1677-3

1677-4

1677-5

مدتی بود با چهره توانای موسیقی، فرید فرجاد سخنی نگفته بودم. دو سه بار زنگ زدم، تا عاقبت با میترا توکلی فرجاد همسر وفادار و صبور و هنرمندش حرف زدم. گفت فرید خلوت خانه را برگزیده، با او قرار یک دیدار را گذاشتم. یکروز بعد از ظهر، که گرمای سوزان لس آنجلس بر تن شهر شلاق میزد، به سراغ این زوج هنرمند رفتم، در حیرت بودم که چرا از فرید فرجاد هیاهویی نیست، هنرمندی که کنسرت های بزرگ اش در ترکیه با استقبال پرشوری مواجه شده بود.
جلوی خانه، با میترا همسرش برخوردم، که چون همیشه به گل کاری مشغول بود، چون همیشه با مهربانی و چهره ای خندان به استقبالم آمد. پرسیدم فرید کجاست؟ گفت در اتاق اش کتاب می خواند. کتاب می نویسد و به موسیقی گوش می دهد.
به درون رفتم، فرید با مهر همیشگی آغوش برویم گشود، چهره اش کمی خسته بود، گفتم چرا؟ گفت از شهر فرشته ها خسته ام، از آدم هایی که ادعای دوستی و هنرپروری دارند…
می گویم بعد از موفقیت های پرشوری که در محافل فرهنگی و دانشگاهی ترکیه داشتی، انتظار میرفت به فعالیت هایت ادامه بدهی؟
می گوید: هر وقت به یاد می آورم که چگونه دست اندرکاران هنر، استادان، دانشجویان ترک از من استقبال کردند، چگونه مرا در بر گرفته و از شیوه نوازندگی ام، از خلق آهنگهایم، از کنسرت هایم پرسیدند، مرا به بالاترین دانشگاه های هنر، به مراکز پژوهشی هنر موسیقی، به بزرگترین سالن های کنسرت دعوت کردند پر از انرژی میشوم، وقتی به یاد می آورم، که چگونه هزاران نفر به احترام اجرای من بپا خاستند و بیش از یک ربع دست زدند، هورا کشیدند. ذهنم از خاطره اش باز میشود، رنگارنگ می شود و با خودم میگویم اگر من زاده ترکیه بودم، اگر سالها در آنجا آهنگ ساخته، نواخته و کنسرت گذاشته بودم با من چه می کردند؟

1677-6

می گویم من آنروزها روزنامه ها و مجلات ترکیه را مرور می کردم، با چنان غرور و افتخاری از فرید فرجاد هنرمند بین المللی، برادر و همسایه دیواربه دیوار سرزمین شان نوشته بودند، که همه احساس غرور کردیم، تصاویر دانشجویان را دیدیم، که محاصره ات کرده بودند و بسیاری بردستهایت بوسه میزدند، و تو هنرمند ارزشمند سرزمین مان فروتنانه آنها را بغل کرده بودی، پیشانی شان را می بوسید.
فرید می گوید: انتظار داشتی بعد از این برنامه های ماندنی و آن همه تشویق و مهر وعشق، وقتی به سرزمین خودم ایران راه ندارم و در جامعه خارج از سرزمینم، نسبت به هنر واقعی بی تفاوتی می بینم، باز هم در این فضا رها شوم؟ آیا بهتر از خلوتی که برگزیده ام سراغ دارید؟ حداقل شاهد تجارت هنر، صدرنشینی بسیاری ازبی مایه ها نیستم و آسان پسندی مردم خود را نمی بینم.
می پرسم چه می کنی؟
می گوید: بیش از 50 سال خلق کردم وامروز ثمره اش را می بینم. چرا که اگر کوتاه می آمدم، الان پای ثابت عروسی ها و جشن تولدها بودم. با خواندن و نوشتن کتاب دلخوشم و همین ها برای من کافی است. در این یکسال گذشته، بجز با دو سه نفر، با کمتر کسی دیدار داشته ام. خوشبختانه یک تکیه گاه خوب، میترا همسرم فرشته نگهبان من است، هر جا سر بر می گردانم او را می بینم.

1677-7

میترا می گوید: من همیشه فدایی فرید بودم، با عشق او بیدار میشوم، با عشق او روز را طی می کنم و با عشق او به بستر می روم، لب باز کند، کنارش هستم و نمی گذارم اندوه و غم و افسردگی بر او تسلط یابد. آهنگهایش را مینوازم و خود کلاس خصوصی درخانه دارم چند شاگرد با استعداد و هنرمند که از وجودم برایشان مایه میگذارم. کتاب سوم خود را آماده کرده ام و آثاری تازه ساخته ام.
در اطراف خانه گل می کارم، تا هر جا چشم بیاندازد، یک شاخه گل ببیند، صدای موسیقی لحظه ای در این خانه قطع نمی شود چون نیروی زندگی من و فرید، همین موسیقی است. می کوشم تا دوباره او را با زندگی آشتی بدهم، دوباره او را به خلق آثاری تازه بکشانم، او هنوز پر از چشمه های جوشان هنر و خلق آثار تازه است.
فرید هنوز شاگردانش را دارد، هنوز در اندیشه اجرای برنامه هایی است. من او را تشویق می کنم و تا برای دوستداران خود به صحنه برگردد و آثاری ماندنی بسازد.

1677-8

1677-9

1677-10