، همسران مان نیز خوشحال و پرانرژی، می کوشیدند لحظات خوبی در زندگی مشترک مان خلق کنند و همیشه در سایه ای از عشق و آرامش زندگی کنیم. در این میان یکی دو بار شایعه ای در مورد دیده شدن فرزانه و فرشته با نامزدهای سابق شان شنیدیم، ولی نه تنها آنها بکلی منکر شدند، بلکه کلی هم عصبانی شده و از اینکه هنوز به آنها شک داریم، ابراز تاسف کردند، ما هم به آنها فهماندیم اینها شایعه است، که حسودان براه می اندازند و حتی هدایایی هم برایشان خریدیم تا دلخور نباشند.
4 سال پیش قرار سفر به ترکیه را گذاشتیم، چون مراسم ازدواج یکی از دوستان نزدیک شان در آنتالیا برگزار می شد، ما بعد از تهیه کلی هدیه و تدارک یک سفر تفریحی 20 روزه راه افتادیم و در این میان برای من عجیب بود، که فرزانه حداقل 3 چمدان لباس و وسایل با خود می آورد، وقتی می پرسیدم چرا؟ گفت نمی خواهم پول بابت لباس های قلابی ترکیه بپردازم، می خواهم هر شب یک لباس شیک بپوشم و چشم دوستانم را کور کنم، وقتی به فرودگاه رسیدیم، دیدم فرشته هم همان کار را کرده، درحالیکه من و مهرداد، دو دست لباس و وسایل ضروری با خود برده بودیم.
همه در مراسم عروسی شرکت کردیم و از روز چهارم، فرزانه و فرشته به بهانه یک سفر زنانه، با دوستان خود راهی استانبول شدند، من و مهرداد همزمان متوجه شدیم همه مدارک و حتی اندوخته نقدی مان گم شده، به پلیس مراجعه کردیم، گفتند اگر به همراهان خود شک دارید، از آنها بازجویی کنیم، که ما رضایت ندادیم. وقتی بعد از یک هفته با فرشته و فرزانه روبرو شدیم، آنها از گم شدن مدارک و پولها ابراز تاسف کرده و توصیه شان این بود که با یک ورقه از سوی کنسولگری به ایران برگردیم، مدارک تازه ای تهیه کنیم و دوباره به ترکیه بیائیم. آنها می گفتند ما حداقل یک ماه ونیم در اینجا می مانیم، تازه داریم خوش می گذرانیم.
علیرغم میل خودمان، با توجه به اینکه باید همه جا، در هتل ها، در سفرها، پروازها، گذرنامه داشته باشیم، به ایران برگشتیم تا چند روزه ترتیب کارها را بدهیم و همزمان در ایران حواله هایی برای فرشته و فرزانه فرستادیم.
بعد از 8 روز که ما هنوز درگیر تهیه گذرنامه بودیم، فهمیدیم که به این زودیها امکان تهیه نیست، ارتباط مان با همسران مان قطع شد، نه تلفن هایشان جواب می داد، نه در آن هتل ها اقامت داشتند و نه دوستان شان از آنها رد پائی داشتند!
نگران شدیم و از طریق یک وکیل و شکایت، سرانجام گذرنامه موقت گرفتیم و به سوی ترکیه پرواز کردیم، ولی هرچه گشتیم، کمتر از آندو یافتیم، سرانجام یکی از دوستان شان خیلی راحت گفت فرزانه و فرشته با نامزدهای سابق خود که از امریکا آمده بودند اینجا قرار داشتند و همین جا هم ظاهرا ازدواج کردند. بعد هم به احتمال زیاد با هم رفتند.
من و مهرداد شوکه شدیم، تازه با مرور رفتار و حرکات آنها در طی چند سال، اینکه بچه دار نمی شویم تا جهانگردی کنیم، 3 چمدان لباس می بریم که راحت باشیم! به مقامات پلیس شکایت کردیم، گفتند شبیه چنین پرونده هایی زیاد داریم، بهتر است یا دور آنها را خط بکشید و یا از طریق وزارت امور خارجه ایران و پلیس امریکا و وکیل پرقدرت اقدام کنید.
من و مهرداد یکسال به هر دری زدیم به جایی نرسیدیم، در عین حال می شنیدیم که فرشته و فرزانه در محافل ایرانی و کنسرت ها و تئاترها دیده میشوند و خیلی هم خوشحال هستند. با دو سه وکیل حرف زدیم، آنها گفتند بهتر است همه مدارک و شواهد، عکس ها و فیلم ها را تهیه کنید و بعد اقدام به سفر به امریکا کنید.
ما در هرحال به ایران برگشتیم، به کار و شغل و زندگی خود سروسامانی دادیم، اندوخته قابل توجهی برداشته و به توصیه وکیل راهی گرجستان شدیم، که راحت تر ویزا بگیریم، که متاسفانه شانس با ما نبود، به ابوظبی رفتیم، بعد از 4 ماه انتظار ویزا گرفتیم و به لس آنجلس آمدیم، که رد پائی از آنها داشتیم. ولی نمیدانم چه کسی به آنها خبر داده بود که حتی سایه ای هم از آنها در محافل و مجالس دیده نمی شد. یک شب در خانه دوستی، تلفن موقت دستی من زنگ زد، فرشته بود، خیلی راحت گفت چرا به خودتان زحمت دادید؟ چرا بی جهت هزینه گردن خود انداختید؟ همین که ما بدون دریافت هیچ پولی پی کار خود رفتیم، کافی نیست؟ ما در ترکیه به دلیل آزارهای شما، تقاضای طلاق غیابی کردیم، البته به سفارت و کنسولگری نرفتیم، ولی بهرحال با همان شکایت ها و مدارک، با نامزدهای سابق خودمان ازدواج کردیم، حالا هم بهتر است بگذارید ما خوش باشیم و من گفتم کدام آزار؟ کدام اذیت؟
همین تلفن سبب شد من و مهرداد مصمم و پیگیر، سایه به سایه آنها برویم، شبی که خانه شان را پیدا کردیم، آنها با خبر کردن پلیس، ما را دستگیر و زندانی کردند، آنها مدعی شدند ما در پی قتل آنها، از ایران آمده ایم، اتهام بزرگی بود. برادرزاده من از سیاتل آمد، یک وکیل امریکایی برایمان گرفت، ولی آن وکیل عقیده داشت، ما قبل از رفتن به در خانه آنها، باید اقدام قانونی می کردیم، اینک همه چیز برضد ماست و امکان دارد هر لحظه علاوه بر یک جرم سنگین، حکم دیپورت ما هم صادر شود. با کمک برادرزاده ام هر چه مدرک، سند، شاهد، عکس و فیلم از زندگی چند ساله، از سفر به ترکیه، از مراسم عروسی و انتقال حواله از ایران برای آنها داشتیم، از دوستان و فامیل خواستیم برایمان پست کنند و همه آنها رسید، وکیل مان بعد از دو سه هفته، بر چهره اش نوعی رضایت نشست و گفت حالا میتوان اقدام کرد، فقط باید حکم اتهام قتل و آدم ربائی را از پرونده بیرون بیاوریم، که بتوانیم به سرعت پیش برویم.
تلاش وکیل امریکایی مان بعد از مدتی نتیجه داد، تقریبا آن اتهامات تا اثبات کامل، معلق ماند و همه مدارک ما به قاضی ارائه شد.
من و مهرداد بعد از آزادی موقت، شب و روز بدنبال شکایت خود بودیم، ضمن اینکه یکبار اتومبیل برادرزاده ام را جلوی هتل بکلی خورد کردند و همین نیز به ما کمک کرد تا سرانجام دادگاه با حضور همه ما تشکیل شد، فرشته و فرزانه خود را لاغر کرده و لباس های مدرن سکسی پوشیده بودند و تلاش می کردند، حتی نظر قاضی و مامورین را هم جلب کنند! بعد از دو جلسه قاضی به نفع ما رأی داد، همه اتهامات ما را لغو کرد، درحالیکه آنها را در این ماجرا، مقصر شناخت هر دو نامزدهای سابق و شوهران جدید، مدعی شدند فرشته و فرزانه آنها را فریب داده و گفته اند مجرد هستند! قاضی مهم ترین حکمی که صادر کرد، دیپورت فوری فرشته و فرزانه و ممنوعیت ورود آن دو برای همیشه به امریکا بود و در مورد شوهران شان نیز قرار شد بعدا تصمیم بگیرند. لحظه ای که فرشته و فرزانه از دادگاه بیرون می آمدند رو به ما گفتند اگر ما عذرخواهی کنیم، ما را می بخشید؟ هر دو فریاد زدیم هرگز! ما تا دوباره بخواهیم تشکیل زندگی بدهیم، حداقل 5 تا 10 سال وقت لازم داریم.

1464-88